بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

 

نمیدونم واقعا هدفم از اینکه به همسرم موقع گرفتن این عکس گفتم بیا دستای همو بگیریم چی بود:| و هلاک اینم که اونم نه نمیگه کلا به دلقک بازی های من، احتمالا ذوقِ ازادی بوده، چرا که امروز و درواقع این افطار اولین افطاریه که ما فهمیدیم چی خوردیم و مثل شبای گذشته یا درحال نوبتی بچه بغل کردن و غذا خوروندن به بچه و مراقب اینکه دست نکنه توو چایی و گفتنِ این جملات به همدیگه که: آی آی قندو بردار اومد سمت قندو، بگیرش نیاد سمت سوپو، قاشقو ازش بگیر الان ظرفو میشکونه و، بغلش کن بده به من اصلا و، کوکو بده یه ذره ببین میخوره و غیره نبودیم چرا که پسرم امروز دم افطار خوابید. حالا درسته که دستامون قناس افتاده و نمیدونم چرا انقدر تپل و کلا چپل چلاق افتاده و اصلا نمیدونم چرا این مدلی گرفتیم دست همو و همسرم انگشت کوچیکش رو چرا رد کرده از دستم که خب احتمالا اونم هول بودیم زودتر همو ول کنیم افطار کنیم و حالا درسته که خبری از سفره آرایی و کوکب خانم زن باسلیقه ای ست و پاچیدن هنرهام به در و دیوار خبری نیست اما خب همین که با وجود اینکه فقط خودم میدونم چه شب و روز سختی رو گذروندم و پسرم تا ۷ صبح نخوابید و من بعد کلی حال جسمی بد و حتی گریه از بیخوابی و این شبا به واسطه ی نخوابیدن های پسرم به شدت دچار کمبود خوابم و اصلا نمیدونم با چه انرژی ای در طول روز ادامه ی حیات میدم و از اونورم از صبح درگیر کمی ناخوش شدن پسرم بودم با این وجود سوپ رشته و حلوا و کوکو سبزی درست کردم تازه کوکوهامم وا نرفته و نچسبیده به ماهی تابه و تازشم گرد درومده و همین که پیازچه ها رو هم گل کردم! خودش دیگه خیلیه و خب با این وجود چیزی از ارزش هاش کم نمیشه و پای همین سفره و با دستان جولز و جولی ای که به هم دادیم در همین لحظات ملکوتی افطار براتون هزینه کردم و گفتم خدایا هرکی خواننده ی وبلاگ منه و ازدواج رو دوست داره توروخدا به حق همین لحظه راه ازدواج رو براش مهیا کن و امسال رو سال ازدواجش قرار بده؛ و از خدا خواستم قسمت یَکی یَکیتون ازدواج های خوب و موفق کنه و هرچه سریع ترم بعدش لذت مادر و پدر شدن رو بچشید و با تمام توان سرویس بشید انشالله در راه بچه:دی و برامون عکس از سفره هاتون که توو یه بشقاب غذا میخورید بذارید و ماهام عق بزنیم و حالمون بهم بخوره:دی

نظرات (۹)

خداوند بزرگ 😂😂😂😂😂

پاسخ:
:)))))

قبول نیست! تو دیگه سوپر زن شدی!! چطوری این همه کار رو اخه؟

 

باور کن اول عکسو دیدم فک کردم دست پسرته انقد تپل افتاده گرفتیش که دست به غذا نزنه!!!

پاسخ:
اجبار فرزندم اجبار:دی البته میدونی آشپزی یجورایی برای من استراحته و باعث میشه بهم آرامش بده‌ برای همون خسته هم باشم میرم سروقتش تا کمی خستگیم در بره:/
اره خیلی قناس افتادیم:دی

الهی آمین. روح ازدواجی زیاده اینجا گمونم:)

پاسخ:
روح ازدواجی یعنی چی دقیقا؟:دی

دستتون بردارید من بتونم خوب سوپ رو دانلود کنم :) حلوا سیاه 🙆🏻‍♂️

پاسخ:
واقعا دستا مزاحمن:دی
البته من اصولا موقع حلوا درست کردن طاقت نمیارم و خسته میشم از اینکه اردو هی باید بهم بزنم برای همون خیلی نمیذارم رنگش عوض بشه وگرنه باید به قول تو سیاه میبود درواقع:دی

روح ازدواجی یعنی جوون‌های عزب طالب ازدواج:)

پاسخ:
به نظرم هر آدم سالم و نرمال که داره درست زندگی میکنه ازدواج رو دوست داره و طالبشه اما خب در اکثر مواقع شرایطش نیست!

:))))))))))))))))))))))))

پاسخ:
:))

عالی هسدی :)))))))

پاسخ:
قربانت:)

افطار؟ ماه رمضون اومد مگه؟

پاسخ:
داره میره صداشو درنیار میرزا:دی
  • فاطمه دهقانی
  • به به!

    مبحثِ شیرینِ ازدواج!

    باشد که خداوند دعای شما پدر و مادر زحمت‌کش را سر سفرۀ افطار مورد اجابت قرار داهاد!

    پاسخ:
    الهی آمین:)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">