از اون روزا و شباییه که من نشستم یه دل سیر گریه کردم بعدم الان اهنگ نگارم حجت اشرف زاده رو گذاشتم و با اونم داره گریه م میگیره چون یاد خاطرات دوران عقدمون افتادم و دلم برای تک تک روزهاش تنگ شده... من و همسرم هردو ساکن یه شهر بودیم ولی اونروزا همسرم یه ویلا داشت که داشت اونجارو میساخت، یادمه خیلی روزا ۵ صبح میامد دنبالم توو تاریکی، میرفتیم سمت ویلاش، توو راهم همیشه یه مغازه بود که ازش میرفتیم خوراکی میخریدیم، همسرمم همیشه کمپوت گیلاس و دلستر جزو خریدای ثابتش بود، بعد یه نونوایی بود که نونای بربری فانتزی داشت که منو یاد بچگی هام مینداخت، اونم میخریدیم با بساط صبحانه و ناهار میرفتیم ویلاش. اون کار میکرد یا گل و گیاه میکاشت، منم یا میرفتم شلنگ رو باز میکردم و بعد اب دادن به گل ها، آب میپاچیدم توو هوا و کلی مسخره بازی درمیاوردم و یا روو پیکنیکی غذا میپختم و بعدشم میرفتیم گلخونه ای که اون اطراف بود و همیشه یه نهال جدید میخریدیم میامدیم میکاشتیم. یادمه اولین درختی رو که کاشتیم گفت بیا، نشستیم جلوی درخت، روی پا، دستمو گرفت گفت بیا قول بدیم هیچوقت سر چیزای کوچیک از هم ناراحت نشیم:( ... یادمه یه نهال هلو خریده بودیم که روش هلو هم داشت ولی انقدر براش ذوق داشتیم که دلمون نمیومد هلوش رو بکنیم بخوریم. ما اونجارو فروختیم چیز بهتری خریدیم ولی هنوزم دلم میخواد فقط برم وایستم توو اون حیاطی که وقتی درخت مو رو کاشتیم تمام ذوقمون این بود که دفعه بعد که اومدیم ببینیم چقدر برگ داده، اولین برگ هاشو هیچوقت یادم نمیره از دیدنشون چقدر ذوق کرده بودم، حتی هربار همسرم تنها میرفت برام عکس و فیلم میگرفت نشون میداد که ببینم چقدر برگاش رشد کرده. فقط دوست دارم ببینم شده اونقدری که همیشه ارزوش رو داشتیم که بشه سایه بون حیاطمون؟... از بین همه نهال هایی که کاشتیم نمیدونم چرا نهال خرمالو رو از همه بیشتر دوست داشتم، یادمه آخرین بار پاییز بود که رفتیم اونجا، تمام برگ هاش نارنجی شده بود، یه نارنجی عجیب دلبر. آخرین بار مهر بود رفتیم اونجا کله پاچه خوردیم توو حیاط و اتیش روشن کردیم. گاهی دلم میخواد فقط برم توو حیاطش بایستم ببینم نهال هایی که دوتایی دونه به دونه ش رو با عشق کاشتیم چقدر بزرگ شدن، اون نهال ها با تک تک نهال های دنیا فرق دارن، اونا با عشق رفتن توو دل خاک... یعنی از اون شباست که تا خود صبح خاطرات شیرین رو شخم میزنم و اشک میریزم از دلتنگی! ... یه روزایی آدم هیچیش نیست فقط دلتنگه... دلتنگ روزایی که بوی پرتقال نوبرونه میداد...
کاش اگه اشکی هم میریزی از سر شادی و دلتنگی واسه روزای خوب باشه مهربون جون.