بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

یعنی یجوری الان توو این نصف شبی بر فراز آسمون تهران داره رعد و برق زده میشه و یه صداهای وحشتناکی از خودش بروز میده! که بر من یکی که نماز آیات واجب شده و اونقدر ترسیدم که جرات ندارم برم آشپزخونمون که دوساعته دلم میخواد برم شیرینی بخورم الان برم شیرینی بردارم بخورم، و هی دوباره رعد و برق بعدی بلندتر میشه، دیگه کار رسیده به جایی که الان از ترس نشستم وسط تشک و هر لحظه شیطون داره وسوسم میکنه که همسرم رو بیدار کنم و بهش بگم من میترسم:| ولی خب فعلا دارم خویشتن داری میکنم از خواب ناز توی این هوای ملس و بارونی اردیبهشتی بیدارش نکنم و بذارم با خیال راحت خروپفش رو بکنه:/( یه جا میخوندم که روایت داریم شما بدون اجازه ی طرف مقابل حق نداری کسی رو از خواب بیدار کنی و این گناهه؛ در این زمینه بار گناهان من یکی کمرشکنه واقعا، بارالها مارو با گناهانی که نمیدونستیم گناهه نسوزون. مرسی، بوس بهت). حالا شیرینی رو چیکار کنم؟

هرجا و توو هر کانال ماهواره ای یا این شبکه های ایرانیه اونوری! دیدید داره فیلم درخت گردو رو میده، نگید اه جنگیه نمیبینم، من ریش و سیبیل گرو میذارم که بعد از دیدنش بگید چقدر قشنگ بود، یعنی نگم براتون از این فیلم پر از احساس ... البته باید اینم بگم که خودتونو آماده کنید که قشنگ تا سر حد مرگ قلبتون مچاله بشه و حالتون داغون بشه و از اول تا آخر فیلمم عر بزنید! اما از من به شما وصیت و نصیحت که حتما حتما حتما ببینید. گویا تلوبیون هم این فیلم رو گذاشته. توو گوگل سرچ کنید تلوبیون، بعد برید تووی سایتش و از اونجا درخت گردو رو سرچ کنید و ببینید نترسید نتتون تموم نمیشه، تمومم شد هیچ دوشواری نداره. پیمان معادی هم بازی کرده دیگه به خاطر روی گل منم اگر ندیدید به خاطر روی گل پیمان معادی ببینید!

مامان بزرگم هروقت میامد خونمون و چندروز میموند بعدش که میخواست بره انگار یهو خونه میشد یه جمعه ی دلگیره دلگیر، حتی به غم انگیزیه غروب سیزده به دری که فرداشم شنبه ست‌، این دوتا رو مثال زدم که بگم من از اونام که وقتی ماه رمضون تموم میشه دقیقا حسم میشه مثل وقتایی که مامان بزرگم میرفت، یه دلگیریه خیلی زیاد و غم انگیز. گرچه امروز دیگه واقعا ارور زده بودم و هیچ جوره توو کَتَم نمیرفت که عید نباشه و کلا مطمین نیستم به درست و غلط اعلام کردن اینا و میترسم روز حرام عید فطر رو روزه گرفته باشیم و حتی سالهای گذشته مطمین نیستم و هرسالم برام سواله چطور همه جا عیده و ما دیرکرد داریم! خلاصه که خدا جون میدونم قراره چوب کنی توو دماغمون ولی خب ببخش رویت کننده ی هلالت ما نبودیم، خلاصه امروز گرچه واقعا حق ما نبود که روزه باشیم! ولی خب حالا که تموم شده از ته دلم، دلم گرفته، انگار یه عزیزی رفته از پیشم یهو خونه خالی شده یهو دلگرمیمون رفت...هرسال همینم، وقتی میره انگار من یه چیزی گم میکنم انگار به خودم میام میبینم ای دل غافل همه چیز تموم شد و من جا موندم. خلاصه که نه وعده ی صبحونه ی فردا که همسر گرام قراره بعد خوندن نماز عید فطر  با نون بربری و حلیم برگرده و نه حتی آزادیِ خوردن شیرینی شکلات توو روز، هیچ کدوم نمیتونه گولم بزنه و خوشحال باشم از اومدن عید، فقط قوطی قهوه ی مهمت افندی توو کابینتمونه که در حال حاضر میتونه کمی قلقلکم بده و از شدت دلگیریم بکاهه، چرا که سی روزه قهوه نخوردم و دلم لک زده برای این عزیز دل برادر... گرچه حالم گرفته ست از تموم شدن این ماه عزیز ولی خب عید شما مبارک دمب شما سه چارک:|

 

نمیدونم واقعا هدفم از اینکه به همسرم موقع گرفتن این عکس گفتم بیا دستای همو بگیریم چی بود:| و هلاک اینم که اونم نه نمیگه کلا به دلقک بازی های من، احتمالا ذوقِ ازادی بوده، چرا که امروز و درواقع این افطار اولین افطاریه که ما فهمیدیم چی خوردیم و مثل شبای گذشته یا درحال نوبتی بچه بغل کردن و غذا خوروندن به بچه و مراقب اینکه دست نکنه توو چایی و گفتنِ این جملات به همدیگه که: آی آی قندو بردار اومد سمت قندو، بگیرش نیاد سمت سوپو، قاشقو ازش بگیر الان ظرفو میشکونه و، بغلش کن بده به من اصلا و، کوکو بده یه ذره ببین میخوره و غیره نبودیم چرا که پسرم امروز دم افطار خوابید. حالا درسته که دستامون قناس افتاده و نمیدونم چرا انقدر تپل و کلا چپل چلاق افتاده و اصلا نمیدونم چرا این مدلی گرفتیم دست همو و همسرم انگشت کوچیکش رو چرا رد کرده از دستم که خب احتمالا اونم هول بودیم زودتر همو ول کنیم افطار کنیم و حالا درسته که خبری از سفره آرایی و کوکب خانم زن باسلیقه ای ست و پاچیدن هنرهام به در و دیوار خبری نیست اما خب همین که با وجود اینکه فقط خودم میدونم چه شب و روز سختی رو گذروندم و پسرم تا ۷ صبح نخوابید و من بعد کلی حال جسمی بد و حتی گریه از بیخوابی و این شبا به واسطه ی نخوابیدن های پسرم به شدت دچار کمبود خوابم و اصلا نمیدونم با چه انرژی ای در طول روز ادامه ی حیات میدم و از اونورم از صبح درگیر کمی ناخوش شدن پسرم بودم با این وجود سوپ رشته و حلوا و کوکو سبزی درست کردم تازه کوکوهامم وا نرفته و نچسبیده به ماهی تابه و تازشم گرد درومده و همین که پیازچه ها رو هم گل کردم! خودش دیگه خیلیه و خب با این وجود چیزی از ارزش هاش کم نمیشه و پای همین سفره و با دستان جولز و جولی ای که به هم دادیم در همین لحظات ملکوتی افطار براتون هزینه کردم و گفتم خدایا هرکی خواننده ی وبلاگ منه و ازدواج رو دوست داره توروخدا به حق همین لحظه راه ازدواج رو براش مهیا کن و امسال رو سال ازدواجش قرار بده؛ و از خدا خواستم قسمت یَکی یَکیتون ازدواج های خوب و موفق کنه و هرچه سریع ترم بعدش لذت مادر و پدر شدن رو بچشید و با تمام توان سرویس بشید انشالله در راه بچه:دی و برامون عکس از سفره هاتون که توو یه بشقاب غذا میخورید بذارید و ماهام عق بزنیم و حالمون بهم بخوره:دی

شاید باورتون نشه ولی من تقریبا اصلا نمیخوابم یعنی شب تا صبح به ظاهر خوابم ولی خوابی کاملا هوشیارانه و بیدار! و تا خود صبح هم یا دارم‌ پتوی پس زده ی پسر رو روش میکشم یا پتوی پدر رو، اینوسط ها پدر هم ممکنه طاق باز بشه و خروپف سر بده بعد پسر که خوابش به شدت سبکه میبینی هی داره با چشمان بسته قل میخوره و میخواد بیدار بشه، فلذا تا صبح چندباری هم باید پدر رو بیدار کنم و بگم به پهلو بخواب، از اینا که بگذریم معمولا اندکی که میاد خوابم سنگین بشه پسر شیر میخواد، بعد تا خود صبح هم پسر در حال قل خوردنه و باید از اینور اونور هی بلندش کنم بذارمش توی جای خودش، دیگه تا روشن شدن هوا به همین منوال میگذره که معمولا تلفن پدر زنگ میخوره و وی توو خواب و بیداری میدوئه سمت گوشیش که ما بیدار نشیم و خب البته من همیشه بیدارم اما خب پسر نیمچه بیداری میشه که من باید سریع اقدامات لازم و انجام بدم و تکونش بدم، دیگه پدر هم که خوابش با زنگ تلفن های ناتمومش پریده لباس میپوشه که بره سرکار و آشغالارو هم برمیداره که ببره و تا درو باز میکنه که بره من قبلش چون میدونم الان با صدای در پسر بیدار میشه فلذا دستم رو اماده میکنم که تا پدر در رو باز کرد روی کمرش بذارم و بگم پیش پیش پیش!... بعدم که پدر میره و من تازه میام بخوابم میبینم به نیم ساعت نکشید یکی جلوی صورتمه و یا داره دست میکنه توو دهنم یا چشمامو لمس میکنه یا میگه اِه اِه که یعنی مامان چشماتو باز کن...

ما انقدر تک تک خاطرات زندگی مان را برای هم تعریف کرده ایم که هر کداممان میخواهد خاطره ای بگوید نگفته تمام خاطره را از حفظ شده ایم، ولی هردویمان هربار انگار که از اول داریم خاطره ای را میشنویم مثل بار اول ذوق میکنیم، تعجب میکنیم و با تمام حواس گوش میدهیم و هیچوقت نه او وسط خاطره هایم گفته است تکراری ست و نه من وسط خاطره هایش...و نمیدانم چرا واقعا هیچوقت به یکدیگر نگفته ایم...امشب اما یاد خاطره ای افتادم که تا به حال برایش تعریف نکرده بودم، خاطره ای از دوران بچگی ام، گوجه سبزهایی که آورده بودم بخوریم را که دیدم دوباره دخترک شیرینی شدم وسط میدان بازی...تمام روزها و لحظه ها از جلوی چشمانم گذشت..‌ چارزانو روی کاناپه نشسته بودم و با ذوق اسم تک تک همبازی های کودکی ام را میگفتم، اسم بچه های محل را که با انها فوتبال بازی میکردم و با ذوق شکل خانه مان را با دستانم در هوا میکشیدم و برایش از روزهای بچگی ام میگفتم...ساعت ها از سر شب و ذوق کودکانه ام گذشته است اما راستش دلم ماند پیش همان روزها، همان روزهایی که خبری از منِ حالا نبود، من بودم و زغوغای جهان فارغ...چرا انقدر زود بزرگ شدیم و بچگی تمام شد؟...

یه جایی میخوندم:

یه آدم درواقع سه تا آدمه

کسی که خودت فکر میکنی هستی

کسی که مردم فکر میکنن هستی

کسی که واقعا هستی

 

+ و به نظرم گاهی چقدر اون خود واقعی ما وحشتناکه!

 

هروقت داستان جدایی کسی را میشنوم فقط به این فکر میکنم که کاش آدم ها هنگام جدا شدن از هم و قطع تمام آنچه بینشان هست همدیگر را خراب و نابود نمیکردند؛ کاش آنقدر قشنگ و محترم از هم جدا شوند که هرکس بپرسد چه شد؟ فقط به قول شهاب حسینی در درباره الی بگوید: یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بی پایان است. فقط بگوید: جفت هم نبودیم!... کاش هنگام جدایی و بعد از آن همدیگر را به لجن نکشند، کاش حداقل برای سالها و روزها و ثانیه هایی که در آغوش یکدیگر بودند و گمان کردند خوشبختی در بغلشان است حرمتی قائل میشدند، کاش حالا که همه چیز تمام شده تمام رازهای مگوی او، تمام عیب های او، تمام کارهای او، تمام اخلاق های او را برای همه بازگو نکنند، اویی که سالها کنارش زندگی کرده اند. کاش آدم ها هنگام جدایی با هم دست میدادند و عهد میبستند آنچه میانشان بود تا ابد میان خودشان باقی بماند و هرکه پرسید چه شد؟ بگویند هیچ، تمام شد؛ و فقط همین و بس... صدای پسری را از آنور خط میشنیدم که از زنش جدا شده بود و حالا زنش بعد چندماه میگوید حامله است، و او میگفت من مطمئنم بچه مال من نیست و راه کمک میخواست!... باقی حرف هایش به کنار من فقط به این فکر میکردم که اگر یک درصد بچه برای تو بود چه ؟ تهمت زده ات را چه میکنی مرد؟!...چرا جدا شدن ها اینهمه با اندوه است؟! مگر نه اینکه آن دویی که دارند از هم دل میکنند روزی دلهایشان برای هم پرواز کرده بود؟ یعنی عشق هیچ حرمتی یاد نداد؟...

 

عکس: امیر علی.ق

عنوان: علیرضا آذر

 

نمیدانم چرا از وقتی ماه مبارک رمضان آمده یکی از دغدغه های نفس گیرم شده است اینکه افطار چه درست کنم؟ سحر چه درست کنم؟ و واقعا کلی فکر میکنم هرروز که چه چیزی درست کنم:| یعنی هرروز انقدر نمیدانم که چه چیزی درست کنم به قصد یافتن ایده میروم داخل پیج های اشپزی بعد به حالت غش کرده و گاهی هم بیان جمله ی وزین" کوفتت بشه" به اویی که دارد میخورد خارج میشوم. قبل از ماه رمضان اینگونه نبودم، اما الان نمیدانم چرا اینگونه شده ام و فکر میکنم هیچ غذایی وجود ندارد که آدم بپزد بخورد :| چرا که در افطار مثلا ما برنج نمیخوریم معمولا، مگر مهمانی باشیم یا مهمان خانه مان باشد و برعکس وعده سحر حتما برنجی باید باشد از ان طرف در افطار هرچیزی نمیشود خورد مثلا گمان نکنم کسی در افطار میرزا قاسمی بخورد و معمولا اش و سوپ و کتلت و کوکو خورده میشود حداقل خود ما که اینطوریم، ولی خب کوکو و کتلت هم مگر چقدر وسیع هستند و انواع و اقسام دارند؟ خلاصه که بنده یکی دوساعت مانده به اذان همیشه اندر خم این موضوعم‌.

خلاصه در راستای چی بپزم جی بپزم دیدم به لحاظ روحی نیاز دارم از جای جای خانه بشنوم : " چه زن کدبانویی دارم" فلذا الان سه شب است هی دارم غذاهای جدید را به منصه ظهور میرسانم و دیگر یکی باید بیاید از برق مرا بکشد. ایشون هم برگر مرغ هستند با حضور افتخاری فوریه کوچک.

اگر آقا هستی همچنان اینم بده خانومت بخونه :دی

 

در ادامه ی پست فوت و فن همسرداری و به عنوان مورد چهارم من باب اینکه چیکار کنید تا همیشه روابطتتون با همسرتون قشنگ و شیرین و اروم باقی بمونه و بعد از ذکر مواردی که گفتم اول از همه ارامش خونتون رو باید حفظ کنید گرچه موارد بسیاره ولی خب مورد بعدی که میخوام بگم ادبیات و رفتار شماست. ادبیات و رفتار شما میتونه یه مرد رو همیشه عاشق نگه داره میتونه هم سرد کنه‌ ببینید اینا که دارم میگم تا وارد زندگی نشید و سالها نگذره شاید هیچوقت متوجهش نشید ولی خب یه واقعیته اونم اینکه هر مردی یه قلقی داره که قطعا بعد یکی دوسال زندگی یه زن اگر زرنگ باشه باید دستش اومده باشه که برای اینکه بتونه حرفاشو بزنه و به عبارتی میخش رو بکوبه باید از اون قلقه وارد بشه‌. درسته که هرکی یه قلقی داره ولی من به جرات میگم قلق اکثر اقایون اینه که از در صلح وارد بشید و حرفاتون رو بزنید. شما اگر درست ترین و بحق ترین حرفای دنیا رو هم بزنید بهشون ولی با حالت دعوا و بحث و عصبانیت و دستوری، قسم میخورم اصلا یدونشم نمیپذیرن ازتون، و مثلا فرض کنید شما دارید یه حرف درستی رو با بحث به همسرتون میگید که مثلا چرا توو جمع فلان حرفو زدی یا چرا میخوای مثلا با دوستت فلان کارو شروع کنی، اگر از در جنگ و دعوا و بلند کردن صدا و جیغ و جیغ بخوای وارد بشی نه تنها بهت گوش نمیده بلکه اخرشم میگه خودم میدونم! حالا تازه اگر به جاهای دیگه نکشه و دعوا بالا نگیره. راهش صلحه، راهش زبون گرم و نرمه، و راهش بلد بودن ادبیاتیه که همسرت دوست داره. و بزرگ ترین مشکل زوجین از نظر من همینه که هم مرد هم زن هرکی با ادبیات خودش با اون یکی حرف میزنه و برخورد میکنه و کسی به ادبیات باب پسند طرف مقابل نگاه نمیکنه. برای مثال ما خانوما اگر صبح که بیدار میشیم ببینیم مثلا همسرمون خیلی بی هوا پیام داده که خوشگلم چیکارا میکنی ؟ همین خوشگلی که بهمون گفته کافیه تا کل روزمون ساخته بشه، حالا همین خانوم فکر میکنه چون خودش قربون صدقه شنیدن رو دوست داره پس با گفتن قربون صدقه و روزی چندوعده گفتن دوستت دارم همون تاثیر رو روی مرد میذاره. نمیگم وقتی شما به فرض به شوهرت میگی دوستت دارم بی تاثیره ها، ولی با تغییر چندتا واژه تاثیر بیشتری میذاری، مثلا به جای دوستت دارم اگر بهش بگی من کنارت خیلی احساس خوشبختی میکنم چون پشتیبان خوبی هستی برام، رفیق خوبی هستی برام، میتونم بهت تکیه کنم قطعا بیشتر روش تاثیر میذاره‌. من معتقدم زبون توو زندگی زناشویی خیلی تاثیر گذاره. چه مردباشی چه زن واقعا با اون زبونت میتونی چموش ترین همسرم رام خودت کنی:| واقعا هم اینطور نیست فقط که خانوما با زبون گرم و نرم آقایون لذت میبرن، آقایونم دوست دارن یه چیزایی بشنون از شما تا دلگرم تر بشن. اما قطعا اون چیزی که اونا دوست دارن از شما به عنوان همسرشون بشنون هی چایی بیاری بگی دوستت دارم، هی میوه بیاری بگی قربون چشات برم و اینا نیست. 

یکی از چیزایی که آقایون دوست دارن از همسرشون بگیرن یا بشنون تاییده! وقتی تایید میشن به عبارت خودمون گنده میشن!:)) و حالا جالبه ماها تا قبل ازدواج حتی تاییدم بلد نیستیم که چجوریه فکر میکنیم هرچی بگه نباید باهاش مخالفت کنیم و این میشه تایید کردنش! درحالی که یعنی وقتی کار درستی میکنه تشویق کنی با زبون خودش، وقتی به خودش مطمئن نیست که فلان کارو انجام بده از پسش برمیاد یا نه بهش بگی که قطعا برمیاد اونم با زبون خودش. برای مثال من خودم اخیرا یه مسئله اقتصادی توو زندگیمون پیش اومد و نیاز به تصمیم گیری داشتیم، قشنگ نظر خودم رو گفتم کاملا هم همسرم با نظر من فکرش مشغول شد یعنی به نظر منم فکر میکرد بعد اخرشم البته واقعا از ته دل میگفتما چون واقعا اینجوریه، میگفتم تو خداروشکر فکر اقتصادیت خوب بوده همیشه هیچوقت بی گدار به آب نمیزنی اینبارم بیشتر فکر کن به نظر منم فکر کن ولی باز خودت قطعا بهتر میدونی‌... همسر شمام قطعا توو یه چیزایی خوب عمل میکنه همیشه، برای همون نامحسوس از طریق همینا تشویق و تاییدش کن. بابا دیگه یه هندونه چیه؟ اگر همیشه هندونه هاش خوبه اون زبونت رو بچرخون و بگو تو همیشه هندونه هایی که خودت انتخاب میکنی عالی میشه نذار فروشنده بهت بده خودت انتخاب کن!( این میشه تشویق و تایید نامحسوس). مثالای زیادی براش میشه زد، مثلا میاد یه وسیله درست کنه با خاک یکسانش نکن و نگو حالا بذار یه زنگ بزنم نمایندگیش! اگر میگه خودم میتونم درستش کنم، از اونور تو نرو دنبال دفترچه راهنمای وسیله ت بگرد تا شماره خدمات پس از فروش رو دراری و هی بگی حالا بذار یه زنگ بزنم نمایندگی بیاد بهتره مطمئن تره!... بخدا این مورد که میگم توو ۸۰ درصد خونه ها هست، حتی جالبه مثلا به خود منم بقیه میگن مثلا ماشین لباسشوییت خراب شده زنگ زدی نمایندگی و وقتی بخوام به فرض بگم خود همسرم میگه درستش میکنم میگن وااای نه بگو نمایندگی بیاد اونا بلدن چیکار کنن اینجوری بدتر نشه حالا؛ و من واقعا این یه مورد رو اصلا نمیفهمم چرا خانوما رفتاری رو میکنن که برای آقا با خاک یکسان شدن فرقی نداره، وقتی شما میگی بذار حالا نمایندگی بیاد یعنی بهت اطمینان ندارم، یعنی کار تورو قبول ندارم، یعنی کار همه رو قبول دارم جز تو، یعنی منی که زنتم باورت ندارم، یعنی تو بی عرضه ای و از پسش برنمیای، یعنی تو نمیتونی، یعنی تو خرابکاری، یعنی قبولت ندارم! شمای خانم منظورت یدونه از اینا هم نیستا، شما فقط دلت برای وسیله میسوزه که خراب تر نشه میگی متخصصش بیاد ولی برای اقا همه ی جملات بالا القا میشه. و چیزی که اصلا توو این مورد نمیفهمم اینه که حالا به فرضم اقایی بزنه وسیله رو خراب کنه، خب خودش مگه نمیخواد پولشو بده دوباره بخره؟ چرا جز میزنی پس فرزندم؟ بذار بره توو دلش یا درستش میکنه و غرور و تکبرش قلبتو خش میندازه:دی و به خودش میباله و باد میکنه یا میزنه داغون میکنه و خودش دیگه دفعه بعدی نمیره سراغ وسیله ای و مجبوره دوباره پول بده بخره، فقط اینوسط شما با یه رفتار ساده حس بی اطمینانی بهش منتقل کردی و این برای مرد خیلی دردناکه. یا مثلا دیدم موقعی که ادرسی رو پیدا نمیکنید، خانومه هی میگه بزن توو نشان ببینیم از کجا بریم، خب بلد نبودی میگفتی من لوکیشن بگیرم، وای دوساعته داریم دور خودمون میچرخیم خب تو نباید آدرس درست بگیری؟ مگه تو نگفتی بلدی الان چهارساعته معطل شدیم و هی عین مته مغزشو میخورید و دوباره همون حس های بالا رو بهش منتقل میکنید که بی عرضه ست و قبولش ندارید. خدایی چی میشه برگردی بگی خیابونا هرروز تغییر میکنه آدم نقشه راهم که باشه مثل تو که ماشالا همه جارو بلدی، بازم یه جاهایی رو گنگ ساختن ادم گیج میشه!.. 

پس همسرتو تشویق کن تایید کن. وقتی کاری هرچند کوچیک برات میکنه قدردانی کن اگر دوست داری دوباره برات بکنه راهش تشکر و گنده کردن اون کاره‌. بخدا من خیلی میبینم مثلا دختر پسر رفتن بیرون هی پسره میگه برات ابمیوه بخرم؟ سمبوسه بخوریم؟ برات این کیفو بخرم؟ دخترم حالا از روی هرچیزی اصلا شما بگو برای اینکه پسر به زحمت نیفته و خرج نکنه هی میگه نه، حالا خدایی فکر میکنید شوهرتون دوست داره این کارو؟ و میفهمه که شما چقدر زن قانع و خرج نکنی هستی؟:/ از قدیم یعنی مادربزرگا میگفتن وقتی شوهرتون میخواد چیزی براتون بخره نگید نه، یا وقتی چیزی براتون میخره نگید چرا !... ببینید لحظه ای که همسرتون داره به شما میگه بگو یه چیزی برات از اینجا بخرم، ابمیوه بخوریم؟ هوس گوجه سبز نکردی؟؟ اون دوست داره و لذت میبره اون لحظه برای شما چیزی بخره و نخریدن رو اون لحظه خوشش نمیاد و درکم نمیکنه اون لحظه که شما داری مثلا ملاحظه جیب اون رو میکنی. شمام وقتی میبینی خودش میگه پس قبول کن بذار خوشحال بشه لذت ببره از اینکه برات داره کاری میکنه. یا طرف مثلا یه چیزی برای زنش یا خونه خریده، مثلا شما فرض کن همکارش سرکار عسل اورده برای فروش و اینم یه شیشه عسل خریده برای خونه، میاره و میگه برات عسل گرفتم. حالا زن آگاه کیه؟ زن اگاه زنیه که حتی اگر ده شیشه عسلم داشته باشن، حتی اگر عسل خورم نباشن اصلا، حتی اگر عسلی که براش خریده اب و شکر باشه و غیراصل و آشغالی! اما تشکر میکنه و نمیگه و غر نمیزنه که چرا خریدی؟ چون میخواد که شوهرش بیشتر از این کارا کنه، بیشتر براش چیزی بخره، پس یجوری رفتار نمیکنه که طرف پشت دستش رو داغ بذاره که دیگه چیزی نخره چون میگه بخرم میخواد غر بزنه، هم پولمو بدم هم جونم؟ ولم کنا. اما زن ناآگاه: وااای عسل خریدی؟ عسل کی میخوره اخه؟ بعد مگه اصله؟ الان نگاه یخچالو خدایی ما اینهمه عسل داریم تو باز عسل خریدی؟ من چیکار کنم الان با اینهمه؟ میبینی که نمیخوریم خب یه چیز دیگه به جاش میخریدی. و اما نتیجه ی دل انگیزش: باشه نمیخوای بذار میبرم میدم به کسی!( جمله ی اکثر قریب به اتفاق اقایون در این مواقع) و در بلند مدت: هیچی دیگه نمیخرن برای اون زن چون با خودشون میگن هم پول بدم هم غر بشنوم؟ خب مگه دیوونم؟ پولم توو جیبم میمونه غرم نمیشنوم. 

حالا با همین مثال بالا یه نکته اساسی دیگه رو بگم . اگر میخواین همسرتون یه کار مثبت و خوب از نظر شمارو تکرار کنه یعنی اگر رفتاری تووش میبینید که باب پسندتونه و دوست دارید همیشه انجام بده راهش تشویق غیر مستقیمه.و قدردانی بابت کارهاش. من به ضرس قاطع میگم شما با قدردانی کردن از شوهرتون از اون یه اَبَر مهربون همیشگی برای خودتون میسازید. چون برای کارهاش وقتی ازش قدردانی میکنید و خوشحالی شمارو میبینه هی تکرارش میکنه . برای مثال وقتی اومده یه بستنی مورد علاقتون رو گرفته، عین ماست تشکر نکن و بگو قربونت برم ، بابا اون قربونت برمو نمیخواد، ولی اگر واقعا ذوق کنی بگی وای بستنی مورد علاقم، قربونت برم که همیشه منو خوشحال میکنی و میدونی من چیا دوست دارم، مرسی که همیشه با خوراکی های مورد علاقم میای! حالا اگر شوهرتون هیچوقتم با خوراکی های مورد علاقه شما خونه نیومده باشه اما وقتی شما میگی مرسی که همیشه این کارو برام میکنی درواقع داری نامحسوس این کار رو توی ذهنش ملکه میکنی و اون باورش میشه که همیشه این کارو میکنه و به عنوان یه رفتار روتین من بعد ادامه میده. یا مثلا وقتی یه بار اومد بهتون گفت فلان کارو میخوام بکنم، بلد باشید در طی فواصل بعدی زندگیتون گاه و بی گاه به موقع اش مثلا هی بگید تو خداروشکر از اون مردهایی هستی که تکرو نیستن و با زنشون مشورت میکنن! شاید باورتون نشه ولی به طور خودکار من بعد برای کارای بعدیشم میاد باهاتون مشورت میکنه. مخصوصا اینکه کارهای خوبش رو توو جمع بُلد کنید. به فرض اگر یه بار کمرتون درد میکرده بلند شده جارو زده از من میشنوید تا سالیان سال توو جمع مثلا بگید همسر من خدایی توو مریضی خیلی کمکم میکنه، اصلا بفهمه کمردرد دارم امکان نداره بذاره جارو بزنم! باور کنید به طور غیر مستقیم با همین ادبیات شما این رفتار رو توو ناخودآگاه همسرتون بردید و اون خودش هروقت شما مریض بشی بیشتر حواسش بهتون هست... به فرض خیلی دوست دارید توو جمع و جلوی خانوادش بهتون برسه، نیا چهارروز دعوا کن که تو اصلا حواست به من نیست توو جمع و من داشتم با هسته گیلاس خفه میشدم تو اونور داشتی با پسرعموت میخندیدی اصلا حواست بهم نبود، به جاش و به موقع اش ناراحتیت رو بگو از این موضوع و اینکه دوست داشتی چجوری باهات رفتار کنه ولی اگر میخوای دفعه بعدی که دستتو با چای سوزوندی :| حواسش بهت باشه ادبیات درستی به کار ببر تا فرو بره توو مغزش و حک بشه، بگو تو همیشه توو جمع حواست به من هست، و من خیلی از این کارت ممنونم خوشحال میشم بیشتر حواست باشه که اگر مثل امروز با هسته گیلاس داشتم خفه میشدم بفهمی چون اون لحظه که داشتم خفه میشدم خیلی ترسیده بودم اگر پیشم بودی حس بهتری داشتم:دی...بعدم در طول سالیان گاه و بیگاه هی درمواقع مناسب بگید تو خدایی خیلی توو جمع حواست به من هست، کاش همه مردا اینطور بودن( حتی مثالم براش بزنید که قشنگ حک بشه توو  مغزش که باید چیکار کنه:دی) مثلا بگید تو همیشه اول برای من برنج میکشی و حواست هست به غذام، همیشه بچه رو میگی  بده به من تو بخور، ازم پیش مامانت همیشه تعریف میکنی، کاش بقیه اقایونم عین تو بودن! هی در طی فواصل کارهای خوبش رو بلد کنید تا ناخوداگاه همه این کارها رو مداوم انجام بده‌. پس اگر میخواین همیشه بهتون محبت کنه باید قدردانی کنید حتی برای چیزای به ظاهر کوچیک و کارهای خوبش رو ببینید و بزرگ کنید و تشکر کنید و بلد کنید. 

مورد بعدی که درواقع یه راز مگوئه که شاید خود اقایونم خیلی این مورد رو بهش دقت نکرده باشن اینه که هرچی که هست رو بین خودتون بذارید بمونه. هر اختلافی، هر بحثی، هر دعوایی که نمک زندگیه و پیش میاد بذارید زیر سقف خونتون و بین خودتون دوتا بمونه، مردها شاید خودشونم ندونن! اما تا مادامی که بین خودشونه ممکنه تا اخر عمرشونم کنار زنشون زندگی کنن با همه بحث ها و اختلافات‌ اما همین که بحثی به خارج از خونه بکشه و بسط پیدا کنه و کل خانواده ها و فک و فامیل اختلافاتشون رو بفهمن و در اصطلاح دیگه ابروشون بره اونوقته که دیگه چیزی برای از دست دادن ندارن و به راحتی قید همه چیز رو میزنن اول از همه قید شمارو. پس هرچقدرم اختلاف داشتید اگر زندگی کردن با همسرتون رو دوست دارید هیچوقت نذارید از سقف خونتون بره اونورتر. هرچی باشه شما دوتا خودتون بالاخره حلش میکنید و دو روز بعدشم آشتی میکنید اما وقتی همه بفهمن دیگه اختیار زندگیتون دست خودتون نیست. 

در همین راستا یه چیزی هم دوست دارم داخل پرانتز بگم اونم اینکه همه چیز رو یهو و یه جا رو نکنید! نازهاتون رو کم کم خرج کنید! نذارید دیگه هیچ نازی نمونده باشه و به تبعش هیچ نازکشی. برای مثال وقتی با همسرتون بحثتون میشه همه چیزو خرج نکنید، یه چیزی، یه تهی بذارید برای آخرش! واضح تر بخوام بگم ببینید وقتی شما با همسرتون آشنا میشید ما دخترا چون تازه نازکش پیدا کردیم دیگه گاهی گند نازو درمیاریم و دیگه به این فکر نمیکنیم که داریم همه بلیطامونو باطل میکنیم! انقدر اولش ممکنه برای چیزای پیش پا افتاده مثلا بریم توو قیافه و بهش بگیم ناراحتیم با این هدف که بیاد نازمونو بکشه:| که کلا از اونور بوم میفتیم. من یادمه توو برنامه گلبرگ زندگی یه بار یه آقایی زنگ زد گفت من با خانومم عقدم بعد خانوم من خیلی الکی ناراحت میشه و هی قهر میکنه نمیدونم چیکار کنم دارم زده میشم، کارشناس برنامه اقای دهنوی که از نظر من حرف نداشت واقعا و خیلی درجه یک بود، گفت توو دوران نامزدی کلا خانوما نازشون زیاده عروسی کنید بهتر میشه. همیشه هم یه جمله داشت که میگفت زن ها اهل ناز و مردها اهل نیازن. ببینید مثلا فرض کنید الان شما در دوره نامزدی و عقد هستید، از همین اول بسم الله برای چیزای واقعا پیش پا افتاده وقتی ناراحت بشید و ناراحتیتون رو هی به همسرتون اعلام کنید یا اون هی ببینه شما چپ و راست برای هرچیزی رفتی توو قیافه ، جواب اسمسشو نمیدی، جواب زنگشو برای چندساعت نمیدی، هی میاد دستتو بگیره بذاره رو دنده هی دستتو پس میکشی، هی با الفاظ مهربون صدات میکنه هی شما"..." رو زدی به برق حالا اون که نمیدونه شما درواقع دلت میخواد اون هی بیاد نازتو بخره هی منت کشی کنه هی قربون صدقه ت بره! خب اوایلش همه این کارارو هم برات میکنه، اما یه بار دوبار سه بار بیست بار، دیگه از یه جایی به بعد این کار شما براش عادی میشه. یعنی شما کافیه برای هرچیزی من بعد بری توو قیافه ، منت کشی نمیکنه که هیچ، کلا دیگه حتی نمیپرسه چرا رفتی توو قیافه؟ توو دلشم میگه این عادتشه بابا من دست توو دماغمم کنم این میره توو قیافه!...پس رفتن توو قیافه رو همه جا خرج نکن، بذار به جاش خرج کن که نازکشی باقی بمونه، حالا این بلیطتو سوزوندی، میبینی دیگه مواقع ناراحتی رفتن توو قیافه جواب نمیده و طرفت عین خیالش نیست، حرصت میگیره و گریه میکنی توو بحثا یا مواقع ناراحتی، خب اولین بار دومین بار شاید برای بیستمین بار با گریه تون متحول بشه از خودش بدش بیاد پاشه بیاد حتی بغلتون بکنه ولی اگر همین گریه رو هم مدام خرجش کنی دیگه بعد از چندبار که این رفتارو ازتون ببینه روشو میکنه اونور میخوابه. یا حالا عده ای از خانوما شروع میکنن تهدید و خط و نشون که میرم و ال و بل، این تهدیدا هم تا یه جایی نازکش داره و طرف میگه نه نکن، بعدش میگه به سلامت!... از اونور یا اونایی که تقی به توقی میخوره جوراباشونو میپوشن که قهر کنن برن یا واقعا بلند میشن میرن قهر میکنن، اینا هم چندبار اول طرفشون منت کشی میکنه یا جلوشونو میگیره و میگه نرو یا میره دنبالش اما از یه جایی به بعد اگر هی تکرارش کنی اونقدر براش عادی میشه که خودش در خونه رو باز میکنه میگه خوش امدی ...میدونید چی میخوام بگم؟ میخوام بگم برای هر چیز الکی و پیش پا افتاده ای خودتونو و طرفتون رو ناراحت نکنید. اونقدر قوی بشید و باشید که واقعا سر چیزی ناراحت بشید که ارزش ناراحتی رو داشته باشه، وقتی ناراحتیتون رو مطرح کنید که واقعا اون موضوع داره شمارو رنج میده، یه چیزی همیشه برای نازکشی نگه دارید، اگر حتی دعوا کردنتون گریه کردنتون هم به موقع و به جاش باشه طرف مثل روز اول نازتونم میکشه. اون قهرو الکی هدرش ندید. قهرو بذارید مال وقتی که واقعا دیگه هیچ راهی برای اصلاحش پیدا نمیکنید، بذارید زمانی خرجش کنید که بتونید نتیجه دلخواهتون رو بگیرید. قبلش تمام راه ها رو برای هیچ و پوچ نرفته باشید و فرد مقابلتون رو به بحث ها و گریه ها و قهرها و بچه بازی عادت ندید طوری که دهن باز کنید حرف درستم بزنید بگه تو عشق بحثی ولم کن! برای خودتون چیزی نگه دارید، نازم جا و مکان خودش رو داره...

خلاصه ادبیات و رفتارتون رو درست کنید و به قول دکتر فرهنگ بذر خوب بکار تا بذر خوب دریافت کنی، هرچی میخوای بهش بگی هرجمله ای، اول مزه مزه کن ببین بهترین جمله ای که میتونی بسازی و بگی چیه همونو بگو .حالا من خودم یه اصلی رو بهش باور دارم اونم اینکه هرجوری دوست داری همسرت باها خودت و خانوادت رفتار کنه تو هم باهاش رفتار کن، به نظرم با همین یدونه اصل اگر افراد همیشه رعایتش کنند زندگی ها تا آخرین قطره ش گلستانه. 

+ اگر مثل پایینی این پستم خوندید، منم این سلسله پست ها رو ادامه میدم وگرنه میرم به خونه زندگیم میرسم :دی