نشستم روی مبل خونمون و آدامس بادکنکی باد میکنم و میترکونم. صورتی هم هست. از این بالا که من دارم به خونمون نگاه میکنم لباسای همسرم روی چشمی در آویزونه و چندساله که دارم میگم اونجا آویزون نکن و چندساله که میگه باشه خوشگلم و اما از اون باشه خوشگلاییه که فقط توو حرفه و وقعی نهاده نمیشه بهش!... کف زمین پُر اسباب بازیه، حتی دبه ی خالی شورم وسطه، تا برس موی من و چسب پهن و آشغالِ چوب شور و دستگیره های آشپزخونه و هرچی که بشه توو بازار شام حتی پیداش نکرد و توسط پسرم آورده شده وسط. پسرمم یه وَر خونه خوابه و من توو این لحظه به باد کردن های آدامسم اضافه کردم و احساس میکنم دارم مهارت خوبی در باد کردن تند تند آدامس پیدا میکنم. حتی الان که دارم فرش جلوی درمون رو نگاه میکنم میبینم اونم مچاله شده و یکی باید صافش کنه. راستش الان آدامسم رو دارم با دستم میکشم و همچنان همین بالا نشستم. یه خروارم ظرف توو آشپزخونمونه و فکر کنم قشنگ شستنشون دو ساعتی زمان ببره. درسته حالا از این بالا اتاق خوابمون معلوم نیست اما اوضاعشو میدونم. یه عالمه لباس رو تخته و بند رخت و یکی باید اونارم جمع کنه اما واقعیت اون یکی امروز من نیستم. یعنی از اون روزاییه که دلم نمیخواد هیچ کاری کنم... هیییچ کاری... متوجهید؟... فقط دعا میکنم هیچکی گذری و غیر گذری و بر حسب اتفاق سمت خونه ی ما امروز نیاد چون بتی که از من در اذهان عمومی ساخته شده شکسته میشه!... من هنوز همین بالام و دلتون نخواد دستمو کردم توو آدامسم و اینبار اینجوری دارم میترکونمش!
آخیییی😂❤️
اشکال نداره بالاخره یه روزاییم آدم باید استراحت کنه دیگه