یکی از چیزهایی که واقعا منو آزار میده اینه که کسی به زحمتم بندازه بعد به دسته عینکشم نباشه. چندروز پیش یکی در خونمون رو زد که آقا ما تازه اومدیم اینجا و میخوایم بازسازی کنیم و شنیدیم شما بازسازی کردید میخوایم بیایم اگر میشه خونتون رو ببینیم. منم علیرغم اینکه اصولاً آدم ترسویی نیستم من باب موضوع اعتماد به آدم ها؛ و خدایی بیشتر به خاطر اینکه خونمون رو توپ در کرده بودن و از اونورم اندکی برای رعایت جوانب احتیاط گفتم باشه شب تشریف بیارید که همسرمم باشن که در واقع تمیزکاری کنم تا شب. گفت ما داریم الان میریم و فردا میایم؛ پس صبح میایم میبینیم. منم از همون لحظه که با این زن خداحافظی کردم تا فرداش شروع کردم در حد خونه تکونی عید بشور و بساب:/... طوری که همسرم میگفت مگه میخوان بیان خونه رو بخرن؟ منم میگفتم نه خب همه جا باید تمیز باشه بالاخره میخوان با دقت نگاه کنن ایده بردارن. حتی تا صبح با استرس خوابیدم که نکنه صبح اینا در میزنن ما هنوز خواب باشیم و رختخوابا مرتب نباشه :/ کلا من همینم. ذهنم برنامه ریزه. منم خدا آفریده:/ ... خلاصه تاااااا عصر به زوووور خونه رو عین دسته گل نگه داشتم حتی نذاشتم پسرم اسباب بازی بریزه وسط؛ اونوقت ایشون بعد گذشت سه یا چهار روز هنوز نیومده. واقعا این حرکت آدم ها رو دوست ندارم. واقعا اینکه حرفی میزنیم و طرف رو منتظر میذاریم بعد به دسته عینکمونم نیست واقعا برای من ناراحت کننده ست. طرف با خودش فکر میکنه فقط اومده یه زنگ آیفون رو زده و رفته و خب هیچی! دیگه فکر نمیکنه همون زنگ یه ثانیه ای دیگران رو چقدر به زحمت انداخته.
یا دیروز رفتم داروخانه؛ ضدآفتاب و مسواک و اینا خریدم. اومدم خونه از مشما درآوردم میبینم ته مشما یه ماژیکه. البته شبیه خط چشم مدادی هم هست و دقیق نمیدونم دقیقا چیه:/ ... حالام نمیدونم مثلا اشانتیون و هدیه ی خریدام گذاشته یا حواسش نبوده. و دقیقا همین حواس پرتی داروخونه ای هم منو به زحمت انداخته. چون باید ماژیکه رو ببرم پس بدم ولی واقعا برام سخته. چون نه اون مسیر رو میرم نه اصلا برای مدت طولانی ای میتونم که برم. و باید فکرمم درگیر یه ماژیک باشه که نمیرم و بمونه دستم:/ ... از اینم واقعا ناراحتم که حواس پرتیه یه آدم دیگه باید منو به زحمت بندازه. میتونم منم به دسته عینکم نباشه ولیکن من از اونام که به دسته عینکمه:/