بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

شاید باورتون نشه ولی من تقریبا اصلا نمیخوابم یعنی شب تا صبح به ظاهر خوابم ولی خوابی کاملا هوشیارانه و بیدار! و تا خود صبح هم یا دارم‌ پتوی پس زده ی پسر رو روش میکشم یا پتوی پدر رو، اینوسط ها پدر هم ممکنه طاق باز بشه و خروپف سر بده بعد پسر که خوابش به شدت سبکه میبینی هی داره با چشمان بسته قل میخوره و میخواد بیدار بشه، فلذا تا صبح چندباری هم باید پدر رو بیدار کنم و بگم به پهلو بخواب، از اینا که بگذریم معمولا اندکی که میاد خوابم سنگین بشه پسر شیر میخواد، بعد تا خود صبح هم پسر در حال قل خوردنه و باید از اینور اونور هی بلندش کنم بذارمش توی جای خودش، دیگه تا روشن شدن هوا به همین منوال میگذره که معمولا تلفن پدر زنگ میخوره و وی توو خواب و بیداری میدوئه سمت گوشیش که ما بیدار نشیم و خب البته من همیشه بیدارم اما خب پسر نیمچه بیداری میشه که من باید سریع اقدامات لازم و انجام بدم و تکونش بدم، دیگه پدر هم که خوابش با زنگ تلفن های ناتمومش پریده لباس میپوشه که بره سرکار و آشغالارو هم برمیداره که ببره و تا درو باز میکنه که بره من قبلش چون میدونم الان با صدای در پسر بیدار میشه فلذا دستم رو اماده میکنم که تا پدر در رو باز کرد روی کمرش بذارم و بگم پیش پیش پیش!... بعدم که پدر میره و من تازه میام بخوابم میبینم به نیم ساعت نکشید یکی جلوی صورتمه و یا داره دست میکنه توو دهنم یا چشمامو لمس میکنه یا میگه اِه اِه که یعنی مامان چشماتو باز کن...