نمیدونم واقعا هدفم از اینکه به همسرم موقع گرفتن این عکس گفتم بیا دستای همو بگیریم چی بود:| و هلاک اینم که اونم نه نمیگه کلا به دلقک بازی های من، احتمالا ذوقِ ازادی بوده، چرا که امروز و درواقع این افطار اولین افطاریه که ما فهمیدیم چی خوردیم و مثل شبای گذشته یا درحال نوبتی بچه بغل کردن و غذا خوروندن به بچه و مراقب اینکه دست نکنه توو چایی و گفتنِ این جملات به همدیگه که: آی آی قندو بردار اومد سمت قندو، بگیرش نیاد سمت سوپو، قاشقو ازش بگیر الان ظرفو میشکونه و، بغلش کن بده به من اصلا و، کوکو بده یه ذره ببین میخوره و غیره نبودیم چرا که پسرم امروز دم افطار خوابید. حالا درسته که دستامون قناس افتاده و نمیدونم چرا انقدر تپل و کلا چپل چلاق افتاده و اصلا نمیدونم چرا این مدلی گرفتیم دست همو و همسرم انگشت کوچیکش رو چرا رد کرده از دستم که خب احتمالا اونم هول بودیم زودتر همو ول کنیم افطار کنیم و حالا درسته که خبری از سفره آرایی و کوکب خانم زن باسلیقه ای ست و پاچیدن هنرهام به در و دیوار خبری نیست اما خب همین که با وجود اینکه فقط خودم میدونم چه شب و روز سختی رو گذروندم و پسرم تا ۷ صبح نخوابید و من بعد کلی حال جسمی بد و حتی گریه از بیخوابی و این شبا به واسطه ی نخوابیدن های پسرم به شدت دچار کمبود خوابم و اصلا نمیدونم با چه انرژی ای در طول روز ادامه ی حیات میدم و از اونورم از صبح درگیر کمی ناخوش شدن پسرم بودم با این وجود سوپ رشته و حلوا و کوکو سبزی درست کردم تازه کوکوهامم وا نرفته و نچسبیده به ماهی تابه و تازشم گرد درومده و همین که پیازچه ها رو هم گل کردم! خودش دیگه خیلیه و خب با این وجود چیزی از ارزش هاش کم نمیشه و پای همین سفره و با دستان جولز و جولی ای که به هم دادیم در همین لحظات ملکوتی افطار براتون هزینه کردم و گفتم خدایا هرکی خواننده ی وبلاگ منه و ازدواج رو دوست داره توروخدا به حق همین لحظه راه ازدواج رو براش مهیا کن و امسال رو سال ازدواجش قرار بده؛ و از خدا خواستم قسمت یَکی یَکیتون ازدواج های خوب و موفق کنه و هرچه سریع ترم بعدش لذت مادر و پدر شدن رو بچشید و با تمام توان سرویس بشید انشالله در راه بچه:دی و برامون عکس از سفره هاتون که توو یه بشقاب غذا میخورید بذارید و ماهام عق بزنیم و حالمون بهم بخوره:دی
خداوند بزرگ 😂😂😂😂😂