نمیدونم همه ی اونا که مادر شدن و مادر هستن با من هم نظرن یا نه، اما به نظر من بارداری برای زن تا وقتی که باردار نشده خیلی شیرینه، از مادر شدن و مادر بودن حرف نمیزنم، از نه ماه ایام بارداری حرف میزنم. برای یه دختر و زن تا وقتی هنوز مادر نشده بارداری یه حس نابه، یه حس خیلی شیرین، به یه شکم قلمبه فکر میکنی که تورو بامزه ت کرده، به اینکه همه جا مرکز توجهی همه بهت میرسن همه حواسشون بهت هست، به اینکه یه دوران خیلی خاصه. اما از نظر من بارداری در عین حال که شیرینه اما سخته و از دور این قشنگی و شیرینیش بیشتره و وقتی تجربه ش میکنی میبینی چقدر سخته. حالت تهوع داری و حالت تهوع داشتنِ مداوم فاجعه ست، حالت بده و حال بد داشتن مداوم فاجعه ست، هر بو و مزه و تصویر و رفتاری قابلیت اینو داره که تورو راهی دستشویی کنه برای بالا آوردن حتی مثلا حس اینکه گوشت های قورمه سبزی میزبان سفته! حتی همونم میتونه تا آخر بارداری تورو از هرچی گوشته متنفر کنه مثل من. شب ها نمیتونی از درد بخوابی، پاهات درد میکنه، مدام و هرشب داری پاهاتو ماساژ میدی و از درد گریه میکنی و هیچ بالشی توو دنیا نمیتونه بهت کمک کنه حتی شمردن گوسفندا، معده درد بیچارت میکنه و انگار هیچ قرصی برای باردارها ساخته نشده و روی همه چیز نوشته منع مصرف برای باردار و شیرده. نمیتونی طاق باز بخوابی، نمیتونی روی شکم بخوابی و پاهاتم درد میکنه و نمیتونی روی پهلوهاتم بخوابی برای همون انقدر گریه میکنی که میبینی وسط گریه ها بالاخره نشسته خوابت میبره مثل من، دنده به دنده نمیتونی بشی، باید از لبه ی تخت یا دستای یه نفر کمک بگیری، جوراب نمیتونی بپوشی، شلوار نمیتونی بپوشی، توالت ایرانی نمیتونی بری، نماز ایستاده نمیتونی بخونی، مدت طولانی نمیتونی بایستی و از یه ماهی به بعد حتی مدت طولانی نمیتونی بشینی و دلت میخواد خونه ی هیچکس نری تا خونه ی خودتون فقط دراز بکشی.
قبل خوردن حالت بده، بعد خوردن حالت بده، ماه های آخر توان هیچ کاری نداری، سنگین شدی و انگار وزنه های هزار کیلویی بهت وصل کردن و تو قادر نیستی حتی کارای ساده ی خونه رو هم مثل گذشته به راحتی انجام بدی. وسط چله ی زمستون گرمته و داری از گرما میپزی طوری که تمام در و پنجره ها رو باز میکنی، کنار پنجره ای که پشتش داره برف میاد میشینی با نازک ترین لباسی که داری و بقیه لای دوتا پتو پیچیدن و دارن بهت التماس میکنن پنجره هارو ببندی و تو باز داری از شدت گرما و حس خفگی گریه میکنی مثل من. وسط تابستونم که باشی بدتر، نمیتونی از جلوی کولر تکون بخوری و اگر برقا بره باید فقط بگردی اولین خونه ی یه آشنا که بهتون نزدیکه رو پیدا کنی بری زیر کولر اونا.
استرس مرحله به مرحله تورو میکشه، اونقدری که شب تا صبح، صبح تا شب داری توو نی نی سایت سوال و جوابای مامانای دیگه رو میخونی. استرسِ غربالگری اول یجور، استرس غربالگری دومم یجور، مدام با خودت فکر میکنی یعنی غربالگری و آنومالی همه چیزو نشون میده؟ یعنی نارسایی قلبم نشون میده؟ نابینایی و ناشنوایی چی؟ اونارو که نشون نمیده، نکنه بچم مشکل داشته باشه، نکنه سالم نباشه، نکنه دکترا اشتباه کرده باشن، نکنه درست توو سونوگرافی ندیده باشه. ماه اخر استرست میرسه به حد اعلای خودش، در حدی که میشینی وسط تخت و از استرس های مختلفی که داری گریه میکنی مثل اینکه کیسه آبم اگر بترکه چیکار کنم؟ اگر بچم به دنیا بیاد سالم نباشه چیکار کنم؟ اگر خونریزی کنم چیکار کنم؟ اگر بچم تکون نخوره چیکار کنم؟ و بابت تکون های بچه به اندازه ی یک قرن پیر میشی چون کافیه یه روز حس نکنی یا کم حس کنی تا مرز مردن میری و برمیگردی که نکنه بچم مرده باشه، نکنه کیسه آبم سوراخ شده باشه، نکنه بند ناف دورش پیچیده باشه، نکنه اتفاق بدی براش افتاده باشه، نکنه زایمان زودرس داشته باشم، نکنه بچم بره توو دستگاه، نکنه بچم نمونه و اونقدر به این نکنه نکنه ها فکر میکنی که روزی هزار بار میمیری و زنده میشی.
وقتی باردار میشی تازه شکم قلمبه ت رو لای هزار تا لباس گشاد و شال میپوشونی. به تنها چیزی که فکر نمیکنی همینه که در مرکز توجه باشی، در مرکز توجه بودن تازه یه جاهایی به استرسات اضافه میکنه، یسری نگرانی ها توو مراحل مختلف سراغت میاد که میدونی به بقیه بگی بیشتر میترسوننت و به استرس و نگرانیت اضافه میکنن، برای همون ترجیح میدی اصلا هیچکی به تو فکر نکنه هیچکی به تو توجه نکنه. از اینکه دیگران جلوت دختر یا پسر کنن متنفر میشی، دوست نداری تا وقتی جنسیت بچت معلوم نیست کسی بگه کاش پسر بشه، کاش دختر بشه، حس بدی بهت دست میده، حس میکنی اگر اونی نشه که بقیه میگفتن کاش، هیچکی بچتو دوست نخواهد داشت و این تلخ ترین حس برای یه مادره، متنفری از اونایی که جلوت حرف از جنسیت خاصی میزنن و منتظرن بچه ت اونی بشه که اونا دوست دارن و در اکثر مواقع توو جامعه ایرانی همه عشق پسرن و منتظرن یکی پسر بزاد! و هیچکس نمیفهمه این خواسته ی بقیه چقدر روی روحیه یه مادری که هنوز جنسیت بچشو نمیدونه اثر میذاره. سوالِ بچه تکون میخوره ی اطرافیان میتونه استرس آور ترین سوالی باشه که ماه های آخر ازت میپرسن و هربار که کسی اینو ازت میپرسه انگار کوهی از نگرانی و استرس رو بهت وارد کردن چون همه ی جنین ها یجور نیستن، بعضیا کم تکون میخورن، بعضیا ساعاتی رو خوابن، بعضیا جوری تکون میخورن که همه اطرافیانم میفهمن و برعکس بعضیام طوری تکون میخورن که خود مادرم به زور متوجه میشه.
بارداری از دور خیلی شیرینه، از نزدیکم شیرینه اما نه به اندازه ای که از دور دیده میشه، از نزدیک سخته، خیلی سخت. از نظر من بچه داری با وجود اینکه خیلی سخت تره اما از دوران بارداری خیلی شیرین تره.
منم به همیناها که فکر میکنم از ازدواج و بچه داری فراری ام😅
چون هنوز در خودم نمیبینم بخطر یه کس دیگه اینقدر جان فشان باشم. راستش من از وقتی یکم فهمیده شدم و دیدم اطرافم چی میگذره و مادرم که برام اسطوره فداکاریه رو میبینم خیلی میترسم از اینکه اینقدر چه بخوام چه نخوام وقف یه موجود دیگه که هرچن فرزندمه ،بشم.