بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

 

یه لحظه هایی توو زندگی آدم هست که هم خیلی کوتاهه هم خیلی خوشه هم خیلی دوست داشتنیه، همم خیلی زود تموم میشه... خیلی دلم گرفته چون دارم میرم و دلم میخواست توو همین لحظه هزاران سال بمونم و تموم نشه... آخه چجوری بگم الان توو چه لحظه ای هستم؟ فقط باید دید... انگار روی زمین نیستی... اینجا واقعا بهشته...تمام آسمون رو مه گرفته... آسمون سرخه سرخه...من توو این هوای بهشت گونه نشستم روی فرش های لاکی رو به روی یه گنبد طلا...

ای حرم ات ملجا درماندگان:(

اولین نفرم... یعنی یادم نبود که خودم یک ماه پیش به منشی دکتر گفتم نوبت بعدی رو اولین نفر بهم بده... از اونور یکساعتم زودتر رسیدم و هرچی همسرم گفت خب چرا وقت خودت نمیری؟ سخنرانی گیرایی براش کردم موقع کفش واکس زدنم ( کفش واکس زدن از ویژگی های بارزمه، بله من از اونام که کفشام همیشه واکس داره:|) که منشیه دکتره اینجوریه که به ترتیب نوبت راه نمیده، به ترتیب اونی که زودتر رسیده راه میده و فلذا زودتر برم زودتر میرم توو و حتی این نکته رو هم اشاره کردم که تازه پسرایی هم که به چشمش خوشتیپن اونارو که اصلا بی نوبت راه میده و خلاصه یکساعتم زودتر رسیدم بعد اینجا از حرفای تلفنی که منشی داشت با یه بیمار حرف میزد متوجه شدم که تازه دکتر نیم ساعتم از تایمی که به من گفتن دیرتر میاد:/... درِ مطبم تازه بسته بود و شانس آوردم منشی داخلش بود و اجازه داد بیام توو وگرنه یکساعت و نیم باید یه لنگ پا در هوا برای خودم زیست میکردم. اینجایی که اومدم دکتر، یه ساختمان پزشکانه که موقع بارداریمم پیش دکتر زنانش میرفتم. برای همون این کوچه و این ساختمون و حتی این اتاقا که همه شبیه به همه برای من یادآور خاطرات اونموقع ست.. ۲۳ درصدم بیشتر شارژ ندارم و میخوام نگهش دارم برای اسنپ گرفتن و پول پرداخت کردن از اونورم بدون گوشی واقعا این یکساعت و نیم پیش رو خیلی ملال آور طی خواهد شد که امیدوارم تلویزیونی چیزی روشن بشه و از این سکوتی که بینمونه راحت بشیم. تازه خوابمم گرفته و دوست دارم روی همین صندلی های مطب بخوابم:/... خدایی چرا توو مطبای خصوصی اینهمم پول میگیرن یه قهوه ای چیزی نمیدن؟ مرسی اه!

اومدم مبل رو جا به جا کنم تنهایی هم دوتا از پایه های مبل شکست هم کمرم گرفت طوری که نمیتونم روی زمین بشینم:| اونم توو وضعیتی که خیل عظیمی مهمون دارم. البته که از مزایای شوهر همه فن حریف اینه که هرچی گند بزنی پشت بندت یکی هست درستش کنه:/ که جا داره از همین تریبون بگم به سلامتی هرچی شوهره فنیه😐( خودشیرین کی بودم؟!)... بعد داشتم برای خیل عظیمی( ۷۰ نفر) غذا درست میکردم که دیدم یدفعه ظرف قرمز شد، بله دستم رو بریده بودم... اومدم بشورم دیدم آب نیست و قطعه و دارن لوله های ساختمون رو درست میکنن...بعد داشتم دستشویی رو با وایتکس میشستم و برای اینکه بوش پسرمو اذیت نکنه در دستشویی رو بسته بودم که در کسری از ثانیه دیدم گلوم و چشمام داره به طرز خیلی وحشتناکی میسوزه و حنجرم انگار داره از حلقم میزنه بیرون... سریع از دستشویی پریدم بیرون و کولرو زدم و در و پنجره هارو باز کردم اما همچنان در حال تک سرفه زدن و سوختن حنجره ام... کلی نوشابه توو یخچال چیده بودم که اومدم وقتی غذاهارو بذارم یخچال یهو همه نوشابه ها ریخت پایین، دوباره چیدمشون، دوباره ریخت، دوباره چیدم، دوباره ریخت:|... یعنی وقتی قراره عن و گه قاطی شدن رو به روایت تصویر نشون بدن حکایت امروز منه، الانم نشستم دارم های بای میخورم و از خواب میمیرم😑

شاید شما جزو کسانی باشید که همیشه تفکیک زباله انجام میدهند برای حفظ محیط زیست و راحتی کار زباله جمع کن ها و گداها و خلاصه هردلیل دیگری. من راستش در این امر خیلی جدی نیستم و گاهی این کار را میکنم و خیلی وقت ها نه. اما الان یک کلیپی دیدم که خیلی متاثر شدم گفتم برای شما هم بنویسم شاید شما هم عین من تا الان دقت نکرده بودید!... راستش من در ماجرای تفکیک زباله همیشه چیزی که در ذهنم بوده این است که کسانی که دست در سطل زباله میکنند ممکن است با خرده شیشه و غیره آسیب ببینند ولی هیچوقت به حیوانات فکر نکرده بودم!... در این کلیپ نشان میداد که ظرفی شکست و مرد آن خرده شیشه ها را اول داخل یک زیرپوش گذاشت و دور آن کیسه ی زباله پیچید و کلی چسب زد و بعد برد انداخت سطل زباله. روی کلیپ نوشته بود که این کار باعث میشود شاید کمتر چشمی نابینا شود و موجود زنده ای برای یک هفته کمتر زجر ببیند. من اصلا متوجه متن کلیپ نبودم تا اینکه آخر فیلم دیدم که خیلی از گربه ها و سگ ها از همین طریق چشمانشان آسیب دیده است یا دهانشان. من تا الان اصلا متوجه حیوانات نبودم که وارد سطل های زباله میشوند. اینها را نوشتم گفتم شاید شماهم عین من باشید و خب حواسمان را من بعد جمع کنیم که خرده شیشه ها را همین طور رها نکنیم داخل کیسه ی زباله‌ و این موضوع را جدی بگیریم.

بی بی سی دارد یک مستندی نشان میدهد همین الان، که یک زنی را نشان میدهد که چندین گربه دارد. نمیدانم موضوع دقیقا چیست چون پسرم دارد دخل کنترل را می آورد و هی کانال به کانال میکند. ولی صحنه هایی از این مستند را که داشتم میدیدم مثلا زنه خوابیده بود و یک گربه لیسش میزد، دوتای دیگر روی بدن اش بودند و خلاصه که لای گربه ها میلولید به راحتی... آنوقت من اولین سوالم در روز آشنایی با همسرم این بود که من از گربه ها میترسم شما که اهل مسخره کردن یا اذیت کردن نیستید؟:/ او هم خندید که نه پیشت میکنم برود دیگر! و الان چندساله کار او یا پیشت کردن گربه هاست یا تحمل جیغ های من در کوچه خیابان و یا پرت کردن کفش اش تا بروند... آنوقت من خیلی از شب ها از ترس در خواب میبینم که گربه در خانه مان هست و زیر مبل یا تخت رفته و من دارم ازش فرار میکنم و البته سکته میکنم!

 

علاوه بر نماز، کار مفیدی دیگری هم کردم، این را سفارش دادم:/ این لحظه هزار بار تقدیم تو باد:|... من فکرهایم را کردم، خدا برای عذاب من در جهنم اصلا نیازی به سوزاندن و جزغاله کردنم ندارد، همین که مرا بردارد هرروز ببرد در یک قنادی نمادین بگرداند و بعد بگوید هیچی نمیتوانی سفارش بدهی و بخوری برایم ته عذاب است:| حالا دیگر خدا خودش میداند. انشالله که خیر است:/

نگویید که شما انگشت داخل نون خامه ای نمیکنید؟🙃

اشپزخونمون ترکیده، شام نداریم و هیچی هم تصمیم و حوصله ندارم بپزم:/ یخچالمون کویر لوته و باید برم خرید ولی اونم حالش نیست، تقریبا همه چی میخوایم ولی از تصور اینکه یه دستم چرخ پر بار رو بکشم یه دستم پسرمو که چالش های بسیار باهاش دارم در بیرون از منزل! پشیمونم میکنه. دلم شیرینی میخواد حتی یه کیک گنده ی شکلاتی که خامه ازش بچکه و کیلو کیلو چربی و کلسترول به بدن اضافه کنه:/ توی اسنپ کلی گشتم ولی کیک مورد نظرم رو پیدا نکردم. نمازمم داره قضا میشه و هنوز نخوندم...برم حداقل اونو بخونم:|

امروز ده تا پست گذاشتم:/ 

تنها بدیه پاییز اینه که اسمش میاد ولی خودش طول میکشه بیاد... درواقع پاییز از وسطای آبانه که میشه پاییز... درسته هنوز مانتوی تابستونی میپوشیم و آستین کوتاه، درسته هنوز پنجره ها رو نبستیم و حتی توو روز گاهی کولر روشن میکنیم ولی خب بوی پاییز داره کم کم میاد و هوا داره سرد میشه... و من چقدر دوستت دارم خزان زیبای خداوند...

به نظرم برای هیچی نباید جلو جلو ذوق کرد... اونقدر جلو جلو ذوق کردم و خورده توو ذوقم که الان به جرات میگم برای هیچ اتفاق خوشایندی تا صد درصدی نشده بی اندازه خوشحالی نکنید... انقدر بوده اتفاقات ۹۹ درصدی و انقدر ذوق ها کردم و در واپسین لحظات نشده که دوست دارم بگم ذوق هاتون رو همیشه نگه دارید بعد از وقتی که اون اتفاق کامل افتاد تا اینجوری اذیت نشید.‌ تا خیلی غریبانه توی اونهمه ذوقتون نخوره... هر اتفاق خوبی قابلیت اینو داره که به ۹۹ درصد برسه ولی یه درصد باقی موندش هیچوقت اتفاق نیفته؛ امید نبندید به اتفاق های نصفه نیمه، به خبرای امیدوار کننده... هروقت اون یه درصدشم لود شد اونوقت ذوق هاتونو بکنید تا اینجوری هیچوقت دلگرفته و دل شکسته نشید...