بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

یکی از چیزهایی که منو خیلی آزار میده اینه که مهمون توو کار صاحبخونه دخالت می‌کنه! واقعا نمیتونم بفهمم چرا؟!

ببنید ما به صورت نرمال نهایت دو الی سه ساعت خونه ی میزبان مهمونیم. اگر یکسری عادت ها داریم؛ یکسری باید و نبایدها یا قوانینی داریم؛ باید برای خودمون و زندگی خودمون باشه و اون سه ساعت رو اگر باب پسندمونم نیست تحمل کنیم! 

قبل از اینکه بخوام برم بالامنبر؛ از همین تریبون اعلام میکنم بر روح پر فتوح اون عزیزی که اپن رو اختراع کرد! ... من به شخصه آشپزخونه های قدیمی رو که در داشت بیشتر می‌پسندیدم تا اپن که تمام دل و جیگر آشپزخونه و کارات رو همه دارن میبینن!... مهمون داشتم. با توجه به اینکه هرکاری توو آشپزخونه میکردم خب از سالن پیدا بود؛ داشتم روغن داغ میکردم بریزم روی برنج. اولا اینکه تعریف از خودم نباشه درسته که من توو آشپزی خودمو خیلی قبول دارم ولی اینجا جدای از خودمو پرو بودنم؛ باید بگم خود همسرمم بارها به صراحت گفته توو تک‌تک اعضای خانوادش دستپخت من از همه بهتره! اینارو نمی‌گم که بگم خیلی خوبم! میگم که بگم بقیه نواقص خیلی بزرگی توو آشپزی هاشون هست که واقعا باعث میشه فرق دستپخت من با بقیه اعضای خانواده همسرم به چشم بیاد. حالا بگذریم وارد جزییات نمیشم. یکی از فرق های بزرگم با مثلا خود مادر همسرم اینه که مادر همسرم برنج خارجی میپزه همیشه. برنجا معمولا خشک و بی روغن. کنار غذا هم عادت نداره چیزی بذاره و من تقریبا از هر پنج لقمه دوتاش گیر می‌کنه توو گلوم! حالا با این وضعیت که من خودم دستپخت مادرهمسرم رو به زور میخورم و برنجاش از ساقه طلایی خفه کن تره! اونوقت وقتی اومدم روغن بریزم روی برنج از اونور سالن هی میگفت روغن نریز؛ روغن نریز؛ اون زیاده! و خب جواب من این بود که زیاد نیست به نسبت برنجم. برنج فکر کنید برای بیست نفر. روغن نصف شیر داغ کن. اشپزا می‌دونن اصلا زیاد نیست. اصلا ها. اما علیرغم اینکه میدید من اصرار دارم که زیاد نیست و میگم برنج هم زیاده خب! اما باز ول نمی‌کرد. راستش اگر چندماه پیش بود میگفتم چشم و نمیریختم! اما الان بعد از پشت سر گذاشتن یکسری روزها و کسب یکسری تجارب اصلا راستش برام مهم نیست کی چی میگه و نه از کسی میترسم نه برام مهمه. و من روغن رو خالی کردم! جالبه بعد خالی کردنمم باز می‌گفت زیاده زیاده! ... خب عزیز من برای تو خوبه که توو گلومون گیر می‌کنه داریم خفه میشیم؟ مهمان داری شما خوبه که برای مهمونا از بهترین مواد ‌و متریال استفاده نمیکنی مثل من؟ منم بلدم خودم برنج ایرانی بخورم برای بقیه خارجی بذارم. بلدم روغنامو برای خودم نگه دارم. بلدم ولی نمی‌خوام. 

حالا این هیچی.نصف مهمونا روزه بودن نصف نه. از همسرم پرسیدم شامو با افطار بیارم؟ میخوای ازشون بپرس!... چندبار پرسیدم و چندبار گفت هرجور راحتی همونو انجام بده. معمولا در اینجور شرایط جوابش همیشه همینه که کاریو که راحتی بکن. خوب منم دیدم دوبار سفره انداختن و ظرف و ظروف پهن و جمع کردن سخته؛ البته بماند که از دو نفر دیگه در جمع هم پرسیدم و اونام گفتن میخوای باهم بیار؛ بعد در حال سفره چیدنم یهو یکی از مهمونا که روزه نبود مخالفت سر سخت که الان شامو نیار! فرمودم دیر گفتی! با خنده... و بعد شامو کشیدم...

آقا توو کار میزبان دخالت نکنید. اگر عادت ندارید شام زود بخورید حالا یه شب زود بخورید آسمون به زمین نمیاد . اگر عادت به روغن ندارید دو کفگیر برنج بیشتر نمی‌خواین خونه میزبان بخورید که. پس یه شب هزار شب نمیشه. اگر یکسری عادت ها دارید برای خودتون نگه دارید. والا بخدا ما هم یکسری عادت ها داریم ولی میزبان هرچی بزنه میرقصیم باهاش!

قطعا این داستان را باید شنیده باشید که پیامبر یا یکی از معصومین زنی را دید که با وسواس و دقت خیلی زیادی یک خرما را دارد از وسط نصف میکند تا به دو طفل اش بدهد. و بابت همین عادل بودنش خدا او را از اهالی بهشت خواند...راستش را بخواهم بگویم من هم یک اپسیلون در نگاهم در ذهنم در نظرم در افکارم در وجودم بین دو طفلانم فرقی نیست برایم. تمام تلاشم را می‌کنم در تقسیم خرماهای زندگی برایشان عادل باشم. من خداوند شاهد است که هر دویشان را به یک اندازه دوست دارم.

از اولین چالش در همین راستا هم بخواهم بگویم این است که هر صبح دقیقا من بین شیر دادن به دخترم و گریه هایش و صبحانه دادن به پسرم و درخواست هایش مانده ام! چون همه با هم بیدار می‌شویم:/ اگر شروع کنم به دخترم شیر بدهم پروسه ی شیر دادن و باد گلو گرفتن و اینها خودش یکساعت زمان میبرد چون دخترم را بعد هر شیر بیست دقیقه هم باید در هوا نگهداری کنیم! تا پس ندهد. اگر بروم سراغ صبحانه؛ پسرمم به همین منوال تا دانه دانه لقمه بگیرم و اینوسطا تازه اگر او یک جا بنشیند و وسطا سراغ بازی و تلویزیون نرود و لقمه ها را پشت هم بگیرد از بنده! او هم زمان خودش را میبرد.

خلاصه حالا که داشتم تند تند نان ها را کوچک میکردم و رویشان پنیر و گردو میگذاشتم و میچیدمشان داخل بشقاب تا ببرم برای پسرم و بعدش بدوم برای دخترم شیر درست کنم و اینوسط صدای گریه دخترمم را میشنیدم؛ خواستم بگویم خدایا من میخواهم عادل باشم فقط گاهی نمیدانم دقیقا چه غلطی باید بکنم:/

+ چون میدانم عاشق و پر پر نوشته های من هستید! باید عرض کنم دو تا پست هم قبل این برایتان بالای منبر رفتم از دیشب. نخوانده از اینجا نمیرویدا:/ ( 

من روانشناس ها را اصولاً قبول ندارم یعنی علم روانشناسی را. اینکه چرا چون احساس میکنم کمکی به کسی عملا نمی‌کنند و در نهایت همان حرف ها و راهکارهایی را میدهند که خودت بلدی!... اما خب در این بین پیج یک روانشناس آقا را دنبال میکنم. او به میزان قابل توجهی با بقیه فرق دارد. او حرف هایی میزند که تقریبا هیچکس نمی‌زند. مثلا با عکس و تصویر نشان میدهد چه مدل لباس هایی اگر زن بپوشد برای مرد جذاب است! و البته که در بعدهای دیگر هم حرف هایش با بقیه متفاوت است. 

امروز در باکس استوری اش گذاشته بود که باز عید شد و قهر آقایان شروع شد. خانم هایی که شوهرشان قهر کرده بیایند بگویند چرا تا راهکار بدهیم. خب هرکس که در این شرایط بود علتی گفته بود و او نیز راهنمایی ای کرده بود. اما یکی از زن ها خیلی جالب بود. او نوشته بود از شوهرم خرید میخواهم اما او میگوید بازار خراب است؛ چک هایم دست مشتری ها دایم برگشت میخورد؛ اوضاع کاسبی اش خوب نیست به هم ریخته است مدام ناله میکند من او را چکارش کنم؟!... هیچی عزیزم چمچاره!... واقعا یعنی چه که چکار کنم؟! دلم میخواست زنه را میشد دید تا بهش بگویم طرف زیر بار فشار اقتصادی دارد می‌زاید بعد تو خرید میخواهی بعد تازه چرا ناله هم میکند؟! ببخشید عزیزم که خاطرتان مکدر شد!

واقعا یعنی چه؟ نمی‌دانی باید در این شرایط مراعات کنی و کمک احوال باشی. روانشناس باید بهت بگوید مراعات کن؟!... ببخشید ناله هم میکند! 

راستش گمان میکردم این روزها آنقدر خیابان ها خلوت و بساط سفره هفت سین فروش ها کساد است که همه مانند من بوی عیدی نمی‌شنوند. اما خب حالا که صدای ترقه می‌شنوم خوشحالم؛ برای تمام آنهایی که دارند سیگارتی پرت میکنند؛ زنبوری ای هوا میکنند؛ آتشی روشن کرده اند و زردی تو از منی و  سرخی من از تویی میخوانند؛ برای تمام آنهایی که دلشان در این پایان ۴۰۳ خوش است. و خریدارم حال اویی که « نرو مریم میدونی عاشق چشماتم» را گذاشته است و من دارم صدایش را از پنجره باز آشپزخانه مان میشنوم؛ برای اویی که دارد با نرو مریم میخواند و می‌رقصد...حالت را خریدارم مرد!

به یاد تمام چهارشنبه سوری هایی که با عشق در خانه ی مادر بزرگ تپلوی سفید و مهربانم گذشت؛ آن روزها که از غم دنیا هیچ نصیبم نبود... به یاد تمام چهارشنبه سوری هایی که در منزل پدر و مادر عزیزم گذشت با عیدی های لای قرآنی شان که به رسم ترک ها در چهارشنبه سوری بهمان میدادند...امسال زردی ام را به آتشی ندادم و سرخی اش را نگرفتم...به جایش روی مبل نشسته ام و چای میخورم در تنهایی و صدای خوشی مردم را می‌شنوم...

خوش که نیامدی ۴۰۳؛ اما خوشا که میروی...

 

ساختمونمون یه سرایدار داره؛ علیرغم اینکه فامیلیش ایرانیه؛ اسمشم به خاطر علاقه ش به یکی از بازیگرای معروف قدیمی یه اسم ایرانیه البته میگه که به این اسم صداش کنن و نمی‌دونم اسم اصلیش چیه؛ اما خب افغانه... مرد خیلی خوبیه... یه زن و شوهر جوان هستن.. به نسبت بقیه همسایه ها با همسر من صمیمی تره ...مثلا ماهواره ش خراب بشه یا منقل بخواد برای جوجه کباب میاد سراغ همسرم...خانومش بارداره... الان اومده بود قبض شارژ رو بده...گفتم خانومتون خوبه؟ الان چندماهشه؟ بچه پسره؟ اسم چی میخواین بزارین؟ حتما خیلی خوشحالید نه؟...همه اینارو وایستاده بودم با چادر نماز جلوی در و می‌پرسیدم:/... اسم هنوز انتخاب نکرده بودن. در جواب سوال اینکه خوشحالی؟ گفت آره خیلی ولی وضع مالیم خوب نیست نمی‌خواستم مادرم می‌گفت حتما باید یه بچه داشته باشی! ناخودآگاه با خنده گفتم خانواده های ایرانی همینن دیگه ول نمیکنن! بعد که رفت یادم افتاد ایرانی نیست. البته الان به این نتیجه رسیدم اونام افکارشون در این زمینه شبیه ماست!... البته اینم گفتم که والا الان اوضاع مالی همه بده و فقط شما نیستید اما نگران نباشید خدا روزی بچه رو میده؛ با خودش روزی میاره و از این سخنان مادربزرگ گونه!

واقعا نمی‌دونم چرا یسری افکار منسوخ نمیشه. اینکه خانواده های ایرانی استحکام زندگی جوان هارو به داشتن بچه می‌دونن هنوز؛ واقعا منسوخ شده. قدیم بله؛ طرف برای بچه میسوخت و میساخت؛ الآنم هستن تعداد انگشت شماری که به خاطر بچه بسوزن و بسازن ولی اون ممه رو در کل لولو برد. کجا دیگه کسی میسوزه و میسازه؟ فقط اینوسط کرور کرور بچه ی نسل جدید طفلکی وجود داره که پدر مادر اونارو آوردن تا زندگیشون بهتر بشه اما دیدن نشد و ول کردن رفتن!...

حالا نمی‌دونم چقدر احساسات مادرانم درست باشه اما نمی‌دونم چرا همش احساس میکنم دخترم خیلی مظلومه؛ البته دور از واقع هم نیست که الگوی خودش رو برادر آتیش پاره ش قرار بده و دوتایی یه تنه یه لشگر رو حریف باشن که البته این احتمال بیشتر از احساسات بنده میتونه به واقعیت نزدیک باشه!:دی...الان که خوابیده بود از اتاق اومدم بیرون دیدم صورتش پره شیره؛ یعنی بالا آورده بود ولی صداش در نیومده بود و همون طور خوابیده بود...

می‌دونم حرفم خیلی مسخره ست و قطعا خواهید گفت خب همه مامانا اینطورن! ولی من خیلی دوسش دارم؛ خیلی🥹...یه وقتایی که به مامانم میگم نمی‌دونم چرا انقدر دوسش دارم؛ مامانم در کمال خونسردی و با یه حالت نگاهه عاقل اندر سفیه میگه طبیعیه چون بچته!:دی...

من هیچوقت چهارصد و سه رو فراموش نخواهم کرد...من توو ۱۴۰۳ هزاران بار مردم.. هزاران بار جون دادم... هزاران بار زجر کش شدم... هزاران بار قلبم تیکه تیکه شد... هزاران بار خودم رو تنهاترین آدم روی زمین دیدم...۱۴۰۳ برای من خیلی سخت گذشت... خیلی... انگار به اندازه ی هزارسال تووش بودم و روزگار پوستمو کند...به قولی: عامو سالی که گذشت چشمای مو توو تنهایی هام خیلی گریه کردن... خیلی... هیچکس نمیتونه بفهمه من چی میگم وقتی خیلی از شباشو توو تاریکی دعای هفتم صحیفه سجادیه گوش داده باشی و حس کنی بار رنجی که روی سینه ت قرار گرفته خارج از توان توئه و چشمات هی اشک بشن و بریزنو تموم نشن این اشک ها... من به اندازه ی تمام عمرم توی ۴۰۳ گریه کردم...من توی ۴۰۳ غریب ترین و تنها ترین و دل شکسته ترین آدم روی این کره خاکی بودم... من هزاران بار به مرز فروپاشی رسیدم... نمی‌دونم خدا چجوری شکسته هامو جمع کرد و بندم زد...اما زد...نمی‌دونم خدا چجوری هولم داد تا دوباره به زندگی ادامه بدم... اما داد... نمی‌دونم اصلا باهام چیکار کرد... فقط می‌دونم اون محشره... اون فوق العاده ست... اون خیلی بزرگه...به قول رضا صادقی: همیشه جای شکرش هست/ همه چیمون از اینکه هست میتونست بدترم باشه...نخواست بدترش کنه...اومد خاکسترمو از زمین بلند کرد؛ وصله پینم زد؛ گفت هنوز رهاتون نکردم...من نجات دهندم....

اینکه الان چهارتایی به استثنای دخترم که خوابه منتظریم کیک نارگیلی ای که با پسرم پختیم؛ بپزه و از این انتظاری که سر نمیاد داریم میخندیم؛ فقط یه چیزی داره؛ اونم شکر...خدای بلند مرتبه هزاران بار از تو سپاسگزارم...

۴۰۳ دوستت نداشتم؛ به من سخت گذشتی اما خب گذشتی...

مهم اینه فقط که خدایی هنوز دارم...

بعضی از آدم ها حالشون خوبه!... نمی‌دونم حرفمو میفهمید یا نه... بعضیا انگار درونشون سبزه... امروز داشتم زیر یه هوای نیمچه بارونی در حالی که بچه ها رو به باباشون سپرده بودم و برای خودم خیابون گردی میکردم و به هوای خرید دو کیلو خیار و سیب زده بودم از خونه بیرونو شاهینم توو گوشم میخوند « اگه فردایی باشه من با تو می‌سازم/ برد من وقتیه که به تو میبازم» و حالا گوشی های هندزفری رو درآورده بودمو داشتم برای پسرم از مغازه داری که یه سبد جوراب بیرون از مغازش گذاشته بود جوراب انتخاب میکردم؛ به آقایی که فروشنده بود گفتم سلام...یه پسر عینکیه تپلی بود که یهو وقتی کلمات از دهانش خارج شدن انگار هر واژه ش زیر بارون گل میداد!... گفت سلام بر تو بانو؛ سلام مهربان؛ سلام عزیز...شاید برای بعضیا خوشایند نباشه اما از اونجایی که سالها قبل یه همکاری داشتم که همین مدلی بودو وقتی می‌رفتی توو بطن شخصیتش می‌دیدی این آدم چقدر فراجنسیتی نگاه می‌کنه به موجودات و درکش برای همه مقدور نیست؛ حالا راحت تر میتونم تشخیص بدم بعضیا مثل همون همکارم چقدر نگاهشون به موجودات و مخلوقات خدا فراجنسیتیه...مثلا اون همکارم که میگم؛ یهو مثلا به یکی از خانوما می‌گفت عه خانم فلانی چقدر چتری بهتون میاد؛ بعد یه آقایی از اونور میزد به پهلوش که خجالت بکش به خانوما نمی‌گن که! منظورش مثلا این بود هیز نباش! و همکارم هاج و واج نگاه میکرد و اصلا نمی‌فهمید اون چی میگه!...چون خودش عمیق تر از این حرفا بود...رفتم توو مغازه که حساب کنم دیدم داره به بقیه همکاراشم یاد میده که تمرین کنن کسی اومد بگن بانو! و هی به شوخی می‌گفت به خانم بگو سلام بانو! بگو! تمرین کن... دوستشم با خنده گفت سلام بانو... منم خندم گرفت...قبلاً هم ازش خرید کرده بودم...بهش گفتم ماشالا چقدر شما خوش انرژی هستید...یهو با ذوق گفت چاکرم؛ بخدا دوساعته دارم با اینا تمرین میکنم هرکی میاد بهش بگن بانو... به شوخی گفتم اینجا ایرانه ها! بگید بانو یهو شوهره سر میرسه! بگی مادر طرف بهش برمیخوره! بگی خواهر باز یجور دیگه... یهو دوستش گفت والا اونروز یه پیرزنی اومده بود بهش گفتیم مادر یهو یه چیزی برداشت پرت کرد سمتمون...از مغازه که اومدم بیرون به این فکر میکردم چقدر بعضیا حالشون خوبه...

امروز زنگ زدم مرکز پاسخگویی به سوالات دینی؛ یه مرکزیه درس خونده های حوزه به عنوان کارشناس پاسخ میدن به سوالات شرعی و تاریخی و اخلاقی و ... من قسمت خانم هارو گرفتم و یه خانومی پاسخگوی من بود... سوالم این بود که من تازه زایمان کردم و ۴ روز اول ماه رمضون رو روزه گرفتم اما دیروز دیدم شیرم خیلی کم شده و تقریبا ندارم امروز دیگه نگرفتم. میخواستم بدونم هزینه کفاره چقدره و با توجه به اینکه من یکسری روزه های قضا در بچگی هم دارم کفاره ی اونا چجوری میشه؟!

به سوال من دقت کنید! من نخواستم بپرسم آیا روزه باید بگیرم یا نه؟! من نپرسیدم روزه های فضای بچگیم چندروز باید حساب بشه؟! ... چرا؟ چون من خودم به اندازه هزارسال سرچ کرده بودم قبلش و پرس و جو کرده بودم و فتوای همه برای مادر شیرده اینه که اگر شیرش کم بشه یا برای بدنش ضرر داشته باشه واجب نیست. حالا اینوسط حتی فتوا هم داریم اگر بترسه که ضرری وارد میشه یعنی خوف داشته باشه که اگر بگیره مثلا شیرش کم میشه یا نه؛ حتی در این شرایطم که فقط ترسش باهاشه بازم واجب نیست. یعنی خلاصه ش این که مادر باید ببینه روزه برای خودش یا بچش ضرر داره؟ شیرشو کم می‌کنه یا نه؟ بعدش اگر اینا بود واجب نیست. حالا بماند که فتواهای کلی تر هم وجود داره من باب روزه که میگه اصلا ملاک تشخیص ضرر داشتن یا نداشتن خود فرده!... حالا من با این وجود که اینارو میدونستم؛ عالم و آدمم بهم گفتن روزه نگیر اما گفتم نه تاثیری ندارد و میگیرم و افطار تا سحر میخورم ...اما دیروز وقتی دیدم عملا شیری نیست دیدم واقعا تاثیر گذاره و تصمیم گرفتم روزه نگیرم. 

خب این خانم اصلا کاری نداشت من سوالم چیه؛ تا فهمید من شیر خشکم میدم خیلی قاطع و محکم هی میگفت نمیتونی روزه نگیری!! باید بگیری! وقتی بچتو میتونی با یه چیز دیگه سیر کنی روزه بهت واجبه! منم دست آخر دیگه گفتم خدا راضیه یعنی شیر من خشک بشه چون دارم شیر خشک میدم؟! بعد خب تغذیه بچه من هم شیر مادره هم خشک! تنهایی شیر خشک نیست که؛ منم نمی‌خوام شیر مادر نخوره!... خلاصه ایشون کوتاه نمی‌آمد و می‌گفت پس امروز خوردی دوباره سه روز بگیر! حالا بماند که سوال بنده همچنان این نیست و من تصمیمم رو درباره این موضوع گرفته بودم. هی هم وسطا میگفتم ببینید سوال من چیز دیگه ای هست. الان کفاره رو روزانه چقدر باید حساب کنم؟ بعد اگر قضای روزه هامو تا سال بعد نگیرم باید هرسال کفاره تاخیر حساب کنم؟ مثلا بچگیامو قضاشو نگرفتم کفاره ش چجوری میشه؟! ایشون درباره بچگیامم مدام میپرسید چندروزه قضاهات و منم مدام میگفتم نمیدونم؛ مادرمم یادش نیست. شاید باورتون نشه ولی من جواب سوالامو نگرفتم که هیچ؛ تهش ایشون با عصبانیت و تندی فرمودن شما وسواس داری برو پیش مشاور:/ علیرغم اینکه با پوزخندی داشتم میگفتم اتفاقا اصلا وسواس ندارم توو احکام یهو فرمودن من پشت خطی دارم و به سلامت!...

از همین تریبون خواستم بگم دلیل اینکه اینهمه مردم از دین گریزان شدن کاملا واضحه!... اونایی که در دین مدعی هستن در زمینه اخلاق کمیتشون لنگه... اخلاق از هر نظر!...اگر مذهبی هستید اگر مدعی دین داری هستید یا هستیم یا هستم یا مون نره پیغمبر همین دین رسالتش اخلاق بود. فلذا به کجا چنین شتابان؟! و شما کارشناس عزیزی که در ماه مبارک رمضان نشستی اونجا سوالات شرعی مردم رو جواب بدی؛ اگر اعصاب نداری چرا نشستی اونجا خب؟! معلم اخلاق کی بودی تو؟!

اگر بخوام از سختی ها یا غیر سختی های بچه دوم بگم خب این پستی که ایشون باشن رو اختصاص میدم به مورد غیر سختیش! ... راستش به ضرص قاطع میگم اونقدری که بچه داری با بچه اول سخت میگذره با بچه دوم نمیگذره! بله کاملا درست خوندید‌ و اگر قصد بچه دار شدن دارید و میترسید بیارید؛ نترسید از اینکه عن و گهتون قاطی بشه. چون قبلش عن و گهتون با بچه اول قاطی شده رفته؛ دیگه دومی دقیقا وسط همون عن و گه قبلی میاد( دیگه نمی‌تونستم واضح تر از این توضیح بدم. امیدوارم که حق مطلب ادا شده باشه). یعنی اینکه آدم وقتی یدونه بچه داره فکر می‌کنه چقدر همه مراحل بچه داری سخته! چرا؟ چون تجربه نداره و همه چیزو برای اولین بار داره تجربه می‌کنه. مثلا من یادمه سر فرزند اولم تا ماه ها از ترس رو به چهره ی فرزندم می‌خوابیدم و دنده به دنده هم نمی‌شدم که یه وقت پتویی چیزی نیفته روش خفه بشه یا کلا اتفاق دیگه ای بیفته! و آدم تا وقتی یدونه بچه داره فکر می‌کنه چقدر بچه داری سخته؛ ولی وقتی دومی میاد تازه می‌فهمه چقدر با یدونه همه چیز راحت می‌تونسته باشه و چقدر آزاد می‌تونسته باشه و چقدر حتی وقت می‌تونسته داشته باشه برای خودش که فکر می‌کرده نداره! و چون شما زندگیتون از قبل با بچه اول حساااابی شخم خورده و تغییر کرده دیگه بچه دوم چون وسط اون تغییرات و شخم ها میاد درواقع شما بی حسی و درواقع اصلا وجود بچه دوم و سختی هاش رو حس نمیکنی چون هنوز درگیر همون عن و گه قاطی شده ی قبلی و حالا اینم که اضافه شده خیلی تاثیری در عن و گه تر شدن اوضاع نداره:/ خلاصه اینکه اونقدری که بچه داری با بچه اول سخت میگذره با دومی اینطوری نیست. البته گول اینو نخورید که بگید پس با سومی و چهارمی که دیگه اصلا نیست! چرا اونا هست! هرکی سومی و چهارمی رو داره معتقده داره پاره میشه و به ملکوت اعلی میپیونده... پس اگر علاقه به تولید مثل دارید روی همون دومی تمومش کنید. بیشترش خیط میشه اوضاعتون. از بنده گفتن بود!