بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

 

از عاشقان ماهی هستم که بعد از خوردنش گاهی دراز به درار میفتم و فشارم میفته ولی چه کنم که خیلی زیاد دوسش دارم در این حد که دو روزه دارم پشت هم ماهی میخورم و دلم نمیاد ماهی تازه ی دریا رو ول کنم برم سراغ سایر اَچُس مَچُس بوگندوها که اینجا اچس مچس بوگندو استعاره از تمام مواد غذایی موجود در یخچال و فریزر داره به جز ماهی :| نامبرده هم اکنون بعد از خوردن دو عدد خرما و یک لیوان چایی نبات اما همچنان در حال غش کردن میباشد!

 

+( بعد از شنیدن آهنگ تو شب یلدای منی) : من شب یلدای تو هستم یا نیستم؟

- تو روز منی...

 

داشتم سرچ میکردم صبحانه در سفر تا کمی مغزم از ارور دربیاید ببینم چه چیزی میتوانم در قالب لقمه ببرم که اولین عکسی که دیدم عکسی بود که سالها پیش در همین وبلاگ گذاشتم اش در یک روز بهاری و زیرش نوشتم چقدر دلم میخواهد زودتر از این خرداد لعنتی بگذریم و به پاییز برسیم. حالا پاییز است، فصل مورد علاقه ام... به اندازه ی تمام کسانی که پاییز را دوست ندارند من دوستش دارم و هربار که به آذر میرسیم از رفتنش دلم میگیرد، دلم میخواست تمام ماه ها و فصل ها پاییز بود و مثل همین روزها که دایم در جاده های بارانی شمال میروم و می آیم، همین پاییز، همین جاده ی باران خورده کش می آمد آنقدر که من حداقل کمی از پاییز سیر شوم و تنها ابی برایم میخواند: برگ ریزونای پاییز کی چشم بِرات نشسته؟/ از جلو پات جمع میکنه برگای زرد و خسته؟

کلیپی از حمید گودرزی میدیدم که در برنامه ای رو به تماشاچی ها در نقش مهمان میگفت بچه ها به هرکسی نگویید رفیق، رفیق یعنی اونی که صبح بهش زنگ بزنی بگویی ۵۰ داری بدی؟ بده ، بقیه دوست هستند رفیق نیستند. مجری گفت از این رفیق ها داری؟ گفت من دارم الان میخواهی بهش زنگ بزنم بگویم ۵۰ بده ببینی میدهد؟ مجری گفت اگر نداد چی؟ گفت میدهد، اگر نداد من صد میدهم ولی میدهد، الان بهش بگویم خانه اش را میفروشد میدهد...مجری گفت تو که میگویی به هرکسی نگوییم رفیق باشه بزن تجربه ای بشود برایمان، در جواب مجری گفت میبازی آخه، مامانمه...

+ چقدر پای این کلیپ گریه کردم...

اینروزا اینور اونور خیلی واژه ی بلک فرایدی رو میخوندم و میدیدم و خب رو راست باشم نمیدونستم منظور چیه. الان متوجه شدم گویا آخرین جمعه ی برج ۱۱ یعنی ماه نوامبر برندهای معروف دنیا تخفیف میذارن روی اجناسشون و این آخرین جمعه که به جمعه سیاه معروفه بیشترین تخفیف رو میذارن تا همه قشری بتونن خرید کنن و برای سال جدید میلادی آماده بشن. درواقع روزیه برای شروع خرید کریسمس و آماده شدن برای سال جدید و این سنتی بوده که از آمریکا به سایر مناطق دیگه هم کشیده شده. فارغ از اینکه میخوندم خیلی ها حتی از شب قبل پشت در فروشگاه ها میخوابن تا اولین نفر باشن، فارغ از اینکه میدیدم همه اینروزا دارن میرن ترکیه! و فارغ از اینکه هنوز خیلی هم درباره این واژه و بهتره بگم این رسم بین برندهای معروف دنیا نمیدونم اما با خودم فکر میکردم اگر واقعا برای اینکه همه ی مردم قدرت خرید پیدا کنن و سال جدیدشون رو با خوشحالی شروع کنن این سنت شکل گرفته، چقدر قشنگ، چقدر انسانی و چقدر کاری خوب. گاهی با خودم فکر میکنم برای کمک کردن و مهربونی کردن به خلق حتما نباید پول کلون داشته باشی تا بتونی مدرسه بسازی یا مثلا خرج یتیمی رو بدی یا حتی مثل این برندهای معروف باشی تا بتونی تخفیف بذاری...تو میتونی نه برند باشی نه معروف نه پولدار، بلکه یه آدم معمولی باشی با زندگی معمولی و جیب هایی معمولی که تووش پولای معمولی ای جا میشه اما به جاش قادری دلی داشته باشی فراتر از معمولی حتی به وسعت دریاها. هرکسی توو هرکاری که هست میتونه و قادره تا به مردم کمک کنه...همین چندروز پیش درباره همین مسائل با همسرم حرف میزدم و میگفتم کمک کردن به مردم که فقط با پول نیست، هرکسی در هر جایگاه و شغل و موقعیتی که هست میتونه به بقیه کمک کنه اگر بخواد، کمک کردن پول نمیخواد، دل میخواد‌.

زندگی متاهلی چیز قشنگی بود اگر فکر کردن به اینکه شام چی بپزم و ناهار چی بپزم وجود نداشت!( قال بیست و دو ره)

البته من خودم هم از این قاعده مستثنی نیستم و اصولا در مواقعی که چیزی پیش بیاید و خیلی دلم برای طفلم کباب شود مثلا وقتی میخورد زمین و گریه میکند، از اصطلاح بمیرم برات استفاده میکنم اما درواقع حس میکنم خیلی بد است که اکثر قریب به اتفاق مادران ایرانی از این بمیرم بمیرم ها زیاد استفاده میکنند و هیچ کدام به جای بمیرم برات چه در مواقع ذوق چه در مواقع ناراحتی نمیگویند و نمیگوییم بمونم برات و بزرگ ات کنم، بمونم برات و خودم ازت نگهداری کنم و مراقبت باشم، حتی بمونم برات و روزی هزار بار از ذوق قربان صدقه ات بروم...

اونی که خوابش نمیبره و سرش درد میکنه و نشسته وسط رختخوابش توو تاریکی و هی پشت هم پست میذاره توو وبلاگش و داره فکر میکنه به خونه تکونی عید که چجوری با بچه انجام بده و اه کی حالشو داره، اون کیه؟!

منی که در زمان بچگی خودم هم کارتون خیلی نگاه نمیکردم حالا رسیدم به آن مرحله از زندگی که تمام آهنگ های شبکه پویا را از حفظ شده ام. مثلا مثل کارتون ببعی که میخواند: دوتا چشم ، دوتا گوش ، نازِ فرفریه موش، دوتا لپ تپلو بگید کیه؟ یا حتی آهنگی که بلافاصله بعد از اذان پخش میشود: دوباره عطر اذان پیچید، هوای کوچه معطر شد، میان خانه ی ما انگار، فرشته چندبرابر شد!

هرجا که دریا باشه و سبز برای ما تهرانی ها لذت بخشه برای همون کل شهرای شمالی برای ما دوست داشتنیه و اکثر قریب به اتفاقمون مسافرت رو فقط در شمال میبینیم!، با این توصیفات منم از بچگی به اندازه موهای سرم رفتم شمال از نوشهر و نور و مازندران گرفته تا شهرای گیلان و کلاردشت و عباس آباد و چابکسر و فریدون کنار و محمود آباد و کلی شهرای دیگه. اما دقیقا تا همین سن که از خداوند منان گرفتم نمیدونستم ما یه شهر داریم به نام چالوس:| یعنی نمیدونستم چالوس شهرم داره:/ فکر میکردم چالوس فقط جاده ست و اسمش چالوسه مثل هراز که جاده هراز میگن منم فکر میکردم جاده چالوس فقط جاده ست:| الان چندساعتی میشه که متوجه شدم جاده چالوس فقط جاده ش نیست شهرم داریم اصلا حس  ورچلمبیدگی خاصی دارم:|