بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

فوتبال از آنجایی که از نان شب برای آقایان واجب تر است، همسر بنده هم هی چشمانش از خستگی و بیخوابی میرفت و باز همچنان در تلاش برای دنبال کردن دانمارک و انگلیس...منم که اصلا فوتبالی نیستم اما سر نماز بودم که ریا نباشد مدیونید فکر کنید من سر نماز گل دانمارک را متوجه شدم! انصافا گل شاهکاری بود. بعد از آن با گل انگلیس و فریاد جناب همسر که شش فاز پریدم دیدم نه انصافا هر گردی گردو نیست، یعنی دیدن بازی فوتبال تیم های قوی،  مانند تیم هایی همچون تیم خودمان که ضعیف اند نیست و در قوی ها جذابیتی ست که در ضعیف ها نیست( قال بیست و دو). البته در پرانتز این نکته را هم بگویم که الان که دقت میکنم میبینم همسرم برای هر دو گل فریاد زد فلذا من نفهمیدم اینوری ست یا آنوری! خلاصه راغب شده بودم بعد از عهد بوقی بازی جذابشان را نگاه کنم که از شانس بنده همسرم تلویزیون را خاموش کرد و دانمارک و انگلیس را به خدا سپرد و بالشش را صاف کرد و خوابید. 

الان که خانه مان رفته است در سکوت محض، البته اگر خروپف های همسرم را فاکتور بگیریم، همان خروپف هایی که در بیداری زیر بارشان نمیرود و معتقد است وی خروپف نمیکند! و خب کنار پسرم دراز کشیده ام تا به حول و قوه الهی خوابم ببرد و بخوابم صدای همسایه مان می آید که دختره داره میگوید مامان! یعنی دلم میخواست در حال حاضر از آن پاچه ورمالیده ها بودم و چادرم را میبستم به کمرم و میرفتم جلوی درشان و همان طور که گوشش را گرفته ام و میپیچانم بهش میگفتم مامان و کوفت نصفه شبی! اما خب من یک پاچه ورمالیده نیستم و حتی در اینجور موارد بی زبان عالمم و همانطور که داد های دختربچه همسایه را میشنوم که هاج زنبور عسل شده است و مامان اش در خانه ی چس مثقالی معلوم نیست کجاست تا او دست از یافتن اش بردارد ساعت ۲ شب از این دنده به آن دنده میشوم و عکس پروفایل مخاطبان گوشی ام را نگاه میکنم:|

در طول این سی سال زندگی هیچ تابستانی و به عبارتی هیچ تیرماهی نبود که در طی روز سه چهار بار بروم زیر دوش آب سرد، دائم کله ام را بگیرم زیر آب، و در عین حال جِمجِه ی آب باشم از عرق و از سر و صورتم همین طور عرق بچکد مدام. گمانم این گرمترین تیر تاریخ بشریت است! دلم برای تمام روزهایی که در زندگانی ام از سرما گریه میکردم تنگ شده است:| 

رفیق خوب اونیه که از زن دوستش پیش دوستش تعریف کنه! البته نه هر تعریفی، بعضی تعریف ها خانمان سوزه :| ( قال بیست و دو).

همسرم یه رفیقی داره که هروقت سر غذا میرسه پیش همسرم و قاشق غذا رو میذاره دهنش از اینکه چقدر فلانی خوشبحالته و چقدر خانومت کدبانوئه و کاش منم یه زن مثل زن تو گیر بیارم و کاش زن آینده منم دستپختش مثل همسر تو باشه و اگر زن گرفتم همش میارمش خونتون تا با زن تو بگرده و اخلاقش مثل زن تو بشه و مامان من مرغ رو خراب میکنه و همش میگم بابا از زن فلانی یاد بگیرید آشپزی رو و غیره میگه. من واقعا این رفیق همسرم رو رفیق مناسبی براش میدونم:دی 

+ بعد من میگم آشپز پنجه طلام شما باور نکنید:|

+ به همسرم میگم بذار زن بگیره جرات نمیکنه دیگه آشپزی من رو برای کسی مثال بزنه:دی یعنی زنش نمیذاره چون اصولا زنان علیه زنان هستن:/

+ واقعا برای همسرم خوشحالم منو داره🤣 

+ من باز قهوه خوردم و بیخوابی زده به سرم. خدا به داد برسه!

 

از لحاظ روحی الان توو وضعیتی ام که دلم مرغ کنتاکی با خیار شور و سس خرسی! و نوشابه زرد میخواد که بکشم به دندون ولی از این شرایط الان فقط دندونش رو دارم!

حامله هم نیستیم دیگه شوهره رو بیدار کنیم بره برامون بخره:دی

نه تنها ساعت سه بعدازظهر بلکه ساعت ده و نیم شب هم باز برق های ما رفت و تا دوازده و نیم شب نیامد. بعد من همان گونه که روی تخت نشسته بودم و در تکاپوی خواباندن پسرکم بودم و چشمم به پنجره ی باز که بلکه نسیمی بوزد اما هوا در ساکن ترین حالت ممکن اش بود، دیگر طاقت نیاورده و همان گونه که خدا لعنتتان کند میگفتم یکدفعه زدم زیر گریه، و حتی آرام کردن های همسرم هم جواب نمیداد و من آنقدر گریه کردم از گرما، از اینکه چرا هیچکس به فکر مردم نیست، از اینکه چرا هیچ کداممان کاری نمیکنیم صدایمان برای هیچی در نمی آید ، از اینکه پرو پرو در اخبار به جای عذرخواهی میگویند مردم درست مصرف کنند تا از شرایط اضطرار بگذریم و بعد بی هیچ توضیح بیشتری خبر بعدی روی آنتن میرود و حتی مردم آنقدر آدم نیستن که ۵ دقیقه کسی بهشان توضیح بدهد تازه طلبکار هم هستند، که سر درد گرفتم و مجبور شدم استامینوفن بخورم و امروز این سومین سردرد شدید من بود.

کاری ندارم به اینکه ما مردم واقعا صرفه جو نیستیم توو هیچی نه آب نه برق.ولی انتظار دارم افراد کاره در این مملکت هم انقدر قشنگ نباشن! یعنی چی هی داره برق ها میره و کسی پاسخگو نیست؟ چرا باید اصلا برقا بره؟ ما منابع کم داریم یا بلد نیستیم مدیریت کنیم؟ هوا گرمه برق نمیرسه به همه جا و دلتون میخواد قطع کنید خیلی خب ولی چرا قبلش یه برنامه نمیدین بیرون بگید هرمنطقه قراره ساعت چند تا چند برقش بره که مردم تکلیفشون رو بدونن؟ واقعا کار سختیه یا طبق معمول مردم آدم نیستن؟ ... چرا باید ساعت سه ظهر اوج گرما برق خونه و منطقه ما بره و من با یه نوزاد که ترسم اینروزا اینه گرما زده نشه و میذارمش همش جلوی کولر بمونم وسط و ندونم چیکار کنم؟ اصلا قبلش فکر میکنن به اینکه قطعی برق با خیلی ها چیکار میکنه؟ اون مغازه داری که باید قبل ۹ ببنده به منع تردد نخوره بره خونه حالا ۸ و نیم برق میره و میمونه تا ۱۲ مغازه ش چی میشه؟ اونی که بدنش کهیر زده، آفتاب سوخته شده و باید جلوی کولر باشه چی میشه؟ اون حامله ای که توو اوج سرماشم گرمشه حالا واقعا بی کولر حتی یک ثانیه هم شرایط براش تحمل کردنی نیست و مجبوره سریع بلند بشه بره خونه یکی از اقوامش که کولر دارن چی میشه؟ اونی که بچش زردی داره باید جلوی کولر بذارتش و فضا براش خنک باشه چی میشه؟ اونی که کلی سفارش کیک و دسر گرفته و حالا برقا رفته و همه محصولاتش آب میشن چی میشه؟ اونی که بعد عهد بوقی یکی رفته مغازش خرید کنه حالا برق نیست کارتخوان کار نمیکنه چی میشه؟ اونی که سه ظهر داره مثل من آش میخوره وسط تیرماه و شر شر عرق میریزه چی میشه؟

واقعا بدم میاد ازتون!

صدای پارس سگ آمد در کوچه، از ترسم سریع بلیزش را گرفتم رفتم پشت اش، بعد خودم خندم گرفت گفتم من فقط برای تو شیرم وگرنه همه جا موشم!...با خنده بلافاصله گفتم نه البته من مظلومم! برای تو هم بره ام شیر نیستم...گفت اختیار داری عزیزم شکسته نفسی نفرما شما و بره؟:|

 

در حد یک کفش خریدن یک ساعته رفتیم و برگشتیم، تمام مسیر برگشت آنقدر دلم تنگ شده بود فیلم هایش را میدیدم و قربان صدقه ی دست و پای بلوریش میرفتم و انگار به اندازه ی ده قرن دور بودم از پسرم. 

اینروزها با تنها چیزی که میتوانم بر خستگی هایم غلبه کنم یار دوست داشتنی ام قهوه است...از همین تریبون درود میفرستم بر روح پرفتوح اویی که برای اولین بار دانه ی قهوه را کشف کرد.