هروقت داستان جدایی کسی را میشنوم فقط به این فکر میکنم که کاش آدم ها هنگام جدا شدن از هم و قطع تمام آنچه بینشان هست همدیگر را خراب و نابود نمیکردند؛ کاش آنقدر قشنگ و محترم از هم جدا شوند که هرکس بپرسد چه شد؟ فقط به قول شهاب حسینی در درباره الی بگوید: یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بی پایان است. فقط بگوید: جفت هم نبودیم!... کاش هنگام جدایی و بعد از آن همدیگر را به لجن نکشند، کاش حداقل برای سالها و روزها و ثانیه هایی که در آغوش یکدیگر بودند و گمان کردند خوشبختی در بغلشان است حرمتی قائل میشدند، کاش حالا که همه چیز تمام شده تمام رازهای مگوی او، تمام عیب های او، تمام کارهای او، تمام اخلاق های او را برای همه بازگو نکنند، اویی که سالها کنارش زندگی کرده اند. کاش آدم ها هنگام جدایی با هم دست میدادند و عهد میبستند آنچه میانشان بود تا ابد میان خودشان باقی بماند و هرکه پرسید چه شد؟ بگویند هیچ، تمام شد؛ و فقط همین و بس... صدای پسری را از آنور خط میشنیدم که از زنش جدا شده بود و حالا زنش بعد چندماه میگوید حامله است، و او میگفت من مطمئنم بچه مال من نیست و راه کمک میخواست!... باقی حرف هایش به کنار من فقط به این فکر میکردم که اگر یک درصد بچه برای تو بود چه ؟ تهمت زده ات را چه میکنی مرد؟!...چرا جدا شدن ها اینهمه با اندوه است؟! مگر نه اینکه آن دویی که دارند از هم دل میکنند روزی دلهایشان برای هم پرواز کرده بود؟ یعنی عشق هیچ حرمتی یاد نداد؟...
عکس: امیر علی.ق
عنوان: علیرضا آذر
یعنی عشق هیچ حرمتی ندارد؟