یه لحظه هایی توو زندگی آدم هست که هم خیلی کوتاهه هم خیلی خوشه هم خیلی دوست داشتنیه، همم خیلی زود تموم میشه... خیلی دلم گرفته چون دارم میرم و دلم میخواست توو همین لحظه هزاران سال بمونم و تموم نشه... آخه چجوری بگم الان توو چه لحظه ای هستم؟ فقط باید دید... انگار روی زمین نیستی... اینجا واقعا بهشته...تمام آسمون رو مه گرفته... آسمون سرخه سرخه...من توو این هوای بهشت گونه نشستم روی فرش های لاکی رو به روی یه گنبد طلا...
ای حرم ات ملجا درماندگان:(
آخ آخ! بار آخری که اون جا بودم وقت برگشت هزااار بار برگشتم و سلام دادم. هی پشت سرم رو می دیدم و قد می کشیدم تا از لابه لای ساختمونا بتونم گنبد رو ببینم. انگار داشتن یه تکه از وجودم رو میکندن ازم. :):