بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

کلمات کلیدی

 

یکی از تأثیرات ویلا داری یا بهتره بگم دیدن طبیعت و زندگی کردن تووش اینه که قدر نعمت های خدا رو انگار بیشتر میدونی دیگه. چون از نزدیک میبینی مثلا برای اون برنج چقدر دارن هر فصل زحمت میکشن. برای حتی اون کره ی محلی که چقدر زحمت داره جمع کردنش و زدنش و مثلا تبدیل کردنش به سیصد گرم کره!...یکی از چیزایی که این مدت خیلی روم اثرگذار شده اینه که کمتر اسراف میکنم...مثلا اگر یه نارنج از درخت بکنم و نصفشو بخورم و نصفش بمونه دلم نمیاد اونو بریزم دور؛ میبینی انداختمش توو مشما با خودم آوردم تهران! این درحالی بود که ممکن بود یه مشما نارنج بخرم آنقدر نخورم نصفش کپک بزنه بریزم دور. مثلا دیروز یکی از همسایه های محلی اینجا از سر مهر سبزی خوردن تازه چیده شده از حیاطشون رو آورد؛ توو این مخلوط همه چیز بود مثل برگ سیر؛ ترب؛ پیازچه؛ شوید؛ جعفری...خلاصه چیزهایی که درواقع ما به عنوان سبزی خوردن نمیخوریمشون. شستم دو وعده هم آوردم سر غذا ولی مثلا شوید یا برگ سیر چیزی نیست آدم بتونه کنار غذا بخورتش؛ اما به قدری همین یه ذره سبزی برام ارزشمند بود و کاملا برام ملموس بود که چقدر برای دونه به دونه ش زحمت کشیده شده تا کاشته بشه و سبز بشه و چقدر حتی دل کندن از این سبزی هات بعد از اونهمه زحمت و بخشیدنشون به بقیه دل مهربونی میخواد که هیچ جوره دلم نمی‌آمد آنقدر نخوریم تا بپلاسه بریزم دور. برداشتم ریز ریزش کردم تا چندتا تخم مرغ بهش بزنم بکنمش کوکو. 

میدونید؟ خاصیت کاشتن یه جوریه که انگار هرچی که میکاری و سبز میشه داری قد کشیدن بچه ت رو میبینی! مخصوصا درخت اینطوریه... نمی‌دونم تجربه ی درخت کاشتن رو داشتید یا نه مخصوصا درخت میوه. به قدری این درخت براتون ارزشمند و عزیزه به قدری دیدن بزرگ شدن و کم‌کم از نهال درومدنش؛ برگ دادنش؛ شکوفه زدنش؛ قد کشیدنش؛ میوه دادنش براتون لذت بخشه؛ به قدری دونه به دونه ی این میوه ها براتون ارزش داره که حد نداره. فکر کنید نهالی رو میکارید؛ هر سال شاهد بزرگ و بزرگتر شدنش هستید؛ اولین برگ ها و شکوفه ها رو که میده دلتون می‌ره باهاش اصلا... فکر کنید هر فصل و هرماه ببینید شکوفه داد بعد ذره ذره میوه ها به اندازه یک بند انگشت روییدن؛ بعد روی درخت پر شد از این شکوفه های میوه؛ هر فصل شاهد خزان و بهارشون باشی؛ رنگ های مختلفش رو ببینی؛ سبز شدنش رو ببینی؛ عریان شدنش رو ببینی؛ مقاومتش در برابر باد و بارون رو ببینی؛ میوه های درشت شده ش رو ببینی؛ ذره ذره تغییر رنگ میوه ها از کال به رسیده رو ببینی؛ اونوقت حتی وقتی باد میزنه یدونه به فرض از اون نارنگی ها میفته و میپوسه از عمق وجودت دلت میسوزه که چرا نعمت خدا اینجوری حیف شد. دقیقا مثل حشمت فردوس که رفته بود برای پرتقال های باغ خانم بزرگ دونه دونه جعبه سفارش داده بود؛ داشتن درخت و دیدنش جلوی چشمت و میوه هاش همینقدر برات ارزشمند و طلاست. اصلا این خاصیت کاشتن و درخته؛ خاصیت دیدن و بودن توو طبیعته که انگار تازه یه لایه از روی چشمات که غرق زندگی شهری بوده برمی‌دارن و تازه قدر نعمت های خدا رو میدونی. اصلا انگار تازه میبینی خدا چقدر نعمت داده به این بشر...

فبای آلا ربکما تکذبان؟!...

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">