ما یه پسر توو فامیلمون داریم که خب یه آدم معمولیه مثل همه ی ما، ولی اگر دختر و پسرای فامیل رو به دو دسته تقسیم کنیم، دسته ی اول اونایی که معمولا خاطرخواه زیاد دارن و کل فامیل آرزوشونه باهاشون وصلت کنن و دسته دوم از اونایی که معمولا خاطرخواهی ندارن توو فامیل، گرچه گفتنش درست نیست اما واقعیت اینه که خب این پسر از دسته ی دومه، یعنی فکر نکنم حتی یه نفرم توو فامیل باشه که دوست داشت باهاش وصلت کنه. اون الان زن و بچه داره، سالهاست. زنشم خیلی مورد پسند فامیل نیست، زنش خب علیرغم اینکه به من بدی ای نکرده و من ازش بدی ای ندیدم به شخصه، اما در توصیفش برای درک بهتر مثلا میتونم بگم از اوناست که قشنگ همه رو روی یه انگشتش میچرخونه و کلا بی زبون نیست!... حالا چندروز پیش با زنش توو یه مهمونی حرف میزدیم، یهو در وصف خوشبختیش گفت شوهرم نتیجه ی دعای پدر و مادرمه.... میدونید به چی فکر میکردم؟ به اینکه دنیا با تمام قشنگ نبودناش اما قشنگیش درست همینجاست، همینجا که همیشه شما با تمام ایده آل نبودنا و دوست داشتنی نبودنات برای یه دنیاااا، اما یه جا برای یکی ایده آل ترینی، برای یکی دوست داشتنی ترینی و این خیلی قشنگه...