گاهی وقتا آدم سرنوشت رو توی همون مسیری پیدا میکنه که داره ازش فرار میکنه...
گاهی وقتا آدم سرنوشت رو توی همون مسیری پیدا میکنه که داره ازش فرار میکنه...
به طرز خیلی غم انگیز و غیرقابل باوری اما من تقریبا هرروز یا دست کم هرچندروز یکبار دارم از پنجره ی باز خونمون صدای دعوای زن و شوهری رو میشنوم که حالا دیگه حتی اسماشونم میدونم. اون چندروزی هم که صداشون نمیاد به نظرم اصلا خونه نیستن چون به محض بودن و حضور در کنار هم صدای دعواشون بلند میشه. واقعیت اینه که من قطعا وسط زندگی اونا نیستم، نمیدونم سطح و حد مشکلات و اختلافاتشون چقدره، نمیدونم کدومشون مقصر یا مقصرتره تنها چیزی که من میدونم فقط صداست. صدای زن و شوهری که مدام باهم دعوا میکنن و صدایی که از نظر من درواقع سر هیچ دعوا میکنن چون من هیچوقت از لا به لای صداهاشون نشنیدم سر یه موضوع مهمی، سر حرف خاصی که فلانی زده یا حتی سر خانواده هاشون و سر اینکه فلانی اینو گفت و فلانی چرا بهمان کرد و یا حتی سر خودشون که تو چرا اینکارو کردی چرا فلان حرفو زدی و به عبارتی سر چیزایی که معمولا بقیه زن و شوهرا دعواشون میشه اما اونا هیچوقت صدایی که ازشون بلند شده سر این چیزا نیست. فقط دارن دعوا میکنن و فحش میدن و حسی که به تو دست میده اینه که کلا از کنار همم رد میشن یکی یه چیزی میگه و میپرن به هم. معمولا هم اینطوریه که اول صدای مَرده میاد که داره فحش میده و میگه خفه شو، گه نخور، به .... ! و همزمان صدای جیغ جیغ کردنای زنی که صدای یواش تری داره و به واضحیه مرده صداش توی خونه ی تو نیست. اما خب نه هیچکدومشون موقع عصبانیت اون یکی سکوت میکنه و نه هیچ کدومشون کوتاه میاد و نه حتی هیچ کدومشون حریم ها رو رعایت میکنه. هردو فحش میدن هرمدلی که بخواین، از ج .... خانم گرفته تا ...توو دهن بابات و بی پدر مادر و کلی فحش های ریز و درشت دیگه.
هربار که دعواشون میشه من واقعا مثل یه کودکی که ترسیده توو خودم فرو میرم و دلم میخواد سرمو از پنجره بیرون کنم و بگم بس کنید، چرا سازش رو بلد نشدید؟ اگر نمیتونید سازش کنید چرا همو رها نمیکنید؟ حتما که نباید همدیگه رو بُکُشید تا از هم جدا بشید، قبل از اینکه دیگه هیچ حرمتی بینتون نباشه و حستون به هم تبدیل به تنفر بشه همو رها کنید شاید در نبود هم رشد کردید و سازش کردن رو یاد گرفتید، صبر رو یاد گرفتید، آستانه تحملتون رو بالا بردید، اخلاقاتون رو اصلاح کردید بعد اینبار زندگی دو نفره ای رو آغاز کردید؛ شاید اینبار در نبود هم پذیرفتید که وسط زندگی متاهلی نمیشه مجردی زندگی کرد، نمیشه فقط به خودت فکر کنی، نمیشه سازش نکنی، نمیشه تحملت پایین باشه، نمیشه صبر رو یاد نگیری، نمیشه کوتاه نیای، نمیشه دهنتو نبندی، نمیشه چشماتو روی خیلی چیزا نبندی، نمیشه گوشات خیلی جاها در و دروازه نباشه، نمیشه زندگی متاهلی رو یاد نگرفته باشی، مسئولیت تاهل رو نپذیرفته باشی، اما بخوای به زندگی مشترک با یه نفر دیگه ادامه بدی. اون یه نفر هم خوابگاهی و رفیقت نیست که کار به کار هم نداشته باشید و فقط به هم سلام و خداحافظ بگید، اون یه نفر داره کنار تو زندگی میکنه روز و شب، کارای تو، حرفای تو، رفتارای تو تک به تکشون روی جسم و روح و روان اون فرد اثر میذاره؛ رها کنید همو شاید در نبود هم یادتون اومد یه روزی عاشق هم بودید و آرزوتون بودن زیر یه سقف مشترک بود...
پرسیدن سوال از کسی که در پاسخگویی به آن اکراه دارد از گناهان کبیره است چون از مصادیق ظلم به حساب می آید.( شهید دستغیب)
کی میخوای ازدواج کنی پس؟
دقیقا متولد چه سالی هستی؟
رتبه کنکورت چند شد؟
چند کیلویی؟
شوهرت سرکار میره؟
نی نی ندارید؟
دوست داری جنسیت بچه ت چی باشه دختر یا پسر؟
شیر خودتو به بچه میدی یا شیر خشک؟
خونه مال خودتونه یا مستاجرید؟
خانواده شوهرت خوبن یا اهل دخالتن؟
چقدر از بابات پول توو جیبی میگیری؟
کادوی روز زن برات چی خرید؟
مشکلی داشتی بچه ت زودتر به دنیا اومد؟
کدوم مدرسه بچتو میخوای بنویسی دولتی یا غیر انتفاعی؟
هنوز همون ماشین قبلیتون رو دارید؟نفروختید؟
رو پیشونی بچه ت چیه ماه گرفتگیه؟
شوهرت از صبح بهت زنگ نزده؟
بچه دوم رو نمیخواین؟
چرا طلاق گرفتی؟
حقوقت رو چیکار میکنی؟
فیش حقوقیت چقدره؟
درآمدت چقدره؟
سخت نیست از راه دور زن گرفتی؟ هی بری بیای میتونی؟
عیدی برات چی آوردن خانواده شوهرت؟
کدوم بیمارستان میخوای زایمان کنی؟ دولتیه یا خصوصی؟
روزه میگیری مگه به بچه ت شیر نمیدی؟ دیگه شیر خودتو نمیدی؟!
نگین های حلقه ت برلیانه یا اتمی؟
حلقه ت چندگرمه؟
مهریه ت چقدره؟
خانواده شوهرت برات شب یلدایی آوردن؟
برنجتون ایرانیه؟ کیلو چند گرفتی؟
کی پس میخواین ازدواج کنید؟ عقدتون طولانی نشد؟
و
...
یه وقتایی کاش از کالبدمون میومدیم بیرون و خودمون رو از دور نگاه میکردیم تا ببینیم حرف هایی که به دیگران میزنیم، بدی هایی که به دیگران میکنیم علتش کدوم عقده های درونی خودمونه؟ علتش کدوم رذیلتیه که توو خودمون پرورشش دادیم؟! حسادتی که داره کورمون میکنه؟ یا اینکه چشم دیدن خوشی بقیه رو نداریم چون فکر میکنیم ما لایق داشتن اون شرایط و موقعیت بودیم ولی خدا نصیب یه بی لیاقتش کرده؟!!...خیلی روحم ازرده میشه وقتی میبینم ادم ها خیلی راحت، خیلی راحت به ظاهر همدیگه توهین میکنن. همون مامانی که بچش توو بچگی میاد وسط مجلس و رقص بقیه فامیل رو درمیاره و خودشم هار هار به بچش میخنده نتیجه ی تربیت نادرست والدین میشه ادم هایی که توو بزرگسالی به راحتی بقیه رو مسخره میکنن و از هیچی نمیترسن، نه از دلی که میشکنن و نفرین و آهی که دامنشون رو میگیره، نه از خدایی که خیلی عادله، خیلی، و یه روزی بدجور جواب این دلی که میشکونن رو میذاره توو کاسه شون.
یه پیجی رو میدیدم که دختره رفته بود دماغش رو عمل کنه، دختر چاقیه، و یه شوهر خیلی خوش هیکل و خوش پوش و خوش قیافه داره، بچم دارن و حداقل از فیلم ها و عکساشون آدم میتونه خوشبختیشون رو حس کنه و اینکه حتی شوهرش چقدر دوستش داره. اما خب کافیه پای هر پستی بری توو کامنت ها. چون چاقه هرکی به خودش اجازه میده هرچی میخواد بگه، تقریبا میتونم بگم همه، همه ی اون چندین هزار نفر براش نوشته بودن به جای دماغت معدتو عمل میکردی. با واژه هایی مثل تاپاله، خرس، میمون، عن، بشگه... و جملاتی مثل اینکه از زیر قرآن رد نمیشی قرآن باید از زیر تو رد بشه، خودتو بکوبون از اول بساز و... که حتی یدونشم کافیه برای داغون کردن روان کسی. اون دختر خیلی با جنبه ست خیلی وسیعه که همچنان داره فعالیت میکنه تو فضای مجازی و براش این حرفا مهم نیست که البته بعید میدونم دلش نشکنه، فقط انقدر شنیده داره خودشو عادت میده به بی اهمیتی. از همه اینها بدتر اونایی هستن که معتقدن چرا همچین شوهر خوش پوش و خوش چهره و خوش هیکلی همچین دختری رو گرفته!! و حتی براش مینویسن دعا نویست رو به ما معرفی کن!
اومدم بگم آره اون دختر شوهرش رو جادو جمبل کرده ولی با قلب مهربون و دل وسیعی که داره و تو نداری؛ چون اگر تو داشتی الان تو توو موقعیت اون بودی. بعضیا رو دیدید مثلا یه زن زشت یا بدهیکل یا فقیر یا هرچی، میبینن که شوهره مثل پروانه دورش میگرده بعد میگن خدا بده شانس، این دختره هیچی هم نداره ها ولی نمیدونم چجوری این پسره گرفتتش؟! و کافیه پسره پولدار و خوش ظاهر هم باشه دیگه انگار حق بقیه رو خورده!... آره خب از نظر اونا این مدل دخترا هیچی ندارن، چون اونایی که درگیر ظاهرن و یه عمر مردم و هم نوع های خودشون رو به خاطر ظاهرشون مسخره کردن الان نشستن توو خونه منتظرن آسمون پاره بشه یه پسر همه چیز تموم بیاد بگیرتشون و تا اخر عمر غرق خوشی باشن، اما به نوبه ی خودم میگم هه، به همین خیال باش، انقدر بشین و ملت رو مسخره کن و منتظر باش برای خودت بهترین ها اتفاق بیفته تا بترکی، من رسما اعلام میکنم به تمام هم نوع های خودم که اگر فکر کردید یه مرد جذب ظاهر و هیکل و زیبایی و تیپ خفن شما میشه اون دوست پسره که جذب اینا میشه، کسی که بخواد بیاد بگیرتتون جذب چیزای دیگه میشه مثل نجابت مثل خانواده خوب داشتنتون و... . و حتی اگر کسی هم باشه که موقع ازدواج ظاهر و اینا براش مهم باشه بعد ازدواج یه زنی میخواد که غر نزنه، پشت خانوادش حرف نزنه، حرف درار نباشه، آرامششو بهم نزنه، توو سختی ها پشتش باشه، فشار های زندگی رو بیشتر نکنه رو دوشش، قلبش وسیع و مهربون باشه... پس انقدر بشین و فکر کن بقیه رو خدا شانس داده که شوهرای خوبی کردن تا دق کنی!...کاش تو هم خودتو بزرگ میکردی، کاش تو هم روحت رو صیقل میدادی، کاش تو هم برای وسیع شدن روحت کاری میکردی و تو خودتو میکوبوندی و از نو میساختی و قبل از مسخره کردن کسی و اینکه بگی خدا بده شانس یه بار فکر میکردی خب همین دختر زشت و چاق چی داره که پسره جذبش شده ولی هنوز کسی جذب من نشده؟! قطعا اون ارامشی رو ، حسی رو ، عشقی رو ، قلب مهربونی رو، حال خوبی رو به شوهرش میده که نه تنها تو که هیچکس دیگه هم قادر نیست و نبوده به اون مرد بده و اون مرد فقط در کنار این زن هرچند چاق و زشته که حس ارامش داره.
دنبال عکسی مرتبط با پستی که میخواستم بنویسم میگشتم که رسیدم به عکس آزاده نامداری که با همسر و فرزندش عکس انداخته بود. دلم گرفت. برای فرزندی که دیگر آغوش مادرش را ندارد، برای اینهمه وقتی که فکر میکنیم داریم و نداریم، برای اینهمه عمری که پای ناراحت کردن دیگران، دل شکستن دیگران، قضاوت کردن دیگران، رنجاندن و نبخشیدن دیگران تلف میکنیم و یادمان میرود دنیا ارزش هیچی را ندارد و ناگهان چقدر زود دیر میشود.
حسی که خواهرزاده و خواهرزاده ها میتوانند به تو بدهند حسی عجیب و بی مانند است. حس دوست داشتنی بودن... اینکه یکی به تو بچسبد بگوید خاله دلم برایت تنگ شده بود، یکی موقع روسری سر کردن بهت بگوید خاله نری ها، آن یکی زنگ که میزند بگوید خاله دوستت دارم، دیگری اصرار بورزد که خاله قیافه من شبیه توست، آن یکی زنگ بزند هر لحظه که خاله بیا به خانه مان، دیگری برود بیاید بگوید خاله من تمام رفتارهایم شبیه توست، من شبیه تو درسخوانم، منم مثل تو عشق کتاب خواندنم، دیگری سر سفره که دنبال ته دیگ میگردی و میبینی تمام شده یکدفعه بگوید خاله اگر بخواهی من از ته دیگ خودم بهت بدهم، آن یکی بیاید دستانش را دور گردنت سفت کند و وقتی بهش میگویی دلم برایت تنگ شده بگوید خاله من بیشتر...
فکر کنم یکی از بدترین چیزایی که هر آدمی میتونه تجربه کنه اینه که تصویر ذهنی ای که از یه آدم دیگه برای خودش ساخته یهو خراب بشه و ببینه اون آدم چقدر با تصور ذهنیش فاصله داره. من بارها این اتفاق برام افتاده. مثلا یادمه یکی از دوستام رو که فکر نمیکردم اصلا اهل دوستی با جنس مخالف باشه وقتی فهمیدم چقدر حالم گرفته شده بود. یا مثلا همین الان درباره یه خانواده ای که میشناسم و یه تصور خیلی خوبی داشتم مثل تصوری که آدم میتونه از یه خانواده معمولی و خوب و سالم و درست داشته باشه تا اینکه دیدم یکی از اعضای خونواده چقدر راحت مثلا توو شرکتشون سودهایی برده درحالی که قانونی نبوده حالم گرفته شده. میدونید اینکه ما توی ذهنمون از یه فرد چی ساختیم دو حالت داره، یا خود فرد این تصویر رو از خودش به دروغ توو ذهن ما ایجاد کرده اما در اصل یه فرد دیگه بوده که خب این فرق داره با حالتی که من اینجا دارم میگم. گاهی هم فرد نقشی نداشته توو اینکه ما چی خواستیم ازش بسازیم. توو حالت دوم درواقع مقصر اون فرد نیست که ما توو ذهنمون یه مدل دیگه پرورشش دادیم، مقصر ماییم که دوست داشتیم اون آدم رو اونطور که ذهن ما دوست داره تصورش کنه. درسته که اون فرد مقصر نیست اصلا اما لحظه ی رو به رو شدن با خود واقعی آدم هایی که شبیه تصورات ما نبودن یجورایی خیلی لحظه ی دردناکیه اونقدری که با همه وجود دوست داری بری شونه های اون فرد رو بگیری، توو چشماش زل بزنی بگی ببین تو توو ذهن من خیلی قشنگی توروخدا خرابش نکن، قشنگ بمون لعنتی...
اگر نمیاین بگین که شماهام اینطوری درست میکنید و اختراعات و اکتشافات مهم منو زیر سوال نمیبرید براتون بگم از کشف جدید امروزم. یعنی نگم براتون از مزه ش، اگر توو کافی شاپی جایی اسموتی میوه های ترش خورده باشید اینم یه چیزی توو همون مایه ها میشه مزه ش، البته اصلا ترش نمیشه بلکه مزه ای کاملا ملس و دوست داشتنی که شک ندارم عاشقش میشید مثل خودم که از این کشف جدیدم بسی راضی و خرسندم و به خود میبالم:/...اگر شمام توت فرنگی های خونتون داره خراب میشه و نمیدونید چیکارش کنید این عزیز دل انگیز رو درست کنید و روحتون رو جلا بدید. خب عرضم به حضور انورتون که( خدایی کی این جمله ی عرضم به حضور انورتون رو اختراع کرده برای اولین بار؟ خیلی برام سواله:|) حدود بیست تا بیست و پنج تا توت فرنگی رو با یدونه موز پوست کنده گذاشتم فریزر و حالت نیمه یخ زده که شد ریختم توو مخلوط کن با همراه یدونه بستنی وانیلی لیوانی با حدود یک فنجون آب سرد برای رقیق شدن و چندتا تکه یخ و دوتا بستنی یخی از اینها که میهن زده و روشم نوشته پوره ی توت فرنگی و شاتوت و تمشک و رنگشم قرمزه، همه رو باهم مخلوط کردم و شد این دلبر که اصلا نگم از طعم رویاییش.
هرزمانی وای فای گوشیم را میزنم و میخواهم کانکت شوم اسمی همیشگی در لیست میبینم به نام Alireza...نمیدانم چرا هربار چندثانیه ای فکرم میرود سمت اینکه آدم های تنهاتر بیشتر در گوشی اند...
از اینکه در فیلم های ایرانی کمی تحقیق نمیکنند بعد حرفی را مطرح کنند همیشه کفرم گرفته است، مثلا نمیروند تحقیق کنند ببینند مثلا رشته روانشناسی فلان درس را دارد یا نه، بعد سکانس میروند دانشجوهای روانشناسی که دارند درس فلان را پاس میکنند که مثلا ۴ واحدی ست، درحالی که این درس ۲ واحدی ست. یا مثلا نمیروند تحقیق کنند ببینند ماده قانون در فلان جرم چیست بعد سکانس میروند که فلانی باید اعدام شود در حالی که در واقعیت حکم این جرم اعدام نیست... بیشتر زمانی کفرم میگیرد که از میان خیل عظیم عوامل پشت صحنه و روی صحنه در بعضی موارد که اصلا نیازی هم به تحقیق تخصصی نیست و اکثریت یا دست کم شده یک نفر از آن جمع حداقل باید بداند، باز آن دانا هم نمیگوید نه این سکانس ایراد دارد. مثلا یکی از قسمت های سریال خاتون را داشتم میدیدم که او در دل سنگ ها! تنهایی داشت میزایید. خب او زایید و بچه را بیرون کشید و بعد هم نشان داد بچه را لای پارچه ای گذاشته و بغل کرده. من هم از اول تا آخر هی میگفتم وا پس بند ناف را چگونه برید؟!...و سوال اصلی ام این است که در عوامل پشت صحنه و روی صحنه از بین آنهمه زن یک نفر هم یعنی نزاییده است که بداند؟