میمیرم برای اون لحظه هایی که یهو از خواب میپره، بدنشو همون طور که دمر شده نیم خیز بلند میکنه و سرشو توو کل خونه میچرخونه تا منو پیدا کنه، همین که منو میبینه هرجایی که باشم، بعدش خیالش راحت میشه و دوباره سرشو میذاره روی بالش و چشاشو میبنده...
میمیرم برای اون لحظه هایی که یهو از خواب میپره، بدنشو همون طور که دمر شده نیم خیز بلند میکنه و سرشو توو کل خونه میچرخونه تا منو پیدا کنه، همین که منو میبینه هرجایی که باشم، بعدش خیالش راحت میشه و دوباره سرشو میذاره روی بالش و چشاشو میبنده...
تمام دلم پل لبخند شد، سلامت باشه و باشید همیشه ایشالا :)
عخی =)
یاد داداشم افتادم
ای جانم.. کاملا این صحنه واسم یادآوری شد و دلم ضعف رفت.
یه مادر میتونه هر لحظه قربون بچهاش بره مخصوصا تو سنین زیر ۳ سال که میشه بلعیدشون.