بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

اگر دوست داشتید یه حال خوب به پوستتون هدیه کنید با شرط اینکه از پوستتون شناخت کافی دارید و این ترکیبات برای پوست شما مضر نیست و بهش الرژی ندارید میتونید به جای رفتن به ارایشگاه و پاکسازی پوست؛ خودتون توو خونه این کارا رو بکنید و بعدش ببینید چقدر حال پوستتون خوب میشه!

با یه شوینده مخصوص یا شامپو بچه یا صابون ملایم پوستتون رو بشورید. با اب خنک . بعدم با حوله خشک کنید. 

مرحله دوم شکر رو‌ با کمی گلاب مخلوط کنید همه جای پوستتون بمالید. ده دقیقه صبر کنید. دوباره با اب ولرم رو به خنک بشورید و خشک کنید. این برای اینه که سلول های مرده پوست از بین بره. 

مرحله سوم کتری رو بذارید ابش به جوش بیاد یه حوله بندازید سرتون؛ صورتتون رو‌ بگیرید جلوی کتری اصطلاحا بخور بگیرید. اگرم دستگاهش رو دارید که بگیرید جلوی صورتتون. فقط مواظب باشید نسوزه پوستتون. بعد ده دقیقه حوله رو‌ بردارید. اگر ست ناخن گیر داشته باشید داخل اون یه میله طوری هست که سرش شبیه قلاب هست.گرده. مخصوص جوش های سر سیاهه. بعد از بخور کافیه این وسیله رو به ارومی روی قسمت هایی که جوش سر سیاه داره بکشید مثل بینی، اکثرش میره. وسیله هم نداشتید با پشت ناخن!...بخور باعث باز شدن منافذ میشه و راحت تر جوش ها از بین میرن. 

مرحله بعدی سفیده تخم مرغ رو انقدر بزنید تا پف کنه. کف کنه. بعد بمالید به پوستتون. بیست دقیقه بمونه کاملا خشک میشه. بعدش بشورید. اینم برای این که منافذتون بسته بشه. 

دست اخر مرطوب کننده مخصوص پوستتون رو به مقداااار فراوان اونقدر که صورتتون تماما بشه سفید! بزنید به همه جای پوستتون. و برید سراغ کارتون. خود پوستتون تمام‌ اون مرطوب کننده هارو جذب میکنه مخصوصا اگر پوستتون خشک باشه. یه جاهایی که بعد ده دقیقه هنوز جذب نشده خودتون با دست بمالید به صورت. 

نکته: من پوستم خشک و معمولیه. و این موارد به پوست من میسازه. شمام‌ اگر از پوستتون شناخت دارید انجام بدید. 

دوم اینکه من نه متخصص امر هستم نه دکتر پوستم؛ فقط تجربم رو‌ گفتم. 

سوم اینکه بلافاصله بعد از انجام دادن متوجه میشید که چقدر سفید شدید و‌ پوستتون شفاف شده! 

چهارم اینکه مرد و زن هم نداره من یه وقتایی برای همسرمم انجام‌ میدم. پوستشم چربه و مشکلی براش ایجاد نمیشه. 

پنجم اینکه به خودتون برسید تا حال دلتون خوب بشه!

یه بنده خدایی بهمون طبق سند و مدرک پولی بدهکار بود. رقم پایینی هم نبود. اما نداد. گفت هرکاری دوست دارید بکنید. خب ما هم از طریق قانونی عمل کردیم و‌شکایت کردیم البته که هنوز چیزی از طرف دادگاه بهمون اعلام نشده. امروز فهمیدیم این فرد چندماه قبل فوت شده. تنها داشتم به این فکر میکردم که خب اینهمه جمع کردی خواستی اینهمه اموال زیر بالشتت باشه و حتی حق مردمم ندی به چه قیمتی؟! الان ورثه همه ی اونارو میخورن یه آبم روش. شاید فاتحه ای هم برات بخونن شایدم نه. تو هم که... 

امیدوارم خدا بیامرزتش. 

به نظر من توو موضوعی به نام جدایی هرکدوم از آدم ها دقیقا سه مرحله فکری رو پشت سر میذارن. یکی وقتی که‌ مجردن. یکی وقتی که متاهل میشن... یکی هم وقتی که متاهل میشن اما در زندگیشون چیزی شده و میرن تا لب مرز جدایی. یعنی چی؟ یعنی نگاه شما به مبحث جدایی و طلاق دقیقا در هر یک از این سه سطح یا موقعیت فرق داره. تا وقتی مجردی نگاهت اینه که با هر زرت و زورتی میشه راحت جدا شد و اگر چیزی باب میلت نبود خب ترک‌ میکنی‌ و میری چون تو حق زندگی داری و کسی نمیتونه خط قرمزهای تورو‌ رد کنه و اگر کرد تو خودتو ازش میگیری! حتی نگاهت به خیلی از زندگیام اینه که چرا موندن توو بدبختی و خودشونو نجات نمیدن؟!( کلی عرض کردم. این‌نگاه وسیع تر از این حرفاست). وقتی هم متاهل میشی مقادیری نگاهت به این مبحث تغییر میکنه. اون‌ نگاهی که به راحتی اب خوردن میشه گذاشت و رفت رو قطعا دیگه نداری اما بازم هنوز نگاهت تا حد زیادی اینه که خب اگر خط قرمزام رد شد اگر فلان شد اگر زندگی رسید به فلان مرحله و بحران نمیمونم! ... اما همین فرد متاهل با هزارتا بدبختی و‌ مشکل و غمی هم که توو زندگی داره حتی اگر هزاربارم به جدایی فکر کرده باشه اما هنوزم نگاهش نمیتونه شبیه اونی باشه که دقیقا تا یک قدمیه جداییه. حرفم اینه مجرد و‌ متاهل تا وقتی نرسیده باشن به مرز جدایی هرگز نمیتونن بفهمن چقدر این مسیر سخته؛ چقدر جدایی شبیه اون چیزی که فکر میکردن سهل نخواهد بود و چقدر شرایط و امکانات متعدد باید فراهم باشه تا فرد بتونه تموم کنه یک زندگی رو. اینوسط حتی بچه دار و بچه ندارم باهم فرق دارن. و کسی که بچه داره بیشتر میتونه درک‌ کنه که جدایی اب خوردن نیست!

اینارو نوشتم که روی سخنم با اون عده ای باشه که تا به هر فرد سختی کشیده میرسن بهش توصبه میکنن که چرا رهاش نمیکنی؟... چرا زندگی دوباره ای به خودت هدیه نمیدی؟ ... چرا باید بمونی تحمل کنی؟ من نمیفهمم!... چرا این ادم رو با اردنگی زودتر از این از زندگیت بیرون نکردی؟ ...نمیفهمم چرا عده ای برای خودشون ارزش و‌احترام قائل نیستن و تحت هر شرایطی باز با یک نفر زیر یک سقف میمونن! و‌سایر افاضات...

عزیز بزرگوار تو نمیفهمی چون یا در شرایط اون فرد نیستی که اصلا بخوای درک‌ کنی که چرا این فرد سالهاست در این زندگی مونده و بیرون نمیاد یا هم اگر خودت طلاق گرفتی باز هم تو تونستی اینکارو بکنی و لزوما فرد دیگه شرایطش رو‌ نداره. یکی پشتوانه مالی و حمایتی نداره. یکی بچه داره و به خاطر بچه ش نمیخواد. یکی بی کس و کاره. یکی مستقل نیست چه مالی چه عاطفی؛ و هزاران یکی یکی که باز باید در شرایط اون فرد بود. 

ولی ولی اونی که لب مرز جدایی یک روز قرار میگیره میفهمه که چقدر چقدر و چقدر جدایی سخته...

پس اول اینکه دست از افاضات بیهوده برای زندگی مردم برداریم دوم اینکه بفهمیم وقتی زندگیمون رو‌ میریزیم روی کفه ترازو و میبینیم هنوز خوبی هایی ازش بالا میاد درجا جا زدن هنر نیست؛ موندن و از نو ساختن و تلاش کردن برای درست شدن خیلی چیزا هنره. حتی اگر خیلی چیزا هم درست نشه باز یک نفر برای اون زندگی تمام تلاشش رو کرده و پیش خودش سرش بالاست و قطعا خدا هم میبینه و حواسش هست که براش جبران کنه. خدا بی پناه ها و دلشکسته ها وسط یک زندگی رو تنها نمیذاره...

+ من درباره زندگی های چندین و چند ساله حرف زدم نه افرادی که در ابتدای شروع زندگیشون میفهمن فرد مقابلشون هیچ‌جوره به دردشون نمیخوره. در اینجا رها کردن واجبه!

 

توو اینستا یکی این غذارو درست کرده بود به قدری راحت بود به قدری اب خوردن بود که گفتم امتحانش کنم. یدونه پیاز حلقه شده ی خام؛ چندتا گوجه ی خام حلقه شده؛ دو سه تا بادمجون حلقه شده ی خام؛ یکی دو حبه سیر. نمک و زردچوبه و اندکی روغن کف ماهیتابه کنار هم چیده و بعد در قابلمه رو گذاشته و بعد از نرم شدن همه رو کوبیده و اندکی ( خیلی اندک در حد یه قاشق) کشک و کمی نعناع داغ. گفتم نتیجه پختنش رو‌ بگم: به شدت خوشمزه... حتی از کشک بادمجون و میرزا قاسمی هم خوشمزه تر بود گرچه مزه ش یه چیزی توو بین این دوتاست. و به شدت سه سوته. بنده بسی لذت بردم از این بزرگوار. گفتم بنویسم‌ شمام اگر دنبال یه چیز راحت و خوشمزه اید از دستش ندید. 

 

یه روانشناسی میگفت وقتی پیش من بیان برای مشاوره ی کودکشون؛ اول نگاه میکنم ببینم خونشون طویله هست یا نه! اگر طویله بود میگم خب اون بچه سلامت روان داره ولی اگر همه چیز مرتب و منظم بود معلومه اون بچه توو اون‌ خونه از سلامت روان برخوردار نیست. خونه ی ادم بچه دار باید طویله باشه!

در همین راستا دلتون نخواد امروز که دوباره چشم به جهان گشودم دیدم به به چقدر امروز بچه هام سلامت روان دارن! چون خونمون طویله بود:/...واقعا دلم نمیخواست حتی یک قدم برای نجات از این طویله بردارم چون حالش نبود اما دیدم روحیه ی کمال گراییمم نمیذاره طویلگی خونمون طولانی بشه فلذا چادر همت رو بستم بر کمر! من از اون مامانایی هستم که بچمو محدود نمیکنم. اگر هزار بارم در روز بخواد اسباب بازی بریزه؛ هزار بارم لباسشو خیس کنه؛ هزاربارم بریزه و بپاچه من چیزی نمیگم معمولا؛ اما از اونایی هم هستم که اصولا طاقت طویلگی رو ندارم و هزاربار پشتش تمیزکاری میکنم. اما امروز انچه میدیدم همان طویله بود. 

یعنی شستم و روفتما...و از جای جای خونمون بوی گل و‌ تمیزی و عید نوروز میاد... دل هرکسی که خونش طویله ست بسوزه:/ تازه یه غذا هم از اینستا دیده بودم تا به حال نپخته بودم گفتم امتحانش کنم. سماق پلو بود. گوشت قلقلی و گوجه و سماق و زعفران و اینا لای برنج... خب اگر چه خوشمزه بود اما همون مزه کباب تابه ای برنج خودمون رو میداد و به اونهمه زحمت که برنج رو ابکش کنو گوشتارو سرخ کن و گوجه ها رو‌ سرخ کن و اینا نمی ارزید.... حالا اینوسط شستن و‌ روفتن به سادگی ای که اینجا مینویسم نبوده چرا که وسط شر شر عرق ریختن و شستن و سابیدن یکی شیر میخواد؛ یکبار پوشک باید بری عوض کنی؛ دخترم به چهاردست و پا افتاده هر یک دقیقه یکبار باید برم ببینم کجاست و از دهن تلویزیون و لبه ی مبل بکشمش اینور و‌ مراقب باشم. یکی درباره هوزن ها ( بر وزن گوزن ها) ازت سوال میپرسه که مامان هوزن ها میتونن یه خونه رو‌ خراب کنن؟! از اونور هر دقیقه یکبار ارد جدید صادر میشه به سراشپز! که مامان یه چیزی بده بخورم... یکبار میوه میخواد؛ یکبار بادوم پوست کنده شده میخواد:/ یکبار میگه دلم پفک میخواد؛ یکبار میگه برام لقمه ی نون و بابا ویلی و گردو بیار مامان! تاکیدش روی بابا ویلی هم به این دلیله که خب پنیر مورد علاقه ایشون همچون ننش ویلی هست. عکس یه مرده هم روی بسته هست. حالا ما بعضی وقتا که ویلی نداریم برای اینکه پسرم بخوره بهش میگم مثلا این خواهر ویلیه؛ یا این مادر ویلیه:/ که خب گاها گولم‌ میخوره؛ میخوره ولیکن همیشه روی باباشون تاکید داره که من بابا ویلی رو دوست دارم مادر و‌خواهرشو نمیخوام:/

خلاصه مشغول شستن و روفتن و سابیدن بودم که میخواستم ساک های گوشه اتاق که اماده کرده بودم اگر جنگ شد اماده باشه رو  هم دیگه بردارم و ببرم بذارم سر جاشون و خالی کنم که همون موقع یه عزیزی تماس گرفت گفت خود اخبار ایران اعلام کرده اسرائیل گفته تا دو هفته دیگه حمله میکنیم و ممکنه غافلگیرمونم بکنه و هدف تهرانه و این حرفا:/ هیچی دیگه جمع نکردم که هیچی تازه کلی چیز میز دیگم اضافه کردم .

خلاصه به لطف پروردگار و دعای خیر پدر و مادر و همکاری خانواده آقای رجبی؛ خانه را از طویله خارج کرده و الان در یکی از لذت بخش ترین سکانس های زندگی ام‌ یعنی خونه ی تمیز و بوی گل نشستم و این قهوه ترک سهم و حق من از روزگاره! :/ درسته که تایم خوردنش نیست ولیکن چشمام داره بسته میشه و یا باید برای ادامه ی حیات از چوب کبریت استفاده کنم یا قهوه تا بتونم مادری استوار تا آخر شب باقی بمونم:دی

 

گاهی جای آدم ها نفس بکشید... گاهی جای آدم ها زندگی کنید... گاهی جای آدم ها روزهایی را سپری کنید...گاهی جای آدم ها در افکارشان غرق شوید تا بفهمید عمق دوست داشتن یک مادر به گذاشتن پست یا نگذاشتن پست از فرزندش نیست! عمق و وسعت دوست داشتن یک مادر قلب اوست... مخصوصا اگر مادری آن فرزندش را در روزهایی خداوند بهش داده باشد که قلبش از شکستگی هزاران تکه بود... مادری که از غم وارد شده به قلبش هر شب دعای هفتم صحیفه سجادیه را گوش میداد و با ان ضجه ها میزد وقتی میگفت خدایا غمی بر قلبم وارد شده که تحمل اش از توانم خارج است... ما چه میدانیم یک مادر ۳۶۵ روز گذشته اش چگونه بوده است...ما چه میدانیم مادری با فرزند درونش چگونه همچون مریم خود را در میانه ی رنجی عظیم بی پناه عالمم میدید... ما چه میدانیم وقتی مادری خرده های قلبش را دانه دانه جمع کرد وصله زد و به امید فرزند درونش توانست دوباره بایستد و به زندگی برگردد چگونه دخترش برایش تنها یک فرزند نیست...بلکه او معجزه است... او دلخوشی قلب مادرش است... او‌ نجات دهنده است... او‌ پناه است... او‌ نوری بود که دقیقا در دل تاریکی های مادرش ایستاد و مادرش را صدا زد که: مامان به زندگی برگرد به خاطر من... و مادرش با تکه پاره های قلبش به سوی او و زندگی دوید...

وقتیه که همه میگن دخترت کپ خودته! انگار خودتو کوچولو کردن.

+ من خیلی دوست داشتم و دعا میکردم دخترم قیافش شبیه خودم باشه:(

+ من ماه دوم بارداری برای زیبایی چهره قل هو الله خوندم. واقعا اثرگذاره. گرچه من سر فرزندانم قرآن و دعا خواندن برای زیبایی چهره رو خیلی دوست ندارم و برای زیبایی سیرت و‌ صالح شدن و اخلاقشون چیز میز می‌خوندم و سر پسرم اصلا برای چهره هیچی نخوندم اما دخترم چون دختر بود واقعا دوست داشتم زیبا باشه. و اگر چه خیلی چیزی نخوندم اما همون ماه دوم قل هو الله رو با همین نیت می‌خوندم. در کتاب ریحانه بهشتی توصیه شده بود. و خب خیلی هم دوست داشتم شبیه خودم باشه. نمی‌دونم چرا اما دوست داشتم شبیه خودم باشه. که خب شده کپی برابر اصل:)...

زنگ زده بود بیا خونمون آش پختم. گفتم از تصور اینکه ساعت سه بعدازظهر مرداد ماه قراره آش بدم پایین هم گرمم میشه چه برسه توو این موقعیت باشم!

 

یاد یه خاطره ای افتادم ؛ اونموقع که من رفته بودم گواهی نامه بگیرم که برای خودش عهد دقیانوسی میشه؛ یه خانمی هم بود که برگه ی ازمونش پشت و رو پر شده بود و بارها و بارها و بارها رد شده بود. آنقدر رد شده بود که دیگه برگه ش جایی نداشت که افسر بتونه بنویسه. روز آزمون نذر ام البنین کرده بود هزار و یک صلوات و صلواتاشو می‌فرستاد و می‌گفت دیگه آبروم جلوی خانواده شوهرم رفته و مادرشوهرم اینا دیگه هی بهم تیکه میندازن و خودمم نخوام بگم که افتادم؛ دخترم می‌ره میگه!

من که اونموقع خب بچه بودم و توو این فاز ها نبودم اما الان که داشتم توو آشپزخونه کار میکردم و یاد اون خانومه افتادم داشتم با خودم فکر میکردم واقعا چرا بعضیا تمام زندگیشون با ریز جزییاتش رو خانواده شوهر میدونه؟! واقعا اینکه شما کلاس رانندگی شرکت کردی چیزیه که خانواده شوهرت باید بدونن؟! لزومش چیه؟!... حالا اینوسط عده ای از خانم ها خودشون چیزی رو نمیگن بلکه این شوهرانشونن که همه زندگی رو می‌ذارن کف دست خانوادشون!... خب در این شرایطم وقتی زنی میبینه شوهرش همه چیز رو لو میده چه لزومی داره همه چیز رو اصلا به شوهرش بگه؟! برو کلاس رانندگیتو برو قبول شدی بیا بگو دیگه. حالا دونستن ندونستنش برای شوهرت چه فرقی داره؟! یا نهایت اولشو گفتی و اصلا نمیشه که نگی داری کجا میری! یا بنا به هر دلیلی باید بگی! خب؛ دوبار رد شدی دیدی هی میخوای رد بشی دیگه از یه جایی به بعد نمیگفتی خب. اون که بالاسرت نبود بفهمه تو صبح رفتی آزمون دادی رد شدی! میگفتی فعلا آزمون نمیگیرن. یا به قول خودت بچت لو‌ میده! خب چرا مسائلی که دوست نداری بچت لو‌ بده رو جلوی بچت حرفشو میزنی؟! 

 اینهمه نابلدی برای زنی که بچه داره واقعا نوبریه... نمی‌دونم از اون خانم راننده درومد یا نه؛ ولی امیدوارم زن عاقلی در بیاد یاد بگیره همه زندگی و کارایی که می‌کنه لزومی نداره خانواده شوهر بدونن! 

حقیقتا فکر نمی‌کردم یه روز وسط تابستون به غایت گرم با پسرم از اسنپ بگردیم و یه بستنی سفارش بدیم و هر دو چشممون به آیفون باشه که با ذوق بزنیم بر بدن. 

یعنی هیچوقت فکر نمی‌کردم در عرصه ارتباطات و علم چیزی بیاد به نام اسنپ که آنقدر گره گشا باشه! یادمه چندسال قبل وقتی بنرهای تبلیغاتی اسنپ رو می‌دیدم مثل اون که زده بود کره داری مربا داری اما نون نداری؟ اسنپ! یا اونکه هرجا هستی زنگ بزن اسنپ برات غذا بیاره! همش توو دلم میگفتم خب چجوری آخه ؟! مگه میشه؟! اما الان یجوری اسنپ توو تار و پود زندگیم رفته که اصلا میگم‌ ما قبل از اسنپ چجوری زندگی میگردیم؟ مثلا دیشب همسرم شیر خشک دخترم رو نتونسته بود بگیره. یعنی سهمیه ای که با کد ملی میدن تموم شده بود و چون شیر خشک مخصوصی هم هست همینجوری کمه و آزادم نداده بودن. برای همون شانسی زدم توو داروخانه اسنپ و دیدم پذیرفت و یکساعت بعدشم جلوی خونمون بود. 

یعنی هیچوقت هیچ تصوری نداشتم از فرزندم که باهاش این مدلی و لحظه به لحظه عشق و زندگی کنم و با فاصله ی سنی سی سال اما بشیم دوست جون جونی هم!

یعنی هیچوقت فکر نمی‌کردم پسرم آنقدر بزرگ بشه که تا حتی نوع بستنی هم انتخاب کنه و حتی هی بپرسه مامان چرا اسنپ نیومد؟! تو کی انقدر بزرگ شدی پسرک؟!

یعنی هیچوقت فکر نمی‌کردم پسرمم عین ننش بشه از مریدان و عاشقان قنادی و بستنی و شیرینی جات.