بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

خانه ی ما هم مانند اکثر خانه های بچه دار ایرانی از صبح علی الطلوع تا شب روی شبکه ی پویا ست. حالا شبکه پویا یک برنامه ای دارد برنامه ی قصه گویی ست، یک خاله ریحانه وجود دارد که انصافا چهره ی ملیح و دوست داشتنی ای هم دارد، حالا او می آید مینشیند دور میز و چندتا از بچه هایی که آنروز در برنامه شرکت کرده اند دور او مینشینند تا او ۵ دقیقه قصه بگوید. حقیقتا گاهی برای خاله ریحانه از خدای منان طلب صبر عظیم میکنم! یعنی اگر بدانید گاهی هر بچه ای چه سازهایی میزند! یکی هی مدام دارد حرف میزند و او وسط قصه با خنده های زورکی مجبور است کنترل اش کند، یکی بیش فعال است یا پاهایش را هی میگذارد روی میز، یا دارد به وسایل دکوری محیط دست میزند، یا هم از سرجایش بلند میشود و او مجبور است دوباره با خنده های زورکی او را سرجایش نگه دارد و او نگه داشته نمیشود! یکی هم از آنطرف دارد مدام با موها و بلیز بغل دستی اش ور میرود و خلاصه که هربچه ای به اندازه ی خودش برای ریختن موهای سر خاله ریحانه کافی ست! حالا اینوسط چرا مادرانی که بچه های خودشان را میشناسند که در جمع چگونه هستند یا چگونه میشوند، یعنی علیرغم اینکه میدانند بچه شان چه میزان شلوغ و شیطان است، چه میزان از خودشان رفتارهای غیر اجتماعی نشان میدهند، چه میزان در جمع سرکش میشوند و کلا علیرغم اینکه میدانند بچه شان کیست و چیست و چگونه است اما چرا باز هم در برنامه تلویزیونی که نیاز به همکاری دارد او را میفرستند سوالی ست که هربار از خودم میپرسم؟ و بعد که میبینم جوابی درخور نمیابم بلند میشوم میروم کشک ام را میسابم!