اومدم مبل رو جا به جا کنم تنهایی هم دوتا از پایه های مبل شکست هم کمرم گرفت طوری که نمیتونم روی زمین بشینم:| اونم توو وضعیتی که خیل عظیمی مهمون دارم. البته که از مزایای شوهر همه فن حریف اینه که هرچی گند بزنی پشت بندت یکی هست درستش کنه:/ که جا داره از همین تریبون بگم به سلامتی هرچی شوهره فنیه😐( خودشیرین کی بودم؟!)... بعد داشتم برای خیل عظیمی( ۷۰ نفر) غذا درست میکردم که دیدم یدفعه ظرف قرمز شد، بله دستم رو بریده بودم... اومدم بشورم دیدم آب نیست و قطعه و دارن لوله های ساختمون رو درست میکنن...بعد داشتم دستشویی رو با وایتکس میشستم و برای اینکه بوش پسرمو اذیت نکنه در دستشویی رو بسته بودم که در کسری از ثانیه دیدم گلوم و چشمام داره به طرز خیلی وحشتناکی میسوزه و حنجرم انگار داره از حلقم میزنه بیرون... سریع از دستشویی پریدم بیرون و کولرو زدم و در و پنجره هارو باز کردم اما همچنان در حال تک سرفه زدن و سوختن حنجره ام... کلی نوشابه توو یخچال چیده بودم که اومدم وقتی غذاهارو بذارم یخچال یهو همه نوشابه ها ریخت پایین، دوباره چیدمشون، دوباره ریخت، دوباره چیدم، دوباره ریخت:|... یعنی وقتی قراره عن و گه قاطی شدن رو به روایت تصویر نشون بدن حکایت امروز منه، الانم نشستم دارم های بای میخورم و از خواب میمیرم😑
خدا قوت! آشپزی برای 70 نفر ماشالله