واقعا نمیدونم چرا وقتی یکی توو کار خودش تخصص کافی نداره نمیره خودشو آپدیت کنه یا واقعا کارشو بذاره کنار و با جون بقیه بازی نکنه. پریشب با حال بسیار بد پسرمو بردم اورژانس یه بیمارستانی که بیمارستانشم سرشناسه. اورژانس خوبی داره، دکتر اطفالم همه وقت روز و شب داره و این خیلی خوبه. دکتراشم خوبن. خلاصه رفتم و برای تبش همون استامینوفن یا شیاف ۱۲۵ رو داد و برای حالت تهوع و اسهالم چیزایی داد که گرچه خودم میدونستم و داشتم از چندروز قبلش میدادم. ولی خب گویا باید اونارو ادامه میدادم. پسر من سرفه هم میکرد و گلوش چرک نکرده بود ولی خیلی شدید توو خواب و بیداری سرفه میکرد و علیرغم اینکه به دکتره گفتم ولی گمونم یادش رفت دارویی بده. حالا این قسمتش مهم نیست چون مادرا خودشون یه پا دکترن و تقریبا میدونن به بچشون چه داروهایی باید داد.
حالا پسرم دیروز از صبح تا نصف شب تب بالای ۳۹ داشت. و من دفعه ی آخر دیگه استامینوفن ندادم و بهش شیاف زدم. شیاف خیلی قدرت پایین آوردن تبش قویه و تقریبا بچه بعد یکساعت یخه، یخه.. اما هرچی میگذشت نه تنها تب بچم پایین نمیامد بلکه رفته بود بالای ۴۰... از شدت تب تمام مویرگ های چشمش قرمز شده بود. نا نداشت حرکت کنه. زنگ زدم اورژانس که من شیاف زدم ولی تبش بالاتر رفته. دوبار زنگ زدمو هردوبارم گفتن مقدار تبش خیلی بالاست و سوالاتی مثل اینکه پلک میزنه؟ بی حاله؟ پرسیدن و بعدم گفتم اصلا نذار خوابش ببره و حتما ببر مرکز درمانی. از اونجایی که پسرم هروقت مریض میشه چون توو حلق منه، منم مریض میشم، حالا اینوسط حال خودم افتضاح و بدنمو نمیتونم بکشم اینور اونور، بچه جلوی چشمم داره میسوزه توو تب و ما یه سناریوی تکراری رو داشتیم تکرار میکردیم!... واقعا نمیدونم مردها چرا برای دکتر بردن و رفتن انقدر مقاومت میکنن... یعنی چیزی که همیشه منو توو این روند مریضی فرسوده میکنه نه مریضی خودمه نه بچم، چک و چونه زدن برای دکتر رفتنه. جملاتی که همسرم میگه ایناست که الان ببریم دوتا مریضی دیگم از محیط میگیره و بذار پاشویه کنیم و دکترم الان فکر میکنی چی میده مگه؟ و خلاصه من در این راه همیشه هزارسال پیر میشم. حالا فکر نکنید من بی عرضه ی عالمم که بدون همسرم نمیتونم برم دکتر، خیر، من همیشه بهش میگم خب تو نیا، من خودم میبرم و جالبه اینم نمیذاره و حتی توو مدل پاشویه کردنم من هزارسال باید پیر بشم چون درجا بچه رو لخت میکنه میذاره توو آب، بچه ای که داره میلرزه!... چرا؟ چون مادر همسرم همیشه تب بچه ها و نوه ها رو اینجوری پایین آورده!... درحالی که پاشویه هم در حد یه دستمال نمداره که بکشی زیر بغل و کشاله های ران و ... . خلاصه اونایی که بچه دارن میدونن، عمده دعواهای زن و شوهری سر همین بچه ست:/...بعد اونوسط میگه زنگ بزنم از فلان کَسم بپرسم؟ میگم من اونو قبول ندارم مگه اون دکتره؟ یا میگه بیا پروفن بهش بدیم بیاد پایین. هرچی میگم بابا زیر ۴ ساعت نمیشه به بچه استامینوفن داد باز میگه مگه چی میشه؟ خلاصه طبق معمول بعد کلی کش مکش معمولا کم میاره و راضی میشه. جالبه من هیچوقت اصلا نمیخوام اونو شب و نصف شب بکشونم ببرم. ولی خودمم میخوام ببرم مقاومت عجیبی میکنه. توو راهم بهش میگم ببین فردا همین بچه تشنج کنه یا هر اتفاق دیگه براش بیفته توو آینده نمیگه که بابام نبرد، میگه مادر تو چرا نبردی؟ مگه تو مادر من نبودی؟ نه تنها این، بلکه خودتم میگی، میگی تو مادر بودی میبردی. بعدم هیچکی توو این دنیا از منه مادر دلسوز تر نیست به بچم، من تا ۴۰ سالگیه بچمم شده جنازمو بکشم ولی این بگه آخ میبرمش دکتر:/... واقعا شیوه تربیت و یه خونواده یه اثرات ناخودآگاهی روی افراد اون خونواده میذاره که خیلی عمیقه!... توو خانواده همسر من تقریبا جز یکی دونفر خیلی کسی به بچش نمیرسه چه توو لباس خریدن، چه اسباب بازی، چه دندون پزشکی بردن، چه مدرسه ی خوب نوشتن و چه هزارتا چیز دیگه. نه فقط بچشون که حتی به خودشونم. و خب من این مدلی نیستم. من هرماه بچمو میبرم دندوناشو فلوراید میزنم و گرچه خود همسرمم مخالف هیچ کدوم از اینا نیست ولی سر دکتر بردن ما همیشه داستان داریم. جالب تر اینکه برای دکتر بردن من نه تنها مقاومت نداره بلکه دایم میگه ببرمت دکتر؟ ولی سر بچه نمیدونم شاید واقعا میترسه خبر از دلش ندارم. چون اورژانسم دیروز میگفت باید سریع ببرید یه مرکز درمانی تا احتمالا وریدی تزریق کنن؛ همسرم مدام میگفت بچه رو میبری الان کورتون تزریق میکنن به بچه و بدبختمون میکنی.
بگذریم... بعد از پخش تکراری ترین سناریوی خونمون بالاخره حاضر شدیم ببریم دکتر. بله تبش ۳۹ بود و تا بردمو گفتم چی شده، دکتره گفت آخه شیاف ۱۲۵ به این بچه جواب میده؟ این باید یکی و نصفی بزنه. کلی هم دارو برای گلوش داد و من تمام مدت فکر کردم به دکتر دیروزی. واقعا چقدر مارو به زحمت انداختی خانم دکتر نابلد!