پارسال همین موقع شهادت حضرت زهرا باردار بودم. با یه حال داغون و بی ارتباط به بارداریم... توو یه روزای داغون... یکی از نزدیکانم نذری داشت... از لحظه ای که نشستم روی مبل فقط گریه میکردم...من همیشه خواسته هامو میبردم در خونه ابالفضل... دست خالی هم برم نمیگردونه هیچوقت... ولی پارسال ته دلشکسته بودم... دنیا روی سرم خراب بود...دل شکستمو بردم برای اولین بار در خونه ی مادرشون...نذر کردم هرسال نذری بدم شهادت حضرت زهرا به نیتی که داشتم...الان که نشستم روی مبل؛ و عبور کردم از اون روزها؛ یادم افتاد اگر خدا و توسل به مقربینش به فریاد دلم نمیرسیدن من از این غم بلند نمیشدم...

سلام وتسلیت میگم شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها رو
وقتی که بارداربودم یک ذره از تلخی این شهادت رو بیشتر فهمیدم ونگم که ازاون موقع دیگه حضرت زهرا رو یه جور دیگه ای فهمیدمشون.
هروقت میخ در قدیمی باغ که تو اتش سوخت وبعد از سوختن دیدم رو یادم نمیره
این داغ خییییلی عمیقه خیلی
نذرتون قبول حق باشه وامیدوارم همیشه برای خوشی نذر کنید ودلشاد باشین