بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

حالی که این وقت از نصف شب دارم قابل وصف نیست. در اینستاگردی شبانه ام خیلی اتفاقی مصاحبه ای دیدم از یک مربی بدنسازی...مصاحبه را نگاه کردم و رد کردم... اما دوباره برگشتم... احساس کردم چقدر این زن آشناست...وارد صفحه اش شدم... گشتم، گشتم، گشتم... آنقدر در صفحه اش گشتم تا مطمئن شدم خودش هست... دقیق یادم نیست چه سالهایی بود ولی دختر خانه ی پدری که بودم در همان محله ی خودمان سالهایی را باشگاه میرفتم؛ این زن آنزمان مربی همان باشگاه بود...یک باشگاه محلی معمولی و متعلق به شهرداری...زن بسیار سرزنده و شادابی بود... حتی از نظر ماها خل... میزد میرقصید میخندید... طلاق گرفته بود و زن های باشگاه برایش دنبال شوهر میگشتند... خودش هم شوخی های شوهری زیاد میکرد..‌..سالها بعدتر شنیدم به پسر خوشتیپی رفته است..‌. با دوستان پایه ی همان باشگاهمان بیرون میرفت و فردا در کل باشگاه برایمان تعریف میکرد... مثلا یکبار یادم هست که چگونه با خنده تعریف میکرد که دیشب آنقدر کنار اتوبان خندیده بودند که پسری نگه داشته بود و بهشان دستمال داده بود و گمان کرده بود مست کرده اند...برایمان همان وقت ها تعریف میکرد که تا یکی دوسال پیشش سی کیلو اضافه وزن داشته و خودش تازه کم کرده است و مربی شده...و حالا در پیجش یک عکس قدیمی از روزهای چاق بودنش گذاشته بود و  روز ورودش به یک باشگاهی که نوشته بود آنروز مادر غمگینی بودم که مسیرم با آمدنم به باشگاه عوض شد...و حالا میفهمم من درواقع آن زن جوان و سرزنده ای که میدیدم، درواقع او ققنوس غمگینی بود کهآن سالها تازه از دل خاکسترهای خودش بیرون آمده بود و خواسته بود که زندگی اش را تغییر بدهد.... و داد...

شاید باور نکنید ولی حس دلتنگی عجیبی پیدا کردم.‌‌... این زن اصلا شبیه زنی که من سالها پیش دیده بودم حالا نبود...آن زن جوان و سرکش و چموش و خل و چل حالا زنی بینهایت پخته بود که حتی ادبیاتش هم فرق کرده بود... خبری از شوهر در پیجش نبود... حالا عروس هم داشت و از ورق زدن صفحه اش فهمیده بودم چقدر در این سالها در ورزش پیشرفت ها کرده بود.‌‌..چقدر عوض شدی زن....اصلا نمیتوانم باور کنم اینی که حالا آهنگ های سنتی روی کلیپ هایش میگذارد همان زن سالها قبل است که مدام با بچه ها شوخی های خرکی میکرد حتی جنسی و خل و چل بودنش همه را میخنداند... حتی آثار پیری بر چهره ات هم آمده بود... بابا اصلا تو کی انقدر قوی شدی؟ کی انقدر بزرگ شدی؟ کی انقدر تغییر کردی؟ کی انقدر زمان سپری کردی؟ دارم کم کم باور میکنم که من هم دارم پیر میشوم... وقتی تو در خاطر من زنی سی و اندی ساله بودی با پسرک طفلی که حالا دامادش هم کرده ای، پس من کی انقدر بزرگ شدم که خودم نفهمیدم؟ 

یکی از چیزهای مسخره ی دنیا این است که همسایه ی یک آدمی شوی که ساز زدن بلد نیست:|... در دوران نوجوانی ام هروقت پنجره ی اتاقم را باز میکردم از طبقه ی پایین صدای ارگ زدن پسر همسایه ای میامد که نه تنها هیچی از ارگ بلد نبود بلکه آنقدر گوش خراش روی آن کیبرد بخت برگشته میزد که واقعا شب های امتحان برایت تبدیل به کابوس میشد و گاهی گوش هایم را میگرفتم و درس میخواندم، از همه جالب تر تکه ی آخر ماجرایش بود که بعد از ارگ نوازی زیبایش و فیض دادن به همسایگان خودش هم همیشه حرصش میگرفت از اینهمه نابلدی و یکهو میکوبید روی ارگ:|... یاد و خاطرش گرامی باد. خدا را شاکر بودم که ازدواج کرد و از آن خانه رفت تا گوش های همسرش را مستفیض کند و برایش قطعه های عاشقانه بنوازد و باقی سالهای نوجوانی ما در آن خانه را نجات داد. اما از آنجا که دنیا گرد تشریف دارد و باز دوباره میچرخی سر جای اولت، حالا هم همسایه ی خانواده ای شدیم که هر از گاهی یک تنبک میدهند دست پسربچه ی گمانم ۷، ۸ ساله شان آنهم با صدای آهنگ که با اهنگ برایمان تنبک بزند که وای از تنبک نوازی اش:/... یعنی هم اکنون که دارم اینها را مینویسم طوری رگ های پیشانی ام از سردرد میزند که دوست دارم بروم در خانه شان را بزنم بگویم کاش دنبال استعدادهای دیگری در بچه ی دلبندتان باشید، مملکت علاوه بر موزیسین به چیزهای دیگر هم نیازمند است. با تشکر!

فارغ از اینکه همیشه سال چجوری بهم گذشته و روزاش چجوری تموم شده، من این روزای سال رو خیلی دوست دارم. همین حالا که نشستم روی کاناپه و صدای تمیزکاری از خونه ی تمام همسایه هامون میاد، و خودمم دارم خستگی در میکنم مثل همیشه ی عمرم عاشق همین روزای اسفندم... دوسش دارم دیگه، حالم توو این روزای آخر اسفند خوبه، حس زنده بودن دارم، دوست دارم خیابونا مثل حالا همیشه شلوغ باشه، دوست دارم همه کاسبا پر روزی باشن، دوست دارم همه اونقدر پول توو جیباشون باشه که این شب ها فقط برن بگردن و خرید کنن. دوست دارم حال دل همه واقعا خوب باشه...بچه که بودم چون خیلی درسخون بودم تقریبا هیچی از عید نوروز نمیفهمیدم، همیشه یا درحال نوشتن تحقیق و مقاله بودم یا هم تمام تعطیلات داشتم استرس خرداد رو میکشیدم که چجوری قراره اونهمه کتاب رو امتحان بدم توو فرجه ی کم!... شاید خنده دار باشه ولی از همون بچگی احساس میکردم اونایی که شوهر کردن درواقع بهترین عید هارو دارن چون درس ندارن و هیج دغدغه ای ندارن. یادمه عروس عموم یه سال اومده بود خونمون عید دیدنی و مامانم از اینکه چندروز دیگه سیزده به دره میگفت و اونم با خونسردی میگفت عه سیزده به در شد؟ چه زود، بریم هفت سین رو جمع کنیم پس... واقعا به حالش غبطه خوردم:/ همیشه فکر میکردم وقتی شوهر کنی و از درس فارغ بشی بهترین عیدها متعلق به اون روزاست. راحت و بی دغدغه تمام روزات مال خودته، سیزده دیر بیاد یا زود بیاد برات فرقی نمیکنه، کلی از عید لذت میبری و کلا دنیا مال توئه چون استرس درس رو نداری، اما راستش حالا که سالهاست از درس و برس ما گذشته و توو روزایی هستم که فکر میکردم بهترین عید نوروزها متعلق بهمه، میبینم درواقع قشنگ ترین عید نوروزا همون روزای بچگی بود.

بچه ها چرا طعم و رنگ و بوی همه چیز رفته؟ چرا دیگه هیچی کیف نمیده؟ یکی توئیت زده بود که انگار توو اون واکسنای کرونا کلی حال بد و افسردگی بهمون تزریق کردن که دیگه هیچکی حالش از سال ۹۸ خوب نیست‌‌‌... راست میگفت، انگار چندساله رمق همه چیز رفته‌‌‌.‌‌.‌. شاید باورتون نشه ولی همسرم اینروزا که میاد خونه همش ازش میپرسم چه خبر؟ مردم حال و هوای عید دارن؟... راستش دلم تنگ شده برای روزای بچگیم، یه سال از زندگیه بچگیم، عید نوروز یه بلوز جین زرشکی خریده بودم، با شلوار لی و صندل طوسی و موهای مصری...اون سالِ خودم رو خیلی خوب یادمه... مثلا برگردم به همون روزا، مامانم سبزی پلو ماهی درست کنه، هممون رو ببره حموم سال نو و بیاره و اون لباسامونو تنمون کنه، من مثل اون سال عروسکمو بغل کنم و بابام با دوربینش عکس بگیره، بعد بشینیم همگی دور سفره و بابا دوربین رو کار بذاره و بدوئه بیاد خودش سر سفره و همگی لبخند بزنیم و دور سفره ی قشنگمون دوربین بگه چیک.... اینکه چرا الان دارم اشک میریزم نمیدونم، اما میدونید؟ همه چی توو بچگی قشنگ تره ..همه چی...

ولش کنید اصلا، دلتنگی ها همیشه هست...امسال برای من سال سختی بود، سال خوبی بود ولی سخت بود، رنج هایی کشیدم که فقط خودم میدونم برای خودم چقدر بزرگ بودن و مستاصل کننده... اما میدونید بچه ها اومدم بگم اگر شمام گاهی وسط زندگی کردناتون رسیدید به مو، رسیدید به روزهایی که ندونستید چیکار کنید و چجوری از این روزا بگذرید و درستش کنید، فارغ از هر اعتقادی که دارید، بدونید و یقین داشته باشید فقط یه نفره که قادره مشکلات و دغدغه های شمارو که کسی ازش خبر نداره و هرچند برای بقیه هم مسخره باشه، اما به بهترین نحوش حل کنه... من برای گمونم سومین بار بود که توو زندگیم انقدر احساس استیصال کردم و ناتوانی، هر دوبارش نشستم به درگاهش گفتم خودت درست کن، اینبارم نشستم و گفتم خدایا خودت کمکم کن‌‌‌... ماها گاهی داریم از درون برای چیزهایی که کسی ازش خبر نداره میپوکیم، اونوقتا هست یکی، که اگر از ته دل بگی خودت درستش کن، میادو درست میکنه.... شک نکنید به بودنش، به اینکه همیشه براتون هست:( ...

حالا دیگه عدس هایی که خیس کردم جوونه زده...دارن سبز میشن.... بهار دلکش رسید و دل به جا نباشد...آخ آخ..‌.اصلا خلاصه اینکه دوست دارم این روزارو...از اعماق وجودم، دقیقا اونجایی که دیگه تهِ تهِ تهِ دلِ آدمه، آرزو میکنم این بهاری که توو راهه ورق برگرده و خودش حال دل همه رو به بهترین حال دگرگون کنه .... این نیز بگذرد.

 

صدای تو اومد

صدای خنده ی تو

پروند از شاخه م پرنده های منو

دوباره پشت سرم پر از هوای تو بود

کسی نبود ولی صدا صدای تو بود

صدام کردی با

گَلوی مجروحت

صدام کردی با

تموم اندوهت

...

خب فرزندان من چون خوابم نمیبره گفتم بیام برم براتون بالامنبر و از یه راز دیگه پرده بردارم:/ یه چیزی همین اول کاری بگم؛ ببینید بچه ها اینایی که من میگم شاید برای خیلی ها مسخره یا ساده یا غیرکارساز بیاد، ولی واقعیت اینه که پشتش یسری تجارب و آزمون و خطاها بوده و دوست دارم بنویسم به این قصد که شاید کمکی کنه به کسی برای داشتن یه زندگی آروم تر و با کیفیت تر. چون من در طول زندگی مشترک فهمیدم خیلی جاها شاید نتونی همسرت رو مستقیما تغییر بدی ولی با تغییر روش هات توو زندگی خیلی چیزها خود به خود تغییر پیدا میکنه به جهت مثبتش.

خب این راز سوم رو برای اینکه چگونه زنی تفلون و روی مخ شوهر نباشیم یا چگونه زنی جذاب باشیم اختصاصش میدم به این پست.

خب بهتره برم سر اصل مطلب. یکی از مواردی که به ضرس قاطع میگم همه ی ما خانوما اهلشیم و شاید هیچوقت کسی به رومون نیاره و خودمون خبر نداشته باشیم که چقدر برای شوهر منفوره این حرکتمون و چقدر مارو از چشمش میندازه و چقدر کوچیکمون میکنه در نظرش، اینه که از خونه ی هر کدوم از فک و فامیلاش میایم مثلا به خیال اینکه داریم درد و دل میکنیم شروع میکنیم از اینکه فلانی چرا این حرف رو زد و بهمانی چرا فلان کارو کرد و یا توو بحثا و دعواها حتی در غیر بحث ها و دعواها شروع میکنیم به گفتن عیب ها و ضعف های اخلاقی و رفتاری خانوادش و اشتباهاتشون؛ یعنی به زعم شما اشتباهات و ضعف های اخلاقی و رفتاری اونا، ولی به زعم شوهرتون و در نگاه اون شما درواقع دارید ایراد میگیرید، دارید بدگویی میکنید، شما گذشت ندارید، شما زودرنجید، شما دارید میرینید به اعصابش:|، شما دارید آرامش رو ازش میگیرید، شما دارید اونو بین خودتون و خانوادش قرار میدید، شما از هرجایی برمیگردید یه عیب و ایرادی روی خانوادش میذارید، شما پای اونو دارید از تمام رفت و آمدها با خانوادش میبرید، و در نهایت در نگاه اون این شمایید که ایراد گیر و بَدید!

از اونجایی که خانوما تا پای گور هم معمولا این اخلاقشون رو کنار نمیذارن و معمولا هرچی ببینن و بشنون که به مزاجشون خوش نیاد یا بهشون بربخوره یا اصلا در واقعیت واقعا رفتارها و اخلاق های ناراحت کننده و آزار دهنده ای از خاواده همسر ببینن میان گلگیش رو به شوهرشون میکنن و به خیال خودشون اونم به دفاع از این برمیخیزه و مشت محکمی بر دهان استکبار میزنه و میگه اره تو حق داری! ولی خب زهی خیال باطل و در واقعیت، در بهترین حالتش در برابر گلگی های شما سکوتم که کنه، که معمولا نمیکنن و تعصب به خرج میدن و دفاع میکنن از خانوادشون و اگر خیلی کش بدید دوتام اونا میگن، بازم توو دلشون هربار که بد میگید( از نظر خودتون واقعیت ها رو میگید) دارید اونارو زجر میدید و یه پله از عزیز بودن نزدش سقوط میکنید پایین.

خب حالا راه چیه چاره چیه. ببینید من به عنوان یه خانوم خب باید بگم که خدایی اخلاق آقایون توو یسری چیزا واقعا بهتر از ماست. مثلا همین که اکثر آقایون وقتی میان توو جمع های خانوادگی ما، معمولا انقدر روحیه ی بی خیال و مثبت اندیش و جنبه ی بالایی دارن که اصلا نه از شوخی ای ناراحت میشن، نه متوجه تیکه ای میشن، نه حرفی بهشون برمیخوره، نه رفتاری ناراحتشون میکنه، نه اصلا دنبال این خاله زنک بازیا هستن. و حالا ما خانوما، بعد از بازگشت از مهمونی های خانواده شوهر، معمولا یه چیزی بهمون برخورده و به مزاجمون خوش نیومده، از حرفی ناراحت شدیم، از رفتاری بدمون اومده، و هزارتا داستان های دیگه که من میگم اصلا همش حق. یعنی من میگم اصلا ماها واقعا حق داریم که ناراحت بشیم و یه چیز واقعا ناراحت کننده پیش اومده و داره مارو رنج میده و ما خیلی در عذابیم، حالا میایم چیکار میکنیم؟ خب کسیو حز شوهر نداریم که بریم بهش بگیم و بفهمونیم که چه اتفاقی افتاده و کی چی گفته و ما جقدر ناراحت شدیم. اما از اونجایی که معمولا بلافاصله بعد از مهمونی توو ماشین تا مقصد که خونه ست رفتیم براش بالا منبر و داریم همینجور میگیم که اره فلانی فلان حرفو زدو و چرا بهمانی این کارو کرد، و به خیال خودمون داریم درد و دل میکنیم ولی متوجه لحن عصبانیه خودمون نیستیم، در ذهن همسرمون ما داریم یسره غر میزنیم تا مقصد و ایراد میگیریم و اگر همسر شما خیلی اروم و پخته هم باشه و در بهترین حالت جوابتون رو نده و تعصب به خرج نده و سکوت کنه ولی توو دلش تا همون مقصد داره میگه چه گهی خوردم دوباره اینو برداشتم بردم توو خانواده خودم!

اینوسط یه چیزی لای پرانتز باید بگم، اونم اینکه آقایون معمولا خودشون بهتر از هرکس دیگه واقفن به اشتباهات و فرهنگ های غلط و رفتارهای نادرست خانوادشون، ولی بازم دوست ندارن شما اونارو بگید. یک حقیقتی اینوسط وجود داره اونم اینه که شما زنه چندساله ی این فردی و اونا خانواده ی چندین ساله. با تمام عیب ها و ایراد هاشون، با تمام اشتباهاتشون ولی اونا از یه خون هستن، همسرتون روشون تعصب داره و در بهترین حالتم که بدونه خانواده ش چه رفتارهای غلطی دارن باز از شما انتظار گذشت داره! و چیزی که ما انتظار داریم یعنی اینکه به دفاع از ما برخیزه:/ در اکثر مواقع تهش ختم میشه به دعوا و بحث بینتون و دفاع نمیکنه که هیچ، تازه انگ ایرادگیر بودن و زودرنج بودنم بهتون زده میشه و دوتام شمارو مستفیض میکنه از خانوادتون!

برای همون من طبق تجربه میگم، هروقت از هر رفتاری یا حرفی در خانواده شوهر رنجیدید، اگر اون حرف واقعا چیز مهمی نبود، اگر اون رفتار واقعا روی زندگی شما اثری نداشت و فقط یه حرف و رفتار تیکه امیز یا ناراحت کننده ی مقطعی، یا خاله زنک بازی بود، یکی از این دو گزینه رو انتخاب کنید: یا خودتون رو بزنید به کوچه علی چپ و نشنیدن که زندگی مشترک در طول سالها بهتون یاد میده که خیلی وقت ها تنها راه همینه و حتی بهترین راه برای ارامش اعصابتون، یا اگر خیلی داره رنجتون میده خودتون خیلی مودبانه جوابی بدید که هم نگن چه عروس پاچه ورمالیده ای همم دیگه کسی جرات نکنه اون رفتارو تکرار کنه‌. و همین وسط دوتا چیز در گوشی: ( اولیش: اگر جواب دادید هرگز به همسرتون نگید که جواب مثلا فلانیو دادم، کلا نگید. چون بعد اون همسرتون فکر میکنه که شما دیگه داری جواب همه رو میدی و دو متر زبون داری و داری خانوادش رو قورت میدی:|... پس جوابم اگر دادید به همسرتون نگید اصلا و اگرم خانواده شوهرتون رفتن بهش گفتن شما فلان و بهمان کردید و گفتید، سینه سپر نکنید که آره گفتم خوبم گفتم چون فلانی هم فلان حرف رو زد و منم جوابشو دادم!... اصلا و ابدا... به جاش خودتون رو بزنید به اون راه و بگید نه من جوابی ندادم، اینو بهم گفتن منم معمولی اینو گفتم وگرنه من میدونی که اصلا اهل جواب دادن به کسی نیستم و بی احترامی نمیکنم!.... :|.... اما دومیش: هیچوقت توو جمع های خانوادگی علی الخصوص خانواده همسر گستاخ و حاضر جواب نباشید. حتی اگر رفتارهای واقعا ناراحت کننده هم دیدید هیچوقت مستقیم جواب ندید، نذارید یه چهره ی پاچه ورمالیده از خودتون توو اذهان بمونه. یاد بگیرید همیشه با سیاست رفتار کنید. اگر بناست جوابی هم بدید باید در کمال ادب و احترام و غیر مستقیم باشه. بذارید در نظر همسرتون شما همیشه مودب و مظلوم باشید:/ حتی وقتایی که توو یه جمع هستید و کسی بهتون حرفی میزنه و حتی داره بحث ریزی هم شکل میگیره یجوری رفتار کنید که همه بعدش نگن مقصر شما بودی، فکر نکنید حاضر جواب باشید و بشورید و پهن کنید مدال میدن، خیر این کارا برای یه عمر براتون عواقب داره چون اینجا ایرانه و شما تا اخر عمر با خانواده ی طرف چشم توو چشمی. پس مودبانه رفتار کنید همیشه و همیشه. بذارید اگرم جواب کسیو دادید انقدر چون توو اذهان خوبید که بعدش بقیه توو خلوت خودشون بگن تقصیر شما نبود فلانی حرف ناروا زد اینم فقط جواب داد). پس یا گذشت کنید و خودتون رو به کوچه علی چپ بزنید که شمارو به همین راه توصیه میکنم که به شدت برای آرامش خودتون موثره و یا به راه دوم‌ عمل کنید که خودتون از حق خودتون دفاع کنید و به همسرتون نگید. اون که اون رفتارو با شما نکرده، اون که اون حرف رو به شما نزده، پس عملا اون مقصر نیست و مستحق ریده شدن به اعصابشم نیست( با عرض معذرت) پس یاد بگیرید اگر نمیخواین گذشت کنید به همسرتونم نگید و خودتون از خودتون دفاع کنید..

خب این برای موارد پیش پا افتاده. اما گاهی مسائلی میش میاد که اصلا بحث خاله زنکی نیست و شما حتما باید به همسرتون بگید‌. در آروم ترین حالت ممکن، بشینید حرف بزنید و بگید این اتفاق افتاده و شما رنجیدید و وقتی هم میخواین از بدی های خانوادش بگید توصیه من به شما جوانان اینه که ده دقیقه بیشتر کش ندید. چون بیشتر از ده دقیقه اگر گفتید و کش دادید و غر زدید اون شروع میکنه به دفاع کردن و تعصب به خرج دادن. ولی تا ده دقه ظرفیت گوش دادن داره:/ یعنی اگرم خواستید غری من باب خانواده شوهر بزنید خیلی کوتاه بزنید و ول کنید برید! تا صد سال نگید که تهش برسه اینجا که یه هفته خونتون شده باشه میدون جنگ‌.

اینوسط یه اخلاق گند دیگه هم ما خانوما داریم که خیلی وقت ها یسری چیزا توو خانواده همسرمون میبینیم مثل یسری فرهنگ ها و اخلاق ها و سبک های زندگی که متعلق به خودشونه که اصلا به ما ربطی نداره و کسی کاری به کار ما نداره و روی زندگی مام اثری نداره ولی ما باز اونارو چماق میکنیم میزنیم توو سر شوهرمون چپ و راست. که واقعا اینم در گوشی میگم که ادم باشیم و به خودمون بیایم. اینکه بقیه کارایی میکنن که با سبک زندگی ما متفاوته از پوشششون گرفته تا اعتقاداتشون تا نحوه ی خرج کردنشون برای زندگی هاشون تا تربیت بچه هاشون تا نحوه ی پذیرایی از مهمون و مهمون داریشون تا رفتارهای بین زوجینشون تا هزارتا چیز دیگه به ما ربطی نداره و از همه مهم تر به شوهرمونم ربط نداره. پس آرامش زندگی خودتون رو الکی به فنا ندید. چون هر بدگویی از خانواده شوهر یه تیر خلاص برای بی ارزش تر شدن شما در ذهن همسرتونه. و بدگویی ها و ایراد گرفتن های شما به شدت روی مخشه، و ارامش رو ازش میگیره و در نظرش کوچیک میشید.

و در اخر به ضرس قاطع میگم که از بین تمام بدگویی ها و ایرادات اونی که دیگه تیر خلاصِ خلاصه بدگویی از مادرشه‌. مادر یجورایی خط قرمز هر پسریه‌ حتی اگر خیلی هم متواضع باشه و چیزی بهتون نگه که معمولا بعیده ولی مطمئن باشید هیچی به اندازه ی اینکه از مادرش بد بگید( ولو واقعیت هارو هم بگید) براش منفور نیست و در نگاهش تفلونتون نمیکنه‌. بدگویی از سایر اعضای خونواده همه یه طرف، مادر هم یه طرف. اگر واقعا دوست دارید از چشمش بیفتید و منفور بشید حتی اگر هیچوقتم نفهمید! عیب و ایرادهای مادرش رو بگید و یه روزی به خودتون بیاین ببینید یه ادم سرد جلوتونه و نفهمید از کجا خوردید:/

پس در اخر بازم یه چیز درگوشی و تجربه ی خودم: سطح و عمق خودتون رو بالا ببرید و روش کار کنید، اونقدر که حرف و رفتار بقیه نتونه شمارو ناراحت کنه و اگرم کرد اونقدر در سطح خودتون ندونید که فراموشش کنید. زندگی خودتون دوتا ارزشش از همه چیز بالاتره، یاد بگیریم واقعا هیچکس و هیج چیز و هیچ رفتار و حرفی ارزش اینو نداره که حتی به اندازه یک دقیقه آرامش زندگیمون رو از بین ببریم. نه زیبایی ظاهری نه اندام نه دستپخت خوب نه هزارتا چیز دیگه که ما فکر میکنیم مرد رو به زنی جذب میکنه، به اندازه ی ارامشی که بلد باشید بهش هدیه کنید برای مرد جذب کننده نیست. توو همه چیز صد باشید ولی مدام ارامشش رو بهم بزنید ازتون فراری میشه ولو خیلی نامحسوس و ریز ریز. زندگی شما چیز باارزشیه، رفتارهای غلط بقیه و خانواده ربطی به همسر شما نداره و اون مقصر و مسئول رفتار بقیه نیست که بخواد پاسخگوتون باشه. گذشت کنید خیلی جاها و گوشاتون رو در و دروازه کنید و نذارید آدم ها بتونن ارامش رو از زندگیتون بگیرن... چون هرچی از زندگی مشترکتون بیشتر بگذره و بیشتر برگردید عقب فقط اونجاهایی بیشترین پشیمونی رو داره که به خاطر یه مشت حرف خاله زنک و بقیه روزهاتون رو خراب کردید و آرامش همو بهم زدید.

بیست و دوم فوریه...

اسکار مهربون ترین زن دنیا رو باید بدن به خودم:/... یعنی نشد من یه بار فقط یه بار بخوام برای خودم چیزی بخرم بعد برای همسرم نخرم:|... یعنی هرچی برای خودم بخرم یه تیکه یه چیزی هم برای اون میخرم...مهربون کی بودم من واقعا؟:/

الان اونی که یه شلوار ۳۵۰ تومنی برای خودش سفارش داده و قبلش یک و نیم برای همسرش خرید کرده و نادمه کیه؟ منم :|

 رفته بودیم ازمایشگاه. پسرم رو توو بغل گرفتیم و اونام سه تایی به زور خون گرفتن و پسرمم گوله گوله اشک میریخت و میگفت مامان نجاتم بده:دی.... بعدش برو بچه های آزمایشگاه یکی شکلات براش آورد، یکی توپ وماشین، اون بنده خدایی هم که خون گرفته بود اومده بود نازش میکرد میگفت ببخشید بهت سوزن زدما. دیگه با جایزه هاش گریه ش بند اومده بود و حالا همسرم رفته بود رو صندلی نشسته بود خون بده. با پسرم شوخی میکرد که خوشبحالت به تو شکلات دادن به من هیچی نمیدن... پسرمم بلند شد رفت دونه دونه پیش دخترا که: خانوم دُتُر به بابام شُتُتات بده.

به عنوان دومین راز زندگی زناشویی یا اینکه چیکار کنیم که زن جذابی باشیم برای همسرمون، یه راز صد در صد تضمینی میخوام بهتون بگم که بی برو برگرد مرد رو جذب خودش میکنه. یعنی به ضرس قاطع میگم اونقدر مردها با همین حرکت به ظاهر ساده در نظرشون شما عزیز میشید حتی اونا مهربون تر میشن، حتی مطیع تر میشن که اصلا حد نداره. اونم اینکه همیشه صبر کنید با اون غذا بخورید. و اینو بهش بفهمونید که برای تو صبر کردم. حالا منظورم در همه حال و در همه شرایط نیستا. مثلا بچه داره پر پر میزنه یا خودتون دارید به لقا الله میپیونید از گشنگی و اون هنوز نیومده و در روز هزارتام چیز خورده منظورم نیستا، منظورم اکثریت مواقع ست. وگرنه خیلی وقتام شرایط ایجاب میکنه شما خودتون تنهایی غذا بخورید. ولی اگر از من میشنوید شده غذای بچه هارو بدید، شده کلی خودتون ته بندی کنید قبلش ولی باز شوهرتون اومد بگید من نخوردم برای تو صبر کردم:/...شاید برخی مردها انقدر سرد باشن که اصلا اوایلش اهمیت ندن یا اصلا قدر ندونن ولی همونام به مرور با این حرکت آدم میشن:دی ... من حتی یادمه توو برنامه گلبرگ زندگی آقای دهنوی تعریف میکرد یه خانومی که شوهرش داشت بهش خیانت میکرد، اون زن فهیده بود ولی به خاطر شرایطش نمیتوست زندگیش رو ترک کنه، پس تصمیم گرفت انقدر به مرده محبت کنه که اون دوباره برگرده به زندگیش و یکی از کاراش این بود که شده هرشب تا سه، چهار صبح بیدار مینشست سفره میچید تا شوهره بیاد بعدم میگفت منتظرت موندم. اونم اوایل میگفت خب نمون و میرفت میخوابید و حتی غذام نمیخورد اما به مرور خجالت میکشید حس عذاب وجدان پیدا کرده بود و انقدر زنه این محبتارو تکرار کرد که مرده به زندگی برگشت.

 طبق تجربه بهتون میگم که این کار به ظاهر ساده به مرد یه حس شرمنده شدن میده. یعنی وقتی میبینه یکی به خاطرش منتظره و غذا نخورده ساعت ها، هم خیلی خوشش میاد از این احترام هم یجورایی شرمنده شما میشه. حتی اگر به روتونم نیاره ولی شما با همین حرکت ساده و البته تکرارش در مدت زمان طولانی میتونی اون مرد رو تسخیر کنی به راحتی آب خوردن. حالا شاید بخندید و بگید برو بابا ولی از من گفتن بود:/ ...

اینوسط لازمه یه راز نهفته ی دیگه رو هم ازش پرده بردارم:/ اونم اینه که ببینید بچه ها من صد درصد بهتون میگم برای مردها اصلا مهم نیست شما جلوشون چی میذارید، یعنی اونا واقعا از شما توقع ندارن شما بهترین و سخت ترین غذاهارو پخته باشید براشون، شما املتم پخته باشید در نگاه اونا ارزشمنده و اصلا براشون فرقی نمیکنه. ولی براشون مهمه که وقتی میان خونه یه چیزی برای کوفت کردن شما پخته باشید به هرحال. شاید هرگز به روتون نیارن ولی اونا از صبح بیرون بودن مثل خودتون، اونا گشنه میشن مثل خودتون، اونا غذا دلشون میخواد مثل خودتون:/ پس اگر مخصوصا خانه دار هستید و هنوز آشپزیتون صفره به خودتون بیاین و یه چیزایی یاد بگیرید و اون مرد رو شب ها و روزها گرسنه نذارید‌. غذا برای آقایون واقعا دلچسبه. اونا لذت میبرن وقتی بو برنگ راه انداخته باشید و خسته رسیده باشن و حالا یه سفره براشون چیده باشید با قورمه سبزی و ترشی:/ اصلا یه علتی که مرد شب ها با ذوق به سمت خونه برمیگرده همینه که بدونه یکی منتظرشه و یه چیز خوشمزه براش پخته ولو اون چیز یه استنبولی ساده باشه. 

حالا برگردیم سر راز اصلی خودمون. این منتظر موندن شما و با همسرتون غذا خوردن حتی همسرتونم درست میکنه! مثلا اگر همسر شما از اوناست که سر سفره هنوز شما نیومدی و رفتی قاشق چنگال بیاری اون شروع کرده و نصف غذارو هم تموم کرده، وقتی انتظار و احترام شمارو ببینه اونم یاد میگیره برای شما صبر کنه. حتی ممکنه بیرون از خونه دیگه دلش نیاد وقتی چیز خوشمزه یافت میکنه:/ بدون شما بخوره و نگه میداره میاره خونه. چون احترام احترام میاره. 

فلذا برای اون مرد صبر کنید و بهشم بفهمونید که به احترام تو نخوردم تا کم کم بشید محبوب دلش:/

از اونجایی که من امسال خونه تکونی ندارم، شاممم:/ آماده ست و کارای روتینمم کردم و الان اینجا بیکار نشستم فلذا باید به نطق های من گوش فرا دهید:|

میخوام در سلسله مراتبی از پست هام از رازهای زندگی زناشویی و یا چگونه زنی جذاب برای شوهر باشیم و یا چگونه زنی روی مخ شوهر نباشیم و این چیزا برم براتون بالامنبر بلکه رستگار شوید:/

پس، بگید خب!، این پست میشه اولین راز:

آقا؟ اینایی که میگم یه شبه به دست نیومده ها، خلاصه که من مو توو آسیاب سفید نکردم چشم سفیدا!... به عنوان اولین راز درگوشی برای اینکه زنی جذاب باشید و یا به عبارتی زنی روی مخ همسرتون نباشید یه رازی میخوام بگم که شاید عده ای مخالفت کنن یا هنوز کسی به حرفی که میخوام بزنم نرسیده باشه یا خیلی به نظرتون مسخره بیاد ولی در عمل و درست وسط زندگی زناشویی همین یه مسئله ساده میتونه شمارو به شدت تفلون و روی مخ کنه برای همسرتون. خب من کلا ۶ درصد شارژ دارم پس بهتره زودتر برم سر اصل مطلب. اولین رازم به شما نوگلانم اینه که روی میزان زنگ زدنتون به شوهرانتون در طول روز تجدید نظر کنید!... به جرات میگم اون خانومایی که در طول روز هزار بار بی مورد و از روی بیکاری تلفن رو برمیدارن و به شوهرشون زنگ میزنن که سلام چطوری؟ چخبر؟ چیکار میکنی و به ظاهر میخوان که حال و احوال طرف رو بپرسن ولی به ضرس قاطع من بهتون میگم که اصلا این حرکتتون برای مردها جذاب نیست. اونا مثل ما علاقه مند به گزارش دادن، آمار دادن، حرف زدن و غیره ندارن. پس اگر هنوز دارید این اشتباه رو میکنید که معمولا اونایی که سالای اول ازدواجشونه بیشتر این کارو میکنن به نظرم قطعش کنید:/... من نمیگم اصلا زنگ نزنید، اگر شرایط همسرتون طوریه که باید در طول روز از حالش خبردار بشید، اگر شرایط طوریه که شما باید زنگ بزنید، اگر اون خیلی دوست داره صدای شمارو هزار بار در روز بشنوه:/ اینا قضیه ش فرق میکنه ها. من درباره اون زوج های معمولی ای میگم که خب ۲۴ ساعت باهمن، حالا آقا طبق روتین زندگی صبح پاشده بره سرکار و شبم برمیگرده. اگر دوست دارید از حالشم خبر دار بشید یکبار در روز کافیه. که به نظر من همونم نزنید ببینید چقدر بیشتر مشتاقتون میشه و عزیز میشید:/... بابا بذارید توو اون چندساعتی که خونه نیست دلش برای شما تنگ بشه، اون در طول روز به هرحال کار داره میکنه، اجازه بدید تلفنای شما براش طوری باشه که بدونه اگر شماره شما افتاد رو گوشیش حتما یه کار واجبی هست و حتما جواب بده حتی اگر دستش زیر ساطوره:| نه اینکه در طول روز انقدر بی مورد و الکی بهش زنگ زدید که یا داره از سر احترام و اکراه بهتون جواب میده یا هم یه مرحله ی عرفانی رو طی کرده! و کلا دیگه در روز هر چندتا درمیون شماره شمارو جواب میده و بهونه هاشم اینه که نشنیدم، سایلنت بود، کار داشتم، ندیدم و....

باور کنید تماس های شما برای اون بخت برگشته در طول روز و وسط کار هیچ جذابیتی نداره ولو شما از سر عشق، از سر نگرانی ، از سر دلتنگی یا هرچی بهش زنگ زدید. جدی خودتون امتحان کنید ببینید چقدر با همین کار ساده از تفلون بودن به مرحله ی عزیز شدن میرسید:/... اگر از من میشنوید جز برای کارای واجب، مثلا چیزی میخواین بخره، کاری پیش اومده یا ... اصلا در روز بهش زنگ نزنید. اجازه بدید اون خودش تماس بگیره. حتی اگر شوهرتون اصلا تماس نمیگیره حتی اگر مسافرتم بره باز بهتون خبر نمیده که مثلا رسیده، باز شما هی زرت و زرت زنگ نزنید، نهایت یکبار برای اینکه ببنید سالم به مقصد رسیده یا نه پیامی بدید یا تماس کوتاهی بگیرید. من به وفور اقایونی رو دیدم که تا مادامی که خانوم هاشون زرت و زرت زنگ میزنن، یا دارن چندتا درمیون جواب میدن و میپیچونن، یا تا گوشی رو برمیدارن میگن کار دارم باید برم، یا اونقدر خانومه زنگ میزنه که اون دیگه اصلا برای هیچ چیز واجبی که خودش علی القاعده باید زنگ بزنه هم نمیزنه. مثلا ساعت ۱۱ شبه هنوز نیومده خونه، میبینید بهتون خبر نمیده، شمام شاکی که چرا زنگ نزدی؟! یا رفته مسافرت یه بارم زنگ نزده، یا جاهایی که خلاصه خودش باید میزده اما انقدر شما در زندگی مشترک زدی که اون دیگه جاهای واجبم نمیزنه‌. فکر نکنید این مرد عوض نمیشه، چرا میشه، به شرطی که شما خودتون رو عوض کنید. اگر اون جاهای واجبم که شما منتظری بزنه اما نمیزنه و خبر نمیده علتش اینه که مطمئنه شما میزنی!... اما اگر شما دست برداری از این بازی کثیف:دی من ریش گرو میذارم که اون خودش ببینه شما نمیزنی، دیر بخواد بیاد خونه، به مقصد توو سفر رسیده باشه و خلاصه جاهایی که باید زنگ بزنه خبر بده، میده‌. خلاصه اینکه روی مقدار تماس هاتون کنترل داشته باشید. اونقدر فقط برای کارهای واجب باهاش تماس بگیرید که وقتی اسم شما میفته حتی وسط جلسه مهمم جوابتون رو بده چون با خودش میگه این زن الکی زنگ نمیزنه حتما کار داره. دیگه گفتنی هارو من گفتم به قول معروف خواه پند گیر خواه ملال و همچنان به روند خودت ادامه بده و خودتو از چشمش بنداز:/

بچه ها توروخدا نگید چرا اون نمیزنه؟ چرا اون دلش تنگ نمیشه؟ مرد اگر عاشق باشه در طول روز دلش تنگ میشه و غیره... بابا این حرفارو بریزید دور توروخدا، نه شما ۱۵ سالتونه نه اون ۱۸ ساله، یه مرد خرس گنده ست که داره هرروز شمارو میبینه دیگه، دیگه در اون ساعاتی که شمارو نمیبینه داره نفس میکشه چه دلتنگی ای اخه؟:دی... اجازه بدید چندساعت وقتی زیر فشار کار و استرس و هزارجور داستاناست آخرشب که داره برمیگرده خونه دلش براتون تنگ بشه. بهش فرصت نفس کشیدن بدید:دی نه اون شبیه شما نیست که در روز هزاربار دلش برای شما تنگ بشه، اون در طول روز اصلا ممکنه یاد شمام نیفته:دی پس این حرفارو بذارید کنار و فراموش نکنید زندگی فانتزی های عاشقانه نیست، واقعیته واقعیت!

در ضمن وقتی بهش زنگ میزنید هیچوقت نگید مزاحمت شدم! چون اون واقعا فکر میکنه شما مزاحمش شدید پس:|.

تا سلسله رازهای دگر شمارو به خدای بزرگ میسپارم!

اون سه کیلویی که به دنیا آورده بودمش، راستش باورم نمیشه که حالا فقط سه سانت مونده که بشه یه متر و سه سالش شد...