بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

یه وقتایی توو دل تاریکی شب صدای یه ماشینایی رو میشنوی که یه آهنگ غمگینم گذاشتن و ویراژ میدن و میرن، گاهی آدم فقط دلش میخواد بدوئه بگه منم با خودتون ببرید یه جای دور، دورِ دورِ دور...

 

۱- توروخدا میرید خونه ی میزبان قواعد خونه ی میزبان و عادت های میزبان رو تغییر ندید به این دلیل که عادت های شما یه چیز دیگه ست! باور کنید این کار خیلی زشته و خیلی خیلی میزبان رو به زحمت میندازید. یعنی انقدر از این مورد من زخم خوردم که قشنگ قابلیت اینو دارم الان که دارم بهش فکر میکنم اولین نفری که سر راهم سبز شد رو تیکه تیکه کنم بریزم توو گونی ببرم بندازم بیابون جلو گربه ها به نیابت از مهمانانِ روی مخ:/...مثلا تصور کنید میزبان برنج خیس کرده تا ابکش کنه همه کارای مربوط به برنج ابکش رو هم انجام داده، حالا یهو مهمان همون طور که توو اشپزخونه وایستاده تا مثلا به میزبان کمک کنه میگه عه کاش کته ش کنی آخه ما همه کته میخوریم! خب عزیز من میزبان میخواد ابکش کنه تو یه شب ابکش بخور دوباره برو خونه ت کته کن، اخه چرا میزبان باید به خاطر عادات غذایی شما برنامه ریزی های خودش رو خراب کنه؟! واقعا این کار از نظر من کم از خودخواهی نداره. یا من دیدم مهمونی رو که خیلی رک میگه اگر ماهی داری سرخ میکنی زیاد سرخ کن ما زیاد سرخ شده دوست داریم! خب زیاد سرخ شده رو برو خونه ت بخور، یه شب رو تحمل کن نمیمیری که.

یا مثلا ما چندوقت پیش یکی از دوستان همسرم رو که البته همسن مامان بابای ما هستن دعوت کردیم خونمون. منم همه چیزم رو توو مهمونی از قبل آماده میکنم حتی تا سینی لیوان هایی که میخوام تووش چایی بریزم رو، حالا فکر کنید من رفتم با کلی مشقت از توی کشوی تختمون کلی چیز میز ریختم بیرون تا جعبه ی فنجون های گل سرخیم رو که مدتی قبل خریده بودم و خیلی برام عزیزن و دم دست نمیذارمشون دراوردم و اوردم توی سینی مسی چیدم و حتی گل ارایی کردم سینی رو! و کلی خلاصه تک تک کارامو کردم و فنجون و سینی و گل رو یه ساعت متناسب با هم چیدم و دیزاین کردم یهو خانومه که جای مادر بنده ست میگه یه چایی لیوانی به ما بدی ممنون میشم! هیچی مجبور شدم دوباره اونو بذارم کنار برم لیوان دربیارم درحالی که منِ میزبان دلم میخواست با فنجون پذیرایی کنم و اینارو تدارک دیده بودم و حالا چی میشه یه مهمون بره لیوانی رو خونه خودش بخوره؟ و شاید خیلی این موارد ساده باشه اما برای میزبان فقط زحمت درست کردن و بهم ریختن برنامه هاشه. یا اومده بود توو اشپزخونه و من داشتم روغن میریختم توو برنج هی میگه نریز نریز ما بدون روغن میخوریم! خب من برنجم رو خراب کنم جلوی شمای غریبه چون شما عادت دارید بی روغن بخورید؟ خب به من میزبان و روش ها و عادت های من احترام بذار یه روز تحمل کن یه قاشقم روغن بخور، یا یه مهمون دیگه داشتم قبلا که یادمه درست در همین سکانس بودیم که من میخواستم برنجم رو دم کنم که هی مهمونم اصرار میکرد اب و روغن بریز تهش و هی من میگفتم ما آب و روغن نمیریزیم، ما آخرش روغن رو داغ میکنیم میریزیم روی برنج و بازم مهمونم ول نمیکرد هی میگفت نه اینکارو کن ما همه اینکارو میکنیم، آخرسر یکی از اقوام خودش گفت هرکی یه مدله دیگه خب ما اینطوری ایم شاید بقیه نیستن تا ول کرد‌.

یا مثلا یادمه موقعی که من دختر خونه بودم یعنی یکی از دغدغه های ما توو مهمونی های ماه رمضون و افطار این بود که ما همه ی افطار رو یه جا میاریم و از اول توو سفره میچینیم ولی مثلا یادمه یسری از مهمونامون که اصولا روزه هم نبودن میگفتن افطار خوردیم بعدش شام نیاریم، جا نداریم، جمع کنیم سفره رو بعد دو ساعت دیگه دوباره شام بیاریم و روی خواسته شون هم اصرار میکردن بی اینکه در نظر بگیرن بابا شاید برای یکی دوبار سفره پهن کردن سخته شاید طرف واقعا به مشقت میفته از اول همه رو بشوره دوباره پهن کنه و هرکی به خودش فکر میکرد جز به اینکه به عادت ها و قواعد خونه ی میزبان احترام بذاره و واقعا از نظر من مهمون هایی که انتظار دارن به خاطر عادت های خودشون بقیه هم عادت های خونشون رو تغییر بدن خیلی خودخواهن.

یا مثلا من خب اصولا مهمون میاد خونمون همیشه شمع روشن میکنم و عودم علیرغم اینکه دوست دارم ولی اگر بدونم کسی اذیت نمیشه روشن میکنم یعنی اگر کسی تنفس براش سخت باشه یا بدونم مشکل ریه داره خب روشن نمیکنم ولی شمع رو همیشه روشن میکنم.حالا یادمه یه بار مهمون اومد منم قبلش وقت نکردم روشن کنم اومدم جلوی مهمون شمع های خونمون رو روشن کن یهو مهمون اومده دست منو میگیره میگه نکن ما گرممونه! خب یعنی شمع الان گرمای جهنم رو منتقل میکنه؟؟ بابا شاید منِ میزبان کلی ذوق دارم کلی برنامه ریختم این کارارو کنم توو مهمونیم چرا یه شب دست از خواسته هاتون برنمیدارید. مثلا خود من گوشت گوساله و گاو نمیخورم اصلا یا برنج خارجی نمیخورم، یادمه یه بار همسرم همون دوران عقد به مادرش که پرسیده بود برای زنت چی بپزم داره میاد خونمون گفته بود اون گوساله نمیخوره و گرچه خود همسرم رفته بود ماهیچه گوسفند خریده بود تا مادر همسرم بپزه برای من، خب من واقعا ناراحت شدم، گفتم چرا گفتی نمیخورم؟ ... خب من میدونم گوشت مصرفی توو خانواده ی همسر من معمولا گوساله ست یا خیلی جاها مهمونی میریم متوجه میشم برنج خارجیه اما اصلا اصلا دوست ندارم کسی بفهمه من نمیخورم و بخواد به خاطر من خودشو به زحمت بندازه و خب تا تهم میخورم چون من توی خونه ی بقیه خودم رو عادت های غذایی و رفتاری خودم رو فراموش میکنم و به میزبان و رفتارا و سفره ش احترام میذارم. 

یه وقت هست شما با میزبان خیلی صمیمی ای اون فرق میکنه، نه میزبان اذیت میشه نه مهمان‌ ولی واقعا اگر جایی مهمان هستید که میزبانم با شما رودربایستی داره خواهشا کار اضافه برای میزبان نتراشید و اجازه بدید کار خودش رو بکنه نهایت شما باید تحمل  رو در خودت تمرین کنی.

۲- خواهشا وقتی جایی مهمان هستید و براتون یه چیزی میارن بخورید قطعا خودتون رو و علاقه مندی های خودتون رو بهتر از هرکس دیگه میشناسید پس اگر یه چیزی رو دوست ندارید بخورید برندارید بعدم دستمالیش کنید یا نصفه بخورید. از نظر من نصفه خوردن خیلی کار زننده و زشتیه. شما شکم خودت رو میشناسی دیگه، اگر حجمش زیاده بگو میزبان کم کنه، اگر دوست نداری اصلا برندار، اگر نمیدونی دوست نداری یا داری، اول برو از مال یکی از اعضای خانوادت یه ذره بخور خوشت اومد برو تو هم بردار بخور. بارها دیدم شیرینی تعارف شده مهمون برداشته بعد یه گاز زده بقیه ش رو گذاشته مونده! چرا واقعا؟ تو نمیدونی شیرینی دوست داری یا نه؟ دسر میاری یه قاشق میخورن بقیه ش میمونه! خب عزیز من اگر از خودت مطمئن نیستی مشترک بخور با یکی از اعضای خانوادت و بگو یدونه برای ما دوتا بسه. کیک تولد بریده میشه و پخش میشه طرف نمیگه این برای من زیاده، بعد کیکش میمونه اب میشه در نهایتم دور ریخته میشه. پرتقال پوست کنده میشه بعد طرف نصفه میخوره. خب نصفه ی تورو کی بخوره؟...یه چیز ترکیبی میاری مثل آب هویج بستنی، طرف نمیگه به فرض من فقط بستنیش رو دوست دارم، بعد آب هویجاشو میذاره میمونه، خب عزیز من از اول بگو برای من فقط بستنی بیارید تا میزبان اب هویج واسه تو نریزه خب، واقعا توو این گرونی ها دستامون توو خرج نیست یا برامون پول و زحمت میزبان مهم نیست؟ میزبان برای دونه به دونه ی چیزایی که جلوی شما میذاره هزینه کرده حداقل به خاطر همینم که شده دست از رفتارای شخصی و غیر اجتماعی برداریم.

واقعا مهمون بودنم به نظر من آداب خودش رو داره و چقدر ضعف میبینم در این امر:|

اسکار " بیشترین خواب دیدن" رو باید بدن به من.اونم چرت و پرت ترین خوابای ممکن‌ یعنی به معنای واقعی کلمه چرت و پرت. کاملا بی سر و ته و در خیلی از مواردم ژانر وحشت حتی:|... مثلا دیشب خواب دیدم دانشگاهم، مقطع لیسانس، ولی دانشگاهمون اون دانشگاهی که در دنیای واقعی بود نبود، یعنی اون شکلی نبود. بعد ما اومدیم از یه در ورودی بریم بیرون، پله و اسانسور و اینا هیچی نبود فقط آبشارهای شهربازی رو دیدید چه ارتفاعی داره و چه شیبی؟ تصور کنید یه چیزی توو مایه های اون آبشار فقط راه پایین رفتن بود اما به جای آبشار چیزی توو مایه های پله های نیمه کاره ی ساختمون ها هست ؟ هنوز پله ها رو نساختن حالت خرابه طور داره، همون طور:/. یعد یکی هم قبل از ما سقوط کرد افتاد مرد:| آهان قبلشم یکی میخواست گویا منو با چاقو بزنه:/ اون سکانس رو دقیق یادم نیست:|...

بعد که یکی افتاد مرد بلافاصله یکی اومد گفت از اون یکی در برید. خلاصه همه اومدن از اون یکی در برن که من دیدم اون یکی دره چه خوبه چقدر به خونمون( خونه پدری) نزدیکه. اما همین که از در دانشگاه اومدیم بیرون راه دور شد، بعد دوستم دقیقا دوست دوران لیسانسم که در دنیای واقعی همیشه با ماشین میامد دانشگاه و در واقعیت علیرغم اینکه خونه هامونم خیلی نزدیک بهم بود در حد یه چندتا خیابون اینور اونور، و علیرغم اینکه صمیمی هم بودیم یعنی همه واحدامون رو عین هم و با هم برمیداشتیم و همه روزها و ساعت های دانشگاه با هم بودیم اما هیچوقت منو نمیرسوند! یعنی یه تعارف خیلی شابدالعظیمی میزد و منم خب میگفتم نه ممنون میرم خودم و خب تموم میشد و من هرروز با اتوبوس برمیگشتم و اون با ماشینش درحالی که میگم خونه هامون نزدیک هم بود و درواقع خونه ی ما میشد توو مسیر اون. البته من هیچوقت دوستم رو مقصر ندونستم یا ازش ناراحت نشدم چون یکی دوباری که با خانوادش ملاقات داشتم متوجه شدم از طرف خانواده شاید خیلی دچار محدودیت و فشار باشه‌. یعنی اونچه که من همیشه ته دلم بود این بود که به خودش باشه منو میرسونه اما شاید خانوادش میگفتن دوستات رو نرسون. البته نمیدونم شایدم من اشتباه میکنم. اما خب با وجود اینکه هیچ توقعی نه اونموقع نه حالا ازش داشتم اما خب وقتی مسیرا یکیه و همون پول بنزین رو میخوای بدی من بودم حتی صبح ها دنبال دوستمم میرفتم. اما خب میگم کلا توو خیلی موارد احساس میکردم توسط خانواده محدود میشه‌ و اجازه ی خیلی کارارو نداره. مثلا با هم تصمیم میگرفتیم بریم سینما، همه قرارها رو میذاشتیم بعد یهو به خانواده که خبر میداد بعدش یه بهونه میاورد نمیامد. یا قرار میذاشتیم باهم بریم فلان باشگاه، بعد میرفتیم دم خونمون باشگاه ثبت نام میکردیم بعد یهو از فرداش اون یه سانس های دیگه میرفت! اما خب توو دانشگاه چون خانواده ای نبودن اختیارش دست خودش بود و خیلی خیلی نرمال رفتار میکرد. و خب خیلی موارد دیگه که من وقتی همه رو میذاشتم کنار هم به این نتیجه میرسیدم که خانوادش خیلی محدود میکنن چون میگم چندباری هم دیدار داشتم. خلاصه بگذریم، دیشبم توو خواب میدیدم که دوستم رفت سمت ماشینش و به من تعارفی نزد.

 خلاصه من پیاده اومدم که بیام سمت خونه اما توو یه خیابون غریب که نمیشناختم اما خب میدونستم اینو برم تا ته بالاخره به خونمون نزدیک میشم قرار گرفتم، بعد اما خیابون انقدر خلوت بود و یدونه آدمم نبود که من توو خواب از شدت سوت و کوری ترسیده بودم بعلاوه اینکه همش از پشت سرم صدای نفس کشیدن میشنیدم و همون طور که قدم هامو تند تند کرده بودم تا زودتر خیابون تموم بشه هی هم برمیگشتم پشت سرم رو نگاه میکردم ببینم کسی پشتمه که من دارم صدای نفس کشیدن میشنوم؟ اما خب کسی رو نمیدیدم، تا اینکه خیابون تموم شد و من رسیدم به یه پارکی و میدونستم پارک رو برم رسیدم خونمون؛ اما قسمت های ورودی پارک رو با سیم خاردار پوشونده بودن و فقط یه دالان کوچیک باز بود و علیرغم اینکه اونجا هم پرنده پر نمیزد اما با خودم گفتم از این دالان برم توو بعدش سریع بدوئم برم این مسیر پارک رو تا برسم خونه که تا اومدم از اون دالان برم توو یهو یه دزد منو از پشت گرفت کشید:/ ترسم توو خواب رو که اصلا نگم، جالبی قضیه اینجا بود که همون لحظه توو خواب هی تقلا میکردم بیدار بشم و تموم بشه این بازی کثیف:| که به حول و قوه الهی و دعای خیر پدر و مادر و همکاری خانواده ی آقای رجبی روحم به بدنم بازگشت و من از دست دزد سیبیلو نجات پیدا کردم‌.

ما معتقدیم خواب دزد خواستگاره، خود منم قبل اینکه همسرم بیاد خواب دیدم یکی منو دزدید:/ حالا با توجه به اینکه ما دیگه شوهر کردیم تموم شده رفته پی کارش فلذا دزد رو تعبیر به یه خبر خوب میکنم باشد که رستگار شوم:|

کاش من به این باور میرسیدم که زیر سقف این خونه فقط منم که سرمایی ام و توو این هوا که خر تب میکنه من حتی گاهی شبا توو خواب لرزمم میگیره:/ و تا صبح چهل هزار بار پتوی پدر و پسر رو که از گرما هی پس میزنن تا زیر گردن نکشم روشون و چون خودم دارم یخ میزنم فکر کنم اونام الان سینه پهلو میشن:/

ساعت یازده و نیم شب که پسرم خوابید منم بلند شدم آستین های همت رو زدم بالا و افتادم به جون خونه و زندگی البته در بی صدا ترین حالت ممکن. جمع و جور کردم، دستشویی شستم، گردگیری کردم، گاز شستم، زمین دستمال کشیدم، پشت پنجره هارو دستمال کشیدم، حتی تا کوسن مبل ها رو مرتب کردم و حالا هم دراز به دراز افتادم:/ دیگه گفتم فقط فردا که مهمون دارم بمونه آشپزی که با خیال راحت بتونم یانگوم بشم. الان در آخیش ترین حالت ممکنم و واقعا از بزرگ ترین لذت ها برای یک بانوی متاهل اینه که بیاد پاهاشو دراز کنه و از دور به خونه ی تمیزش نگاه کنه و از همه جا بوی رایت و وایتکس و بوی عید بیاد اصلا:دی... اگر الان خونه های شما رو چرک برداشته باید بگم دلتون بسوزه( آیکون زبون درازی حتی):/ 

 

این عکس نه هنریه، نه دیزاین شده ست و نه هیچی دیگه، چرا که خونه ی بچه دار جایی برای دیزاین نمیذاره، حتی نمیدونید من این عکس رو با چه مشقتی و رو هوا سریع فقط گرفتم و نشد حتی سر صبر بذارم روی میزی چیزی عکس بگیرم چون که در عرض نیم ثانیه کوچک خونمون خودش رو میرسونه و بعدم دستان مبارک توی برنج و قیمه میره و باقی غذاها رو هم باید از روی فرش و زمین جمع آوری کنیم . تازه اگر این عکس رو کات نمیکردم شیر خشک اونورش و پاهای من اینورشو خلاصه یه وضعی بود ندیدنی!... حالا چرا اصلا این عکس رو الان اپلود کردم؟!... میدونم که همتون قیمه بلدید. ولی اومدم یه چیزی یادتون بدم. من قیمه رو با دستورای مختلفی میپزم، یعنی چندتا دستور مختلف بلدم که هربار بسته به حال و حوصلم یه مدل میپزم. 

آمااااا یه مدلی هست که در اصل دستورش متعلق به شف ساناز مینایی هست. من چندسال قبل خیلی آشپزی های این اشپز بین المللی ملقب به ساناز سانیا رو دنبال میکردم و خب اینطورم نبود که مثلا ایشون بیاد شروع کنه به پخت قیمه و تمام نکاتش رو بگه. معمولا ایشون نکات آشپزی رو لا به لای حرف هاش و آشپزی هاش اشاره ای میکنه. منم نکات مثلا مربوط به قیمه رو از لا به لای حرفای ایشون توو جاهای مختلف به خاطر سپردم و به جرات میگم هر نکته ای برای هر غذایی از ایشون یاد گرفتم اون غذا مزه ش فوق العاده شد. 

حالا یه بار اگر حال و حوصله داشتید قیمه رو با نکات این شف بپزید فقط ببینید چی تحویل میگیرید و چجوری با رعایت چندتا نکته ساده مزه ی قیمه تون متفاوت از تمام قیمه های روتین و تکراری ای میشه که توو تمام خونه ها هست. طوری که مزه ش توو یاد و خاطره ی تمام اونایی که ازش خوردن باقی خواهد موند. حالا بریم سر اصل مطلب: گوشت گوسفند رو حداقل از سه ساعت قبل با برگ بو و رزماری و روغن زیتون و فلفل سیاه مزه دار کنید بذارید کنار. پیاز داغ کنید، گوشت مزه دار شده و لپه ی خیس شده رو اضافه کنید، دو تا عصاره ی گوشت با آب مخلوط کنید و بریزید توو خورش یا استاک گوشت. بذارید دوساعت بپزه، بعد لیمو عمانی های سوراخ شده و خیسونده شده و کمی زعفران اضافه کنید. از اونور توو روغن رب رو به اندازه ی یکی دوقاشق تفت بدید با زردچوبه بعد اضافه کنید. وقتی گوشت پخت نمک بریزید. و دست آخر موقعی که خواستید خاموش کنید خیلی کم زنجبیل رنده کنید با خیلی کم پودر گل محمدی و بریزید روی خورش و بعدم خاموش.

+ حتی اگر اون مراحل مزه دار کردن گوشت رو فرصت نکردید انجام بدید باز بقیه ش رو به این شیوه انجام بدید همچنان مزه ش عالی میشه.

+ من زردچوبه و کاری هم همون اول کار میریزم.

+ من معمولا زنجبیل تازه ندارم برای همون پودر زنجبیل میریزم.

+ ادویه ها کلا توو غذا نباید اونقدری ریخته بشه که طعم غذا رو عوض کنه برای همون از زنجبیل و پودر گل نوک قاشق چ خ بریزید درواقع. 

کلاس پنجم که بودم توو کتابخونه ی مدرسمون یه کتابی بود به نام " ستاره ای بنام غول" البته من چیزی که توو ذهنم مونده بود " رضا غول" بود و فکر میکردم اسم کتابم رضا غوله. یادمه که خیلی بچه ها اون کتاب رو میبردن برای خوندن، یعنی طوری که هروقت میرفتی بگیری یکی برده بود، جلدشم اونوقتا قرمز بود. یادم نیست چجوری بود قوانین کتابخونمون ولی هرچی که بود توو یه بازه هایی نمیتونستی کتاب بگیری، حالا یا از یه تعدادی بیشتر بهمون نمیدادن یا مهلت معینی داشت بردن هر کتاب، یادم نیست، ولی فقط اینو یادمه که وقتی رضا غول رو نمیتونستم از کتابخونه بگیرم کتابش رو میبردم توی قفسه های نامربوط مثلا قفسه ی کتاب های جغرافیایی، اونجا قایم میکردم لای کتاب های دیگه تا هفته ی بعد کسی نیاد برداره و خودم بیام بگیرمش.. زمان ما هم سیستم کتابخونه ها کامپیوتری نبود، همه چیز دستی بود!... به یاد ندارم این کتاب رو بالاخره توو اون دوران بچگی تمومش کردم یا نه، ولی عاشقش بودم، و توو تمام این سالها هم پسِ ذهنم همیشه یه خاطره ی مبهمی از اون کتاب بود، البته که هیچی از کتاب یادم نمونده بود جز اینکه چقدر اونروزا دوستش داشتم و جز یسری واژه مثل رضا غول.

یه روز که نمیدونم اصلا چه روزی بود، واران توو وبلاگش پرسیده بود تولدتون بشه دوست دارید کادو چی بگیرید؟ منم با اینکه یادم نیست چیا گفتم ولی گمونم اسم این کتاب رو برده بودم. امسال وقتی این کتاب رو بهم هدیه داد اصلا ذوقم رو حسم رو نمیتونم براتون توصیف کنم. اینکه میدیدم یه نفر میدونه که من با چی خوشحال میشم ، بعد یه عمر زندگی پشت هدیه ای که دریافت کردی یه توجه بوده یه مهم بودن برای کس دیگه ای خیلی باارزشه. جدای از این حس، من پرت شدم به بچگی، به دنیای شیرین اون روزام.

خونه ی من پر کتابه، من عاشق خوندنم، ولی هرکتابی که دستم میگیرم حالم موقع خوندنش فرق میکنه، من این کتاب رو با عشق دستم گرفتم تا دوباره بعد سالها بخونم. کتاب گرچه رمان نوجوان هاست و مال سال ۵۷ ولی من توو این مدت که هروقت توو روز اندکی وقتم ازاد میشد و میتونستم چند ورقی ازش بخونم انگار دوباره بچه میشدم و پرت میشدم به اون دنیای شیرینم. توو تمام این سالها هیچی از رضا غول یادم نمونده بود اما همیشه دوسش داشتم، از اون شخصیت های داستان هایی که هیچوقت از یادت نمیره. امروز رضا غول تموم شد و من آخرین صفحه ی داستانِ این شخصیت دوست داشتنی رو بستم. نمیدونید حالا که کتابم روی پاهامه چقدر با خوندن این کتاب تمام حس های خوب دنیا انگار الان با منه. ممنونم ازت رفیق که بعد یه عمر تو تونستی این حس رو بهم بدی که علاقه مندی های من برای یکی مهمه، ممنونم ازت که منو بردی به دنیای شیرین بچگیم. امروز داستان رضا غول دوست داشتنیم تموم شد، کتابش رفت کنار بقیه ی کتاب های خونده اما حال خوبِ پشت این کتاب همیشه با منه. 

 

بچه که بودم مامانم همیشه یه شکلات صبحانه ای درست میکرد که ته مزه ی فندق و یه تلخیِ ملسِ خیلی خاصی میداد که خیلی دوست داشتم؛ امروز از صبح که از خواب بیدار شده بودم یعنی تا سر حد مرگ دلم از اون شکلات صبحانه های مامانم میخواست. کلا من هرچی که توو زندگیم درست میکنم در طول شبانه روز، چیزاییه که هوس کردم، یعنی کلا من هوسی آشپزی میکنم، مثلا اینطور نیست که برم سر یخچال ببینم چی داریم اونو بپزم، نه، فکر میکنم چیزی که اونروز دلم میخواد و هوس کردم رو میپزم، دیگه خیلی وقتام که چیزی هوس نمیکنم از همسرم میپرسم چی بپزم که اونم معمولا پیشنهادی نمیده جز یسری چیزای محدود که معمولا اولیش برای اینکه من به زحمت نیفتم اینه که میگه املت! خلاصه به این روند خیلی نمیشه ادامه داد چون توو خونمون یه امپراطور داریم که خیلی دور نیست اونروزی که ایشون بگه چی بپزیم!... خلاصه امروز تمام سلول های بدنم یه چیز شکلاتی میخواست و عجیب یاد شکلات صبحانه ی مامانم افتاده بودم، بعد اینکه من یه کِرم دیگه درونم دارم اونم اینه که من حتما باید توو اشپزی به اون مزه ای که ته ذهنمه برسم، یعنی اگر یه چیزم بپزم نشه اون مزه ای که میخوام و توو ذهنمه اونقدر در دفعات بعدی بالا پایین میکنم و آشپزخونه رو به خاک و خون میکشم تا برسم به مزه ای که میخوام. فرقی هم نمیکنه مثلا پختِ قورمه سبزی باشه یا یه شیرینی. خلاصه باید اون مزه ای که میخوام ازش دربیاد وگرنه حتی اگر خوشمزه هم باشه باب پسندم نیست. حالا این کِرمِ درون توو دوران بارداریم به اوج خودش رسیده بود و مثلا یه غذاهایی هوس میکردم ولی فقط خودم باید میپختم چون تنها خودم میتونستم اون مزه ای که دلم میخواد رو در بیارم!... امروزم باز اون رگِ " عشق شکلاتی" م زده بود بالا و بعدم مزه ای که توو سرم افتاده بود همون مزه ی شکلات صبحونه های بچگی بود. زنگ زدم مامانم و مامانمم فقط مواداش یادش بود ولی اندازه هاش نه. خلاصه قید اون مزه رو زدم و گفتم حالا اون چیزی که خودم فکر میکنم خوب میشه رو درست کنم مهم اینه من الان فقط دلم شکلات صبحانه میخواد؛ از خواب پسرک استفاده کردم و آستین های یانگومی رو بالا زدم برم خودم رو به دلدار برسونم. یعنی فکر کنم من توو زندگی قبلیم شکلاتی چیزی بودم از بس به این عزیز دل برادر ارادت دارم و اصلا دنیا رو بی شیرینی و شکلات نمیتونم تصور کنم، یعنی اون دنیا دیگه برای من دنیا نیست جهنمه‌. خلاصه از همین تریبون اعتراف میکنم که خدایا نیازی نیست اون دنیا منو توو آتیشت بسوزونی، همین که یک ماه به من شیرینی شکلات نرسونی برای من ته تمام شکنجه هاست:/...

فلذا بدین گونه شد که رفتم توو کارش، نصف لیوان شکر، نصف لیوان پودر کاکائو و دو لیوان شیر، تمام اونچه که من اون لحظه از این دنیای فانی میخواستم!... خب اما جونم براتون بگه که یه شکلات صبحانه ی درست و به قاعده ی خونگی همین سه قلم مواد رو میخواد که باهم ترکیب کنی و بذاری روی شعله ی خیلی کم و پای گاز بایستی و هی هم بزنی تا موهات عین دندونات سفید بشه تا مواد غلیظ بشه. اما یه رازی که شما درباره ی من نمیدونید اینه که من علیرغم اینکه خیلی آشپزی رو دوست دارم و لذت میبرم اما از یسری کارای زمان بر توو اشپزی خیلی بدم میاد و از حوصله م خارجه، مثلا از چیزایی که با خمیر درست میشه و شونصد ساعت باید خمیر رو استراحت بدی و بعد پهن کنی و بعد کلی قالب بزنی و دوباره استراحت بدی و غیره ذلک بدم میاد، البته این جور چیزارو هم کم درست نمیکنم اما معمولا فراری ام از کارای زمان برِ الکی توو آشپزی. حالا مرز الکی و غیر الکی چیه؟:/ مثلا قورمه سبزی که باید جا بیفته و زمان میبره این الکی نیست، ولی مثلا کار کردن با نشاسته ی گل که به نظرم خیلی چِغرِ بد بدنه و وقتی توو چیزی استفاده ش میکنی مثل باسلوق و باید بالای یکساعت روی گاز بپزه وگرنه مزه ی گند نشاسته میده این به نظرم الکی وقت هدر دادنه و بپری آماده ش رو بخری راحت تری. در همین راستا شکلات صبحانه ای هم که بخوای چندساعت پای گاز بایستی و هی هم بزنی و توو این خرما پزون هوا شر شر عرق بریزی در قاموس من نمیگنجه:/...

فلذا اگر شما صبر ایوب داشتید همین سه قلم رو با هم مخلوط کنید بذارید روی شعله گاز و تا سن پیریتون هی هم بزنید تا سفت بشه اما اگر عین من هستید بیاین یادتون بدم رکب بزنید بهش:/ بله دوای درد شما دو قاشق ناقابل نشاسته ذرته، پودر کاکائو و شکر و نشاسته ذرت رو با همین مقادیری که ذکرش رفت ترکیب کنید بعد شیر بهش اضافه کنید بذارید روی شعله ی کم گاز، و از اولم هم بزنید تا حدود نیم ساعت که دیگه خودش رو میگیره. میشه نشاسته ی بیشتری زد ولی من توصیه نمیکنم، برای این مقدار مواد همون دو قاشق غذاخوری کافیه، درسته اینم نیم ساعتی علافی داره ولی دیگه اون نیم ساعت ناقابل رو بایستید برای پاهاتون خوبه، البته کمتر از نیم ساعت طول میکشه حدود بیست دقیقه اینطورا. مدامم هم بزنید تا قشنگ مواد با هم مخلوط بشه و بپزه. اصلا اصلا پودر کاکائوش رو کمتر نکنید مخصوصا اگر دوست دارید مثل مزه ی بیرونی ها ته مزه ی تلخ بده. تازه به نظر من جا داره شکر کمتر هم بشه و حدود یکی دوقاشق ازش برداشته بشه. اما خب نرمالش همون مقداریه که گفتم. خلاصه پاش بایستید و مدام هم بزنید تا به غلظت فرنی برسه بعد حدود ۲۵ گرم کره که من کره گیاهی استفاده میکنم بهش اضافه کنید و بذارید غلظتش از فرنی کمی بیشتر بشه. یه راه برای اینکه بفهمید غلظتش مناسبه یا نه، چون سرد بشه سفت تر میشه، اینه که کمی با قاشق بردارید بذارید کنار، چندثانیه صبر کنید بعد ببینید اگر روی قاشق خودش رو بست و سفت تر از اونی که روی گازه شد و سفتیش براتون خوشایند بود بردارید و سریع به ظرف مورد نظر منتقل کنید چون زود خودش رو میبنده. یه چیز کلی هم اینوسط بگم، قطعا اگر نشاسته نزنید و پای گاز تا سن پیری بایستید کیفیت و بافت بهتری تحویل میگیرید البته توو مزه هیچ تفاوتی ایجاد نمیشه. اما خب چون اونجوری مواد خیلی تبخیر میشه و حجمش کم میشه و اخر کار به اندازه ی یه مورچه شکلات صبحانه دارید توصیه من به شما جوانان اینه که با توجه به گرونی شیر و شکر و شکلات و نشاسته و کلا گرونیه همه چیز جز جون ادمیزاد فلذا همون نشاسته رو بزنید تا چیزی تبخیر نشه و یه پاتیل شکلات صبحانه تحویل خانواده بتونید بدید تا خودشون رو خفه کنن:))... و اما یعنی نگم وقتی بعد از گرفتن این عکس وقتی رفتم سراغش و چندقاشقی زدم بر بدن تا روحم تازه بشه و اولین قاشق رو گذاشتم دهنم و دیدم چقدر شبیه مزه ی شکلات صبحانه های مامانم شده خوشحال شدم.

خب توو عکس، عکس اون ظرف سمت راستی، اون ظرف بزرگتره که تیره تره شکلات صبحانه ست که به شخصه مردم براش. اما اون دوتای دیگه چیزیه که چندوقته گیر دادم بهش و هی به بهانه بچه درست میکنم و بیشتر خودمون میخوریم، بله فرزندان من اون دو ظرف دیگه دنت هستن، دنت بیسکوییتی و دنت شکلاتی. یعنی فقط یه مادر میدونه مادر که بشی دغدغه ی مهمت میشه اینکه چی بپزم برای بچم که سالم باشه. این دنتم از اوناست که کلا چیز میز کم بیاری برای بچه هایی که هر دوساعت به دو ساعت گشنن قشنگ میری یه پاتیل درست میکنی میذاری جلوشون میگی حالا برید توو ظرف بپلکید! البته اگر قبل از بچه هاتون خودتون تهش رو درنیارید از بس که عزیزِ دل انگیزه. و آما بریم سراغ دستور. اول از همه دوتا نکته رو بگم. نکته اول اینکه ببینید کلا دنت از اون خوش قلق هاست که میتونید با یه دستور پایه و اضافه کردن طعم های مختلفی مثل پودر کاکائو، نسکافه، بیسکوییت، زعفران و ... مدلای مختلفش رو درست کنید. دوم اینکه برای درست کردن یسری خوراکی ها مواد ها یکیه اما مزه ها فرق میکنه ، چرا؟ چون دقیقا هر خوراکی ای میزان موادش فرق داره و هر خوراکی ای با کم و اضافه کردن یه ماده ی جزئی یهو مزه ش کاملا عوض میشه. مثلا با همین دستوری که میخوام برای دنت بگم هم شما میتونی شیرکاکائوی بازاری درست کنی، هم هات چاکلت هم شکلات صبحانه هم فرنی و هم دنت اما نکته ای که اینارو از هم متفاوت میکنه گاهی فقط اضافه شدن یه ماده ی کوچولوئه. دنتم همینه. دستور دنت شکلاتی تقریبا همون مواد شکلات صبحانه رو داره اما مزه هاشون با هم فرق میکنه حالا چرا؟ میگم براتون.

مثلا توو دنت شکلاتی برای این مقدار که توو تصویر میبینید دو قاشق غذاخوری نشاسته ذرت و دو ق غ شکر و دو ق غ پودر کاکائو میخوایم که با هم ترکیب باید بکنید و بعدم یه لیوان شیر. قطعا توو دسر ها وقتی از شیر پرچرب استفاده بشه خوشمزه تره اما من کم چرب استفاده میکنم مخصوصا اینکه من دنت رو بیشتر به خاطر پسرم درست میکنم آخه میخوام با چیزای سالم تری درست کنم. البته شکلاتیش رو برای خودمون چون شکلات و نسکافه پسرم سنش سنی نیست که مجاز به خوردن باشه برای همون معمولا یا ساده یا زعفرونی یا بیسکوییتی برای اون درست میکنم و اصولا یا یه پاتیلم از همونا درست میکنم برای خودمون چون مامان و بابای بچم دل دارن:/ و به اسم پسرمه ولی دراصل به نیت خودمونه:| و خب یا هم از مواد کمی برمیدارم کاکائوییش میکنم برای خودمون. حالا خلاصه اینارو ترکیب میکنید و روی شعله گاز میذارید و مدام هم میزنید و چند دقیقه بعد و در عرض سه سوت دنت شما اماده ست، آما نکته ای که دنت شمارو دنت میکنه و با مثلا فرنی فرق میکنه و مزه متفاوتی میده اینه که اخرش که به غلظت فرنی رسید و خواستید خاموش کنید؛ شعله رو خاموش کرده و  کمی وانیل و حدود یک قاشق خامه صبحانه بزنید. خامه ی اخرش رو جدی بگیرید که به شدت روی مزه ش موثره و شبیه دنتش میکنه‌. و خب اگرم مثل امروز بنده در یخچال رو باز کردید که خامه بردارید بعد دیدید جا تره و بچه نیست و شوهر صبحی، نصفه شبی زده بر بدن، دست و پاتون رو گم نکنید حدود یک قاشق کره که من گیاهی استفاده میکنم بزنید. اما خامه یه چیز دیگه ست. اگرم برای بچه هاتون میپزید و میخواین خیلی سالم باشه که عین من کلا یه بند انگشت کره بزنید. اما برای خودتون یا نپزید یا میپزید عین چیزی که میگم بپزید وگرنه مسخره بازیه:/...

دنت بیسکوییتی هم بدین صورته که دو قاشق شکر، دو قاشق نشاسته ذرت، حدود ۵ قاشق پودر بیسکوییت که کاملا پودر شده باشه حالا یا بیسکوییت مادر یا پتی بور یا از این بیسکوییت روغنی ها شبیه پنجره ست، خلاصه هر بیسکوییت ساده و بدون طعم خاصی، با یه لیوان شیر و برای طعم بهترم یا نوک قاشق نسکافه یا قهوه یا پودرکاکائو هم بهش اضافه کنید، بعد میذارید روی شعله سفت بشه، دست آخرم شعله رو که خاموش کردید نوک قاشق جایخوری وانیل و یه قاشق خامه‌ صبحانه از این صورتی ها. اگر برای خودتون درست کردید یا حالا بچه هاتون تونستن شکلات بخورن اگر بعد از اینکه کمی از دما افتاد روش شکلات رنده کنید یا همون پودر کاکائو رو بپاچید خیلی خوشمزه تر میشه. برای دنت نسکافه یا زعفرانی هم دیگه بیسکوییت و پودر کاکائو نزنید به جاش یا یه قاشق چایخوری نسکافه یا قهوه یا دو قاشق زعفران غلیظ آب شده بزنید.در تصویر دنت ها شکلاتی و بیسکوییتی هستن. در آخرم اینام مثل بقیه خامه و وانیل میخواد. سعی کنید خامه بزنید اما اگر توو خونه شمام خامه خورده شده بود و وسط کار بودید و راه برگشت نداشتید کمی کره بزنید ولی خب خامه یه چیز دیگه ست، ساده هم که هیچی نزنید در آخر همون وانیل و خامه بزنید فقط یعنی شکر و شیر و نشاسته رو بذارید روی گاز. 

و بدین شکل بپزید و اهالی خونه رو مستفیض کنید و نه تنها خوراکی برای بچه های همیشه گشنه موجود دارید بلکه در دل همسران خود هم جایگاه ویژه ای بیابید:/ خلاصه که بخورید و بیاشامید و بریزید و بپاشید ولی هرگز اسراف نکنید!

+ اینکه روی شکلات صبحانه ی بنده توو عکس ناصافه چون طاقت نیاورره و شبیخون بهش زدم همون حین، بعد دوباره روش رو صاف کردم که دیگه نصفه نیمه چون روش بسته شده بود نشد خیلی صاف بشه. 

نمیدونم بگم مادر بودن خیلی معصومانه ست یا بچه بودن. امروز که پسرم داشت با کشوهای کابینت بازی میکرد و منم با روبان تمام کشوها و کابینت هارو خیلی وقته بستم چون همه چیزو میریزه بیرون، اومدم روبان یکی از کشو ها رو باز کنم و از تووش سفره یکبار مصرف بردارم که قبل اینکه من کشو رو ببندم پسرم با فشار کشو رو کوبید و انگشت درازه ی دست چپم موند لای کشو؛ دقیقا مثل موندن دستت لای در ماشین، همون قدر وحشتناک و دردناک بود. من نشسته بودم کف اشپزخونه و دستم رو گرفته بودم و هی میگفتم آخ دستم و گوله گوله اشک میریختم، بعد پسرم هی میامد جلوی صورتم و نگاهم میکرد و صدا از خودش درمیاورد تا بخندم و بیینه که حالم خوبه چون مدتیه ناراحتی رو، عصبانیت رو، دعوا رو، گریه رو، همه رو متوجه میشه و به فرض اگر با یه کلیپ مثلا حرم امام رضا توو تلویزیون گریه م بگیره سریع میاد سمتم و نزدیک صورتم و هی صدا در میاره تا بخندم و خیالش راحت بشه که چیزی نشده. اون معصومانه هی نگاهم میکرد و نزدیک صورتم شده بود و من معصومانه وسط اون حال بغلش کرده بودم و مثل ابربهار گریه میکردم.

خیلی برای خودم جالبه که من قبل از ازدواج هیچ علاقه ای به دیدن کلیپ های عروسی و میکاپ عروس و لباس عروس و این چیزا نداشتم اما بعد ازدواج خوشم میاد و یکی از تفریحات سالمم اینه که اگر وقتی پیدا کنم که بشه برای خودم باشم و اندکی موبایل دستم بگیرم و اینستا گردی کنم، یکی از مورد علاقه هام همین دیدن کلیپ های عروسیه. الانم که جمعه ی خود را اینگونه داریم سپری میکنیم که جناب همسر سرکاره و جناب پسر داره با دوتا قوطی برای خودش بازی میکنه و گهگاهی هم وسطا با اهنگ های شبکه پویا قرهای ریزی میده و مدل رقص پسرمم اینگونه ست که دولا میشه و همون طور دولا فقط پاهاشو خم و راست میکنه:)) و خب از این فرصت پیش اومده دارم استفاده میکنم و کلیپ های عروسی میبینم، داشتم یه کلیپی میدیدم که عروس( حالا جشن نامزدی بود یا خواستگاری بود یا خود عروسی نمیدونم) با یه اقایی داشت میرقصید، مهمونا هم دور نشسته بودن. لباس عروس به غااااااااایت کوتاه( الان من موارد زیادی هم دیدم که لباس عروس رو کوتاه میپوشن برای همون نمیدونم عروسی بود یا مراسم های دیگه)، حالا هرچی که بود، لباس عروس در حد وحشتناک کوتاه بود اونقدر که به گمونم هرکی ببینه توو دلش بگه واقعا این چیه جلوی اینهمه آدم؟! بعد به شدت هم تنگ. شما تصور کن یه پیراهن کوتاه سفید که فقط آستین داره و خود پیراهنم کاملا جذب در حد وحشتناک، بعد کوتاه اصلا یه وضعی من نمیتونم بگم تا کجا!:/ ( البته نه نه تصور نکنید من مسبب تصورتون میشم بعد میرم جهنم!) خلاصه ایشون با یه اقایی میرقصید که خب واقعا نمیشد تشخیص داد کیه؟! یعنی نمیدونستی داماده یا فک و فامیلاشه یا پدر عروسه حتی. حالا توو کپشن که نوشته بود عروس و پدر عروس. ولی به این کپشنا نمیشه اعتماد کرد اینا الکی یه چیزی کپی میکنن زیرشم مینویسن که بازدیداشون بالا بره فلذا برگردیم به خود عروس؛ عروس قری میداد که یعنی نگم، با اهنگ میخوند، موهاشو تکون میداد، دستاشو تکون میداد خلاصه حالی و ذوقی وصف ناشدنی داشت. بعد علیرغم اینکه معمولا کامنت هارو من نمیخونم اما اینبار کنجکاو شدم بخونم ببینم در وصف این نوگل شکفته چی نوشتن‌. یکی از کامنتارو که خوندم یعنی انقدر خندیدم که هنوز خنده رو لبامه. حالا شاید برای شما خنده دار نیاد ولی من خیلی خندیدم، در راستای کپشن که نوشته شده بود رقص عروس و پدرش، یکی نوشته بود: مگه بابا اونی نبود که گیر میده؟!

:))