بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

دارم ناطور دشت میخوانم اما فکرم جای دیگری ست، درواقع دارم به این فکر میکنم که کاش هیچوقت از کسی نپرسیم راستی از فلانی چه خبر؟ و تا آخر عمرمان با آخرین تصویر خوشایندی که از او در ذهنمان مانده زندگی کنیم...اشتباه کردم که پرسیدم راستی از دختر عمویت چه خبر؟ همان که خیلی با شوهرش عاشق معشوق بودند و میگفتی شوهرش عین پروانه دورش میچرخد؟ واقعیت منتظر این بودم که از تعداد بچه هایشان برایم بگوید و دوباره از عشقولانه بازی های شوهره و ما هم مثل همیشه بخندیم!... اما وقتی گفت هیچی، او که طلاق گرفت، شوهرش از این عوضی ها بود، یک عوضی خائن، این اخرها هم که دیگر دست دختر را میگرفت می آورد خانه جلوی زن اش...باورم نمیشد، زوجی که در ذهن من یک زوج عاشق نقش بسته بودند حالا انقدر غم انگیز از هم جدا شده باشند و نقطه ای بی رحمانه آمده باشد آخر خط زندگی شان و همه چیز تمام شده باشد.

نظرات (۳)

چه تلخ:)

پاسخ:
خیلی...

آدم‌ها کی وقت کردن اینقدر وقیح بشن؟ 

پاسخ:
کاش خدا هممون رو هدایت کنه...
  • مهدیار پردیس
  • اه اه اه... هیچی چندش‌آورتر از خیانت نیست! آقا/خانم نمی‌خوای؟ گورتو گم کن برو! خیانت دیگه چیه این وسط :|

    پاسخ:
    تنها چیزی که از نظر من هیچ توجیهی نداره، خیانته!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">