بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

یعنی یجوری الان توو این نصف شبی بر فراز آسمون تهران داره رعد و برق زده میشه و یه صداهای وحشتناکی از خودش بروز میده! که بر من یکی که نماز آیات واجب شده و اونقدر ترسیدم که جرات ندارم برم آشپزخونمون که دوساعته دلم میخواد برم شیرینی بخورم الان برم شیرینی بردارم بخورم، و هی دوباره رعد و برق بعدی بلندتر میشه، دیگه کار رسیده به جایی که الان از ترس نشستم وسط تشک و هر لحظه شیطون داره وسوسم میکنه که همسرم رو بیدار کنم و بهش بگم من میترسم:| ولی خب فعلا دارم خویشتن داری میکنم از خواب ناز توی این هوای ملس و بارونی اردیبهشتی بیدارش نکنم و بذارم با خیال راحت خروپفش رو بکنه:/( یه جا میخوندم که روایت داریم شما بدون اجازه ی طرف مقابل حق نداری کسی رو از خواب بیدار کنی و این گناهه؛ در این زمینه بار گناهان من یکی کمرشکنه واقعا، بارالها مارو با گناهانی که نمیدونستیم گناهه نسوزون. مرسی، بوس بهت). حالا شیرینی رو چیکار کنم؟