بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

قبلاً نگاهم این بود که کسی با هر جمع و غریبه ای قدرت اینو داره که گرم‌ بگیره و حرف بزنه درواقع اجتماعیه! اما الان نگاهم عوض شده احساس میکنم اون فرد خیلی تنهاست و با پر حرفی در هر جمعی حتی جمع های غریبه درواقع پشت تنهاییش قایم میشه! اونجایی نگاهم عوض شد و به این نتیجه رسیدم که چشمم به دختری افتاد که رفته بود ذرت بخره. و در عرض دو سه دقیقه ای که صندوقدار داشت ذرت هاشو حساب میکرد از اینکه مادرش بهش میگه لر نره بازار؛ بازار می‌گنده! گفته بود تا اینکه الان داره می‌ره باشگاهو روانشناسه و فلان عزیزش رو از دست داده و نتونسته روی خودش راهکارهای روانشناسیش رو اعمال کنه و دو سال درگیر سوگش بوده و همیشه سبزی آماده میخره و دوستان زیادی از فلان قشر داره که خیلی مردمان خوبی هستن و... و من همون طور که پشتم بهش بود به این فکر میکردم که چقدر حرف میزنی زن!

اگر کسی نمیره برام بالا منبر و دلایل علمی و غیر علمی نمیاره و درصدد دفاع برنمیاد؛ بگم که چقدر راضی نیستم از این برقی که میبرن! ... ما اینهمه مالیات و کوفت و زهرمار نمی‌دیم که وسط اینهمه منابع به خاطر عدم مدیریت خودشون؛ بخوایم تاوانش رو ما پس بدیم!...واقعا کلافم واقعا گرممه واقعا با این برقایی که میبرن از کار و زندگی میفتم. حالا من خونم بیچاره کسب و کارهایی که عملا فلج میشن. اونروز به کلیپ دیدم یارو قناده همه محصولاتش رو داشت می‌ریخت دور. این گرما واقعا وحشتناک و غیر قابل تحمله بعد اینوسط درست سر ساعت یک یا سه هم برقارو میبرن. آب ما هم پمپه یهو اونام قطع میشه. حالا جالبه از دیروز دهن به دهن چرخید که قراره آب هارو هم قطع کنند! بنده جدی نگرفتم؛ علیرغم اینکه هرچی دبه و قابلمه اینا داشتم پر کردم گذاشتم یه گوشه ولی باز گفتم شایعه ست دیگه... اما شایعه نبود سمت جردن شیش هفت ساعت آب قطع بود خیلی از خونه ها از دیشب... حالا احتمالا منطقه به منطقه بیان جلو! خلاصه که ما هنوز گوشه اتاقمون کوله پشتی های بسته شده وجود داره که اگر جنگ شد بپریم بریم! الان دبه های آبم بهش اضافه شده. 

من واقعا نمی‌فهمم چرا ما باید کم آب باشیم! خود من تمام سه ماهه بهاری که گذشت رو شاهد بودم شهرهای شمالی چقدر چقدر چقدر فراووون بارون بارید... خب بارونا رو مدیریت کردید جمع کردید؟ خیر... نه خانی اومد نه خانی رفت! تهشم باز ما مردم مقصریم! 

از خیلی وقت پیش یه چالش اومده بود توو اینستا که اولش اینجوری آغاز میشد که مثلا: " ما تو دبی زندگی میکنیم" و بعد خصوصیات و ویژگی های اون کشور یا شهر رو میگفتن. علیرغم اینکه اهل چالش نیستم ولی به نظرم چالش جالبی میاد برای همون درصدد بر اومدم منم این چالش رو اینجا اجرا کنم و از شماهام دعوت کنم! در همین راستا:

ما تهران زندگی میکنیم:

۱- ما تهران زندگی میکنیم و اینجا تقریبا تمام مسیرها هرروز ترافیک داره. گاهی ترافیک ها اونقدر زیاد و طولانیه که اگر میرفتی ساوه یا قم زودتر میرسیدی. مخصوصا مسیر شرق به غرب تهران و غرب به شرق‌. کرج و سایر...اینوسط ساعت هایی هم هست که اگر بلد باشی میتونی از شر ترافیک خلاص بشی. مثلا حدود ساعت ۱۰ و ۱۱ صبح معمولا ترافیک نیست یا کمتره. ( یعنی درست بعد از رفتن به مدارس و محل کار ادم ها و قبل از دوباره تعطیل شدنشون) و حدود ساعت ۳ ظهر. تقریبا از ۵ بعدازظهر که همه تعطیل میشن ترافیک شروع میشه تا حول و حوش ۹ شب. اینجا فقط جمعه ها ترافیک نداره یا دست کم کمتر داره و ایام عید نوروز بدون ترافیکه‌.

۲- ما تهران زندگی میکنیم و اینجا تقریبا همه بی حجاب یا کم حجابن. یعنی تقریبا از هر ده نفری که ببینی نه نفرشون حجاب ندارن و حجاب توو تهران به نظرم حد وسط نداره. یعنی ادم معمولی که هم محجبه باشه هم مثلا چادری نباشه خیلی خیلی کم میبینی.  آدم ها یا بی حجاب و کم حجابن، یا چادری هستن. و وسطه بین این دو رو خیلی کم میبینی. یعنی مثلا یه دختر محجبه ی مانتویی اینوسط کم دیده میشه.

۳- ما تهران زندگی میکنیم و اینجا افراد زیادی سگ دارن. و امکان نداره بری مثلا از سوپر مارکت محل خرید کنی و دست کم دست ۵ نفر سگ نبینی. توو تمام پارک ها بدون استثنا افراد زیادی وجود دارن که با سگ هاشون اومدن. و تقریبا همسایه ی بدون سگ معمولا یافت نمیشه توو یک اپارتمان یا محل. 

۴- ما تهران زندگی میکنیم و اینجا یه شهر به معنای واقعی زنده ست. برای گشت و گذار تا نیمه های شب هم بری توو خیابون ها بگردی تقریبا همه جا بازه و روشن و برقرار. جمعه و ایام تعطیل برای کاسب ها معنایی نداره و ماها برای خرید خیلی وقت ها ایام تعطیل مراکز خرید میریم که طرح ترافیک نباشه‌ و بقیه مردم هم به همین منوال‌.

۵- ما تهران زندگی میکنیم و تقریبا اینجا هرجا بری همه ی مردم اونجان! یعنی اونقدر جمعیت زیاده که هرجایی بری از کوه گرفته تا رستوران تا مطب دکتر، احساس میکنی همه مردم ریختن اونجا!

۶- ما تهران زندگی میکنیم و اینجا برخلاف خیلی از غیر تهرانی ها مخصوصا سربازها که وقتی به تهران میان و اولین کاری که میکنن عکس گرفتن با میدون ازادیه، تقریبا هیچ تهرونی ای عکس با میدون آزادی نداره و عکس با میدون ازادی رو یجور بی کلاسی میدونه!

۷- ما تهران زندگی میکنیم و هرکی اینجا زندگی میکنه دیگه هیچ جای دیگه یعنی هیچ شهر دیگه ای نمیتونه زندگی کنه و هرجایی هم بره مسافرت و برگرده احساس میکنه هیچ جا تهران نمیشه! و این حس بیشتر وقتی میاد سراغش که توو شهرای دیگه برای خرید یه چیز ساده سه ساعته داره با ماشین میگرده و پیدا نمیکنه و یادش میفته تهران همه چیز در دسترسه!

۸- ما تهران زندگی میکنیم و برخلاف تصور عموم که تهرانی ها رو همه خراب و ول  می‌دونن ولی در باطن اینجوری نیست و تهرانی های اصیل نه خرابن نه بد! مگر تازه به دوران رسیده ها...

۹- ما تهران زندگی میکنیم و قیمت همه چیز چندبرابر شهرای دیگه ست و زندگی اینجا واقعا سخته. قیمت خونه اینجا سر به فلک میکشه و هر تهرانی ای که یه خونه ی تقریبا ۵۰،۶۰ متری یه جای خوب تهران داشته باشه میتونه با پول همون خونه یه خونه ی ویلایی و دوبلکس برای خودش توو هر شهر دیگه ای که میخواد بسازه ولی تقریبا همه دلشون میخواد ریاضت بکشن و توو تهران بمونن و فکر میکنن جایی غیر تهران نمیتونن زندگی کنن!

۱۰- ما تهران زندگی میکنیم و اینجا مثل هر شهر دیگه ای مناطق بالاشهر داره، مناطق رو به بالا داره، مناطق متوسط تر و پایین شهر داره و اسم برخی از مناطق بالاشهر تهران اینهاست: قیطریه، نیاوران، سعادت آباد، شهرک غرب، آجودانیه، پاسداران، مرزداران، کامرانیه، زعفرانیه، اقدسیه، فرمانیه ...و خیابون اندرزگویی که همه میشناسنش اونم به دور دور؛ درواقع یه خیابون معمولی توو فرمانیه ی تهرانه که الان همیشه ترافیک داره و جایی برای دور دور نداره!

۱۱- ما تهران زندگی میکنیم و تهران جاهای دیدنی بسیار زیادی داره از موزه های مختلف گرفته تا مراکز خرید معروفی مثل ایران مال و کوروش مال و پالادیوم و پارک های معروف و قشنگی مثل پارک اب و اتش یا پل طبیعت. پارک ملت. پارک ساعی. پارک نهج البلاغه. پارک لاله و...برای صبح های جمعه کوه های زیادی داره مثل داراباد و توچال و درکه و دربند و... خیابون هایی داره معروف به غذا مثل ستارخان و سی تیر...برج میلاد، کنسرت های مختلف، کوه ها و روستاهای اطراف تهران مثل آهار و آبنیک و ایگل و خلاصه روستاهای لواسون همه برای گذر وقت و لذت بردن عالی هستن. 

۱۲- ما تهران زندگی میکنیم و اینجا همه چیز در دسترسه؛ بر خلاف شهرهای دیگه. تقریبا اینجا شیر مرغ یا جون آدمیزادم بخوای سوپر مارکت محلتون داره! و توو هر محله ای همه چیز وجود داره و همه چیز دور و برته و برای تعمیر ساعت و خرید کیسه جارو برقی و خرید کتاب و برداشتن ابرو و خرید کرم پودر و خرید لباس و میوه و نون و هزاران هزاران چیز دیگه نیاز نیست حتی به دو تا منطقه اونور تر بری چون توو هر محله ای انواع و اقسام مغازه ها برای رفع نیازهای شما وجود داره. 

۱۳- ما تهران زندگی میکنیم و اینجا از پاییز با آلودگی هوا دست و پنجه نرم میکنیم اما انگار بدنامون عادت کرده و هیچیمون نمیشه!

۱۴- ما تهران زندگی میکنیم و فقط ایام عید نوروز تهران رو خلوت میبینیم و شهر نفس می‌کشه. 

۱۵-ما تهران زندگی میکنیم و اینجا تقریبا هیچکس کاری به کار کسی نداره و همسایه از حال همسایه بی خبره! و مثل شهر های کوچیک همه از زندگی هم با خبر نیستن؛ حتی فامیل سالی یکبار معمولا فامیل رو‌ میبینه. اینجا خبری از محدودیت های که توو خیلی از شهرهای کوچیک تر هست؛ نیست! شاید برای همینه که خیلی از دخترها و پسرها دوست دارن برای تحصیل و کار به تهران بیان و یجورایی آزادی رو در تهران میبینن!

۱۶- ما تهران زندگی میکنیم و تقریبا ساده زیستی سالهاست که مرده و همه درگیر تجملاتیم!

۱۷- ما تهران زندگی میکنیم و تقریبا همه پوشش های به روز دارن؛ و مدت هاست که مانتو معنا و مفهومی نداره و اینجا حتی مسن ها و خانم های محجبه ی غیر چادری هم شومیز و شلوار می‌پوشن و تقریبا همه پوشش آپدیت دارن!

۱۸- ما تهران زندگی میکنیم و به مردم شهرهای دیگه میگیم شهرستانی. اینکه در این مفهوم نگاهی از بالا به پایین وجود داره یا نه بستگی به شخصیت اون فرد داره و برای خیلی ها این فقط یک مفهومه و نگاهی تکبر آمیز پشتش نیست.

۱۹- ما تهران زندگی میکنیم و تقریبا هممون با خیابون انقلاب و ولیعصر خاطره ها داریم چون اونجا منبع کتاب و محل دانشگاه تهرانه و دست کم هممون بارها گذرمون به اونجا خورده!

۲۰- ما تهران زندگی میکنیم و خودمون نمی‌دونیم سوغاتی شهرمون چیه و کسی ازمون بپرسه چیزی برای پاسخ نداریم. حتی غذای مخصوص تهرانم نمی‌دونیم چیه! چون اینجا قوم هفتاد و دو ملته!

۲۱- ما تهران زندگی میکنیم و اینجا تهرانی اصیل و نسل اندر نسل تهرانی خیلی کمه و تقریبا تمام شهر رو لرها و ترک ها و سایر قومیت هایی گرفتن که اصالتا تهرانی نیستن ولی از بچگی در تهران زندگی کردن!

۲۲- ما تهران زندگی میکنیم و اینجا اکثرا فکر میکنن از مردم سایر شهرها باکلاس ترن! حتی اگر افکارشون رو نشون ندن! البته و مسلما که همه نه!

۲۳- ما تهران زندگی میکنیم و کبابی نائب و مسلم و شمشیری و وزیری رو هممون می‌شناسیم حتی اگر نخورده باشیم هم اسماشون رو شنیدیم!

۲۴- ما تهران زندگی میکنیم و محله هفت تیر بورس مانتو فروشی؛ محله شوش بورس لوازم اشپزخونه؛ محله یافت آباد و دلاوران بورس مبل و وسایل چوبی؛ محله عبدل آباد بورس پارچه و لباس ارزون و پرده ؛ محله منوچهری و فردوسی بورس کیف و کفش چرم و لوازم ارایش؛ محله صالح آباد بورس پلاسکو؛ محله مولوی بورس پرده و پارچه و وسایل آلومینیومی و ... محله جمهوری بورس لباس مجلسی و لباس کودک ؛ خیابون بهار معروف به لباس کودک باکلاس و گرون!... باغ سپهسالار بورس کفش؛ کوچه برلن و مروی بورس لباس عروس و مجلسی؛ خیابان مفتح بورس لباس مجلسی زنانه و باکلاس؛ باب همایون بورس کت شلوار مردانه و ...

۲۵- ما تهران زندگی میکنیم و هیچکس نیست که ندونه برای خرید موبایل باید بره پاساژ علاالدین و چارسو ...

۲۶- ما تهران زندگی میکنیم و مترو بخشی از زندگی ماست و امکان نداره گذرمون بهش نیفته چون بعضی مسیرها هست که هر جوری حساب می‌کنی میبینی با مترو بری راحت تری! و خیلی جاها طرح ترافیکه و نمیتونی ماشین ببری یا ترافیک سنگینه...

۲۷- ما تهران زندگی میکنیم و اردیبهشت و تایم نمایشگاه کتاب اگر گذرمون به مترو بیفته می‌دونیم که توو ایستگاه امام خمینی قراره له ترین روز زندگیمون رو سپری کنیم!

۲۸- ما تهران زندگی میکنیم و تقریبا زمستون اینجا از بین رفته و چند سالی میشه که زمستون انگار پاییزه و گرم شدن کره زمین انگار از تهران شروع شده!!

۲۹- ما تهران زندگی میکنیم و بارون و برف داره اینجا هرساله کمتر از سال گذشته میشه. 

۳۰- ما تهران زندگی میکنیم و از جاهایی که تقریبا هممون خیلی دوسش داریم بازار پانزده خرداد یا همون سبزه میدونه... خیلی ها به بازار بزرگ تهران میشناسنش...جاییه که هر کوچه پس کوچه ش بورس یه چیزیه... بورس شکلات خارجی؛ بورس لباس؛ بورس روسری؛ بورس لوازم قنادی؛ بورس اسباب بازی؛ بورس اجیل؛ بورس فرش... بازار جاییه که ما تووش حالمون خوبه!

۳۱- ما تهران زندگی میکنیم و تا چندروز تعطیل میشه همه به سمت شهرهای شمالی راهی میشن! 

۳۲- ما تهران زندگی میکنیم و اینجا فرزند آوری نهایت به دوتا ختم میشه و بیشترش بی کلاسی و سخت محسوب میشه! 

۳۳- ما تهران زندگی میکنیم و اسنپ و خرید آنلاین بدجوری توو زندگی هامون جا باز کرده.

۳۴- ما تهران زندگی میکنیم و اگر بچه هامون رو کلاس های مختلف ننویسیم انگار از جامعه عقبیم!

۳۵- ما تهران زندگی میکنیم و حال همه ی ما خوب است اما تو باور نکن!

 

دیجی کالا رو همیشه دوست داشتم چون از شیر مرغ تا جون آدمیزاد رو انتخاب میکردی و همه رو با هم و یکجا می‌فرستاد! با سلام و فروشگاه اسنپ و اینارو دوست نداشتم چون هر کدوم رو هر فروشنده ای جداگانه می‌فرستاد! اما تازگیا دیجی شده شبیه بقیه. سوپر مارکتی از غیر سوپر مارکتی جداست! که خب این علی القاعده باید همین طور باشه. اما پوشک از بقیه جداست! خیلی از مواد سوپرمارکتی از هم جداست! یعنی هر فروشنده ای جداگانه میخواد بفرسته و برای هر کدوم باید حداقل ۸۹ تومن پول پست بدی. و حتی چند وقتیه غیر سوپر مارکتی هاشم به همین منوال شده و از ده تا آیتمی که میخوای بخری موقع پرداخت میبینی در سه مرحله جداگانه فرستاده میشه و هر کدوم پول پست جدا میگیره! خب الان فرق تو با بقیه چیه دیجی؟! همین نقطه ی عطف و قوتت بود دیگه که اونم ریدی توش!

حالا همه اینا هیچی؛ اینسری یسری مواد شوینده ماشین ظرفشویی سفارش دادم که خب هزینشم کم نبود. یک و خورده ای شد. بعد زده بود مستقیم خود فروشنده از جلفا می‌فرسته. هزینه پست هم ۱۲۰ هزارتومان. بازه زمانی هم انتخابی نبود! زده بود از دوشنبه هفته پیش تا یکشنبه هفته بعد یعنی پریروز فرستاده میشه. اما فرستاده شد؟؟ خیر دو روزه که از یک هفته ی خودشونم گذشته و فرستاده نشده. از طرفی میرم توو‌پنل دیجی کد رهگیری پست رو نوشته؛ اونو هی میزنم داخل سایت اداره پست؛ میزنه این کد رهگیری شش ماه پیش منقضی شده! خود دیجی اسمس زده که بسته تا فرستاده شده پست؛ اینم کد رهگیری برای پیگیری! اما نامعتبره... آخر سر امروز زنگ زدم به پشتیبانی دیجی! میگه گزارش میکنم که کد رهگیری نامعتبره و جوابش تا ۲۴ ساعت طول می‌کشه!

حالا صبر کنیم تا فردا ببینیم چی میشه! اما حرفم اینه چرا آخه وقتی به مجموعه ای سالهاست داره درست کار می‌کنه و اینهمه مشتری جذب می‌کنه یهو روندش رو می‌کنه شبیه بقیه و گند میزنه به همه چیز؟!

بعد از خوردن نوشمک؛ چهارپایه می‌ذاره میره بالا دوباره از سینک اون پلاستیک نوشمک رو پر آب می‌کنه بعد یواشکی از تخت می‌ره بالا؛ آب رو روی باباش که خوابه خالی می‌کنه بعدم فرار می‌کنه و می‌خنده:/

 

+ ۴ سال و نیمه تشریف دارن!

مامان شدن بار اول با بارهای بعدی خیلی فرق داره! چیزی که باعث فرقش میشه تجربه ست و کم شدن ترس و حساسیت!... چندروزه دارم از اولین پستم میخونم میام جلو!... خب عمر و قدمت این وبلاگ به تعداد پست هایی که الان هست نیست. بالای ده ساله که من دارم اینجا توی بیست و دوم فوریه می‌نویسم. از دوران مجردیم. اما متاسفانه نمی‌دونم چرا یکبار مغزمو خر گاز گرفت و فکر کردم دیگه نمی‌خوام بنویسم برای همون زدم همه ی اون خاطرات رو پاک کردم. برای همون اگر به اولین پست من مراجعه کنید مربوط به بارداری اولمه! در حالی که من سالها قبلشم نوشتم. فقط اون قبلی ها پاک شدن متاسفانه و چقدر حسرت میخورم و دوست داشتم این کارو نکرده بودم و الان دوباره میخوندمشون و لذت می‌بردم. 

توی این چندروز که داشتم وبلاگمو می‌خوندم اینکه چقدر خاطرات برام زنده شد بماند؛ چیزی که توجهم رو جلب کرد این بود که مادر سر فرزند اولش چقدر حساسه! مثلا من تا ماه ها به سمت پسرم می‌خوابیدم و دنده به دنده نمی‌شدم و تا صبح خشک میشدم:/ یا داشتم دیروز مثلا پستی از خودم رو می‌خوندم که نوشته بودم تا صبح حواسم هست پتو نیفته روی پسرم خفه بشه:/ در حالی که پسرم اونموقع پنج شیش ماهه بود و خب علی القاعده بلد بود دست و پا بزنه پتو رو برداره! من کلا مادر حساسی ام روی بچه هام ولی الان سر دخترم کمی از این حساسیت هام کم شده مثلا الان دنده به دنده میشم؛ ترس افتادن پتو هم ندارم:دی

یادم نیست دقیق پسرم داشت چی می‌گفت و موضوع درباره چی بود. اما داشتم بهش میگفتم خب اینجوری بچه های دیگه مسخره ت میکنن ببینن بلد نیستی! داشتم یه مسئله آموزشی رو از این طریق در وی نهادینه میکردم که خیلی ریلکس همون طور که دستاشو زده بود زیر چونه ش و دمر روی زمین دراز کشیده بود و نگاهم میکرد؛ فرمود: اصلا برام مهم نیست نظر بقیه:/

 

به طرز مسخره ای دستم رو از شیش جا بریدم. جالبی اینجاست که اصلا نمی‌دونم چرا بریده شده و چه زمانی بریده شده فلذا هاذا ماذا...دیروز ساعت ۷ رسیدم خونه؛ تا ۱۰ شب یه کله سرپا بودم و یا داشتم مرغ میشستم؛ یا سبزی پلویی ای که آماده خریده بودم رو بسته بندی میکردم؛ یا اون دسته ی مرد افکن جعفری ای که خریده بودم رو پاک میکردم و خورد میکردم و می‌شستم و جمع میکردم؛ یا سبزی آشی که رفتم آماده بخرم و نداشت و معمولی خریدم رو داشتم پاک میکردم و می‌شستم و خرد میکردم و جمع میکردمو عمیقأ هم این سوال برام مطرح بود که الان این سبزی آش برای چیته؟ نه کسی توو منزل ما خواهان آشه جز خودم؛ نه اصلا الان وسط خرما پزون تیر کی مغزشو خر گاز گرفته که آش بخوره و از همه مهم تر حالا چرا همه باهم؟ مجبوری ایا؟ خلاصه در همین وانفسا دستم گویا از چندین جا بریده بود... دیگه بعد شام میخواستم لوبیاهای شسته شده رو خرد کنم که دیدم دستم هی میسوزه و نتونستم... انداختم گردن همسرم که اونم فکر کردید گفت چشم همسر عزیزم تو جون بخواه؟! خیر؛ انگار داشت کوه میکند... بعد از کلی اکراه که وای زن من نمیتونم وای خیلی زیاده وای آخه زن مجبوری همه رو با هم میخری؟ وای بخدا من نمیتونم! بالاخره نشونده شدن بر سر لوبیا سبزها... بعد دوساعت فقط سر و تهش رو کنده بود! وسطا هم یا می‌گفت زن یه آبی چایی ای چیزی بده؛ یا می‌گفت هییی مامان کجایی ببینی چجوری پسرتو دارن اذیت میکنن! و خلاصه غرها زد و یه سر و ته برامون زد!... دیگه آخر سر دیدم نصف شب شده گفتم ولش کن بذار یخچال فردا خودم خرد میکنم... الان که فردا باشه اومدم شروع کردم به خرد کردن؛ دستام داره میسوزه که هیچ؛ از دو جای دیگه هم بریدم:/ من زن بی عرضه نبودما؛ چاقومون خیلی زیادی تیز و نوئه...

دیگه الان که از دو جا دستم داشت خون می‌آمد و دستمال پیچ همچنان در تلاش بودم برای خرد کردن و اون وسطا به دو طفل هم میرسیدم؛ یک آن معجزه رخ داد و به خودم اومدم:/ و با خودم گفتم به کجا چنین شتابان؟! آیا تا الان بهم مدال کدبانویی تعلق گرفته؟ خیر... آیا اسکار زن نمونه بهم داده شده؟ خیر... آیا حلوا حلوا شدم تا الان به خاطر خانه داری و کدبانویی هام؟ خیر... آیا قراره بهم جایزه بدن؟ خیر... فلذا این بازی کثیف رو تموم کردم و بردم گذاشتم توو یخچال تا دوباره شب بدم همسرم :/ بذار جایزه برای اون باشه!:دی

 

+ نکته ای مربوط به پست پایین: در خصوص پست پایین من یه انتقادی دارم که فقطم نقد نیست بلکه در پست های بعدی برای برخی دوستان جبران میکنم!! و می‌دونم باهاشون چیکار کنم!:/ اول از همه اینکه من قبل نوشتن پستم توضیح دادم که میخوام‌ پستی بنویسم مربوط به زندگی زناشویی و مثبت هجده . بالای پنجاه شصت نفر از من رمز خواستن که من خیلی از این بزرگواران رو حتی یکبارم در وبم ندیدم. حالا خاموش هستن یا نه؛ واقعا اسم های دخترونه ای که می‌ذارن متعلق به خودشونه یا برای رد گم کنیه و جنسیتشون چیز دیگریه ؛ همه اینا به کنار؛ من در پستم نوشتم اگر رمز گرفتید کامنت بذارید عمومی هم بذارید. باز عده ای کار خودشون رو میکنن خصوصی کامنت میدن که رومون نشد عمومی بگیم! خجالت و رو یعنی چی وقتی موضوع پست رو میدونستید و رمز گرفتید! اگر خجالت می‌کشید چرا رمز گرفتید که بخونید پس؟!... بد نیست آدم به نویسنده احترام بذاره. من وقتی میگم خصوصی کامنت نذارید کاش حداقل احترام قایل میشدید. حالا کار ندارم عده ای سوال های خصوصی داشتن و نمی‌خواستن عمومی مطرح کنن اما باقی یاد بگیرن احترام نویسنده هم چیز بدی نیست! از طرفی خیل عظیمی رمز رو گرفتن دوباره مثل همیشه رفتن توو خاموشی. دفعه ی بعدی هم هست. مطمین باشید دیگه این مدلی رمز نخواهم داد و بسیار بسیار الک خواهم کرد! از طرفی خواننده بزرگواری که حتی یکبارم اینجا زورت اومده کامنت بدی و خیلی پست ها رمزی بوده ولی نگرفتی و فرض میکنیم واژه مثبت هجده هم هیچ تاثیری در رمز گرفتنت نداشته! اما واقعا خودت روت میشه وقتی هیچوقت نیستی یهو میای میگی رمز؟! حالا من که دادم؛ حداقل قوانین نویسنده رو احترام می‌ذاشتید . خلاصه اینکه دفعه بعد وقتی الک دستم گرفتم کسی ناراحت نشه حتی اونایی هم که گفتم خصوصی کامنت ندید و باز کار خودشون رو کردن بدونید دیگه من دفعه بعد خشم اژدهام!:/

فلذا از همین حالا رمز پست قبلم تعویض کردم. اگر کسی خواست جواب کامنتش رو بده یا نظرش رو بگه دوباره رمز بگیره! 

اینکه میگن زن ها وقتایی که غمگینن موهاشون رو میزنن؛ درباره من صدق نمیکنه. من هروقت یه حال و روح تازه ای میخوام میرم سراغ موهام... امروز موهامو زدم... برای اولین بار در زندگیم چتری گذاشتم... رنگ کردم... هزار بار بعدش رفتم سراغ آیینه خودمو دیدم از خود جدیدم خوشم اومد... ذوق داشتم زودتر برسم خونه به همسرم نشون بدم... از اون مردهایی نیست که خودش تغییراتت رو خیلی بفهمه... ولی وقتی خودت همزمان بگی که چیکار کردی و خودتم ذوق کنی اونم از اون مردهایی میشه که میفهمه:دی....البته پسرم فرمودن خوب نشدی مامان؛ زشت شدی:/ ... موهای زنت خوب نشده؛ اصلا موهای زنت زشته:/ والا... 

حالا درسته که باید اینو توو یه پست جداگانه با عنوان « تو مهربون ترین پسر دنیایی» بنویسمش اما همینجا که حرف این نیم وجبی شد بذارید بگمش دیگه... الان تلویزیون روی یه کانالی بود که داشت یه فیلمی میداد به اسم زودپز... گویا زمان جنگ بود... نوید محمدزاده داشت دنبال بچش که تازه به دنیا اومده بود و گویا همون لحظه بیمارستان رو زده بودن میگشت... هی دستبند بچه ها رو میگشت و بچه و زنشو پیدا نمی‌کرد... یهو دیدم پسرم با بغض هی به باباش میگه بابا بزن یه برنامه دیگه... همسرم گفت چرا؟ گفت من دارم ناراحت میشم... نگاهش کردم دیدم هر لحظه ممکنه اشکاش بیاد... تلاش میکردیم کانالو عوض کنیم ولی باطری کنترل همون لحظه تموم شده بود و همسرم بلند شد بره باطری بیاره... نوید محمدزاده بچشو توو بغل پرستاری که مرده بود پیدا کرد. یهو دیدم پسرم اشکاش اومدو مثل ابر بهااااار داره گریه می‌کنه... کلی بغلش کردم بوسش کردم هی میگم مامان چیه؟ چرا ناراحتی؟ میگه دلم برای بچهه میسوزه... میگم باباش که پیداش کرد... دیدی؟... میگه آره ولی مامانش مرده بود. گفتم نه اون پرستار بود؛ پرستاره هم خوابیده بود. مامانش بود. خدا به همه بچه ها یه مامان میده تا مراقب بچه ها باشن غصه نخور:(...

قربون دل مهربونت مادر:(

داشتنه بچه از جنس مخالفه خودت سختی های خودش رو داره. یکی از سختی هاش بحث پوششه. شاید تا وقتی آدم بچه نداره فکر کنه خب در صورت داشتن پسر بچه؛ تا پانزده سالگیه پسرش راحته! ولی واقعا اینطور نیست. درواقع شما از سه سالگی معذوریت داری. چون اون داره کنجکاوی می‌کنه و شما اگر اهل رعایت کردن باشی واقعا باید رعایت کنی. لباسای باز نمیتونی بپوشی؛ خیلی کوتاه و تنگ نمیتونی؛ تعویض لباس جلوش و حموم و این‌ چیزام همه تحت الشعاع قرار میگیره. حالا این درباره ی خودته! وقتی دوتا بچه از جنس مختلفم داری اونم معذوریت های خودش رو داره. مثلا موقع تعویض پوشک دخترت نباید بذاری پسرت ببینه؛ حموم کردن داستان داره؛ پوشوندن لباس و ... 

من از همین سن دارم سعی میکنم علیرغم اینکه پسرمو حساس نکنم تا کنجکاویش بیشتر بشه و وقتی سوال میپرسه سعی میکنم واقعیت هارو به زبون بچگانه براش بگم و الکی نفرستمش دنبال نخود سیاه؛ اما در عین حالم دارم بهش یاد میدم کسی به بدن کس دیگه نباید نگاه کنه جز مامان و بابا اونم موقع حموم کردن بچه ها. یا مثلاً دارم مناطق ممنوعه ی بدن که کسی اجازه نداده بهشون دست بزنه رو براش جا میندازم. یا اینکه مثلا لب و گردن جای بوس نیست و ... رو بهش میفهمونم. الان طوری شده که پسر ۴ سال و نیمه ی من کسی جلوش مثلا از حموم بیاد یا شلوار بخواد بپوشه یا هرچی؛ سریع چشماشو می‌بنده؛ البته خب منم با جایزه و اینا تشویقش میکنم. آنقدر که خودش در اینجور مواقع وقتی من چیزی نمیگم؛ یهو میگه: مامان چرا نمیگی چه پسر با حیایی دارم؟!...اینا در صورتیه که من اصلا الکی بچمو حساس نمیکنم و وقتی سوالی داره درست و بچگانه جوابش رو میدم. مثلا اونروز از من میپرسه دخترا دودول ندارن؟!( با عرض معذرت از حضار!) ... میگم چرا دارن ولی یه شکل دیگه ست. میگه چه شکلی؟ میگم صافه مال اونا... یا وقتی میخواستم بهش بگم لب جای بوس نیست اینجوری کردم توو ذهنش که از دهن آدما بوی بد میاد اونوقت میکروباشون می‌ره دهن ما. یا موقع تعویض پوشک بچم هوار نمی‌زنم نبین نبین! اگر داشت میدید خیلی عادی میگم اه اه خواهری اهی کرده بوی بد میده! اونم خودش اه اه کنان می‌ره اونور. اگرم نرفت من با هوار حساسش نمیکنم. هیچی نمی‌گم و هیچ کاری نمیکنم.

حالا همه اینا در صورتیه که خب خیلی از مادرها روی این چیزا حساسیت ندارن و به تبع اون تربیت هاشونم فرق داره. خب اینا شخصیه من کاری ندارم. فقط چیزی که شخصی نیست اینه که جفت پا میان توو تربیت آدم! مثلا عمه ی خود بچه ی من اونروز گیر داده بود من دوست دارم گردنت رو بوس کنم و گردنت خوشمزه ست! پسرمم هی به من می‌گفت مامان مگه گردن جای بوسه؟! و منم میگفتم نه پسرم! و خب عمه ش حرف خودشو می‌زدو جفت پا وسط تربیت بنده بود! و خون خونمو داشت میخورد و هی میخواستم رک بگم نگو بهش من کلی روی بچه کار کردم. هی خویشتن داری کردم! 

نمی‌فهمم واقعا خیلی ها به جای اینکه بچه رو تشویق کنن چرا علاقه دارن بچه رو از راه به در کنن؟!:/ ... والا من خودم ببینم بچه ای کار مثبت می‌کنه یا حرف درستی می‌زنه درجا جایزه میدم تشویق میکنم. نمی‌دونم بقیه چه کرمیه دارن که دوست دارن تربیت بچه رو زیر سوال ببرن. اینه که روی مخه! ... این عزیزان... این!