بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

میمیرم برای اون لحظه هایی که یهو از خواب میپره، بدنشو همون طور که دمر شده نیم خیز بلند میکنه و سرشو توو کل خونه میچرخونه تا منو پیدا کنه، همین که منو میبینه هرجایی که باشم، بعدش خیالش راحت میشه و دوباره سرشو میذاره روی بالش و چشاشو میبنده...

نظرات (۳)

ای جانم.. کاملا این صحنه واسم یادآوری شد و دلم ضعف رفت.

یه مادر می‌تونه هر لحظه قربون بچه‌اش بره مخصوصا تو سنین زیر ۳ سال که میشه بلعیدشون.

 

پاسخ:
در واقع فقط یه مادره که در همه سنین و همه شرایط و مکان‌ها و زمان ها قربون صدقه ی بچش میره:))

تمام دلم پل لبخند شد، سلامت باشه و باشید همیشه ایشالا :)

پاسخ:
ممنونم عزیزم.

عخی =)

یاد داداشم افتادم

پاسخ:
جالبه که آدم از خواهربرادرش همچین خاطراتی توو ذهنش بمونه. من بچه آخر بودم این چیزارو ندیدم. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">