بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

رفتم الان فروشگاه افق کوروش که از بین فروشگاه هایی مثل رفاه و جانبو و وین مارکت و هفت و اینجور چیزها تنها فروشگاه مورد علاقم هست چرا که معمولا همه چیز دارد و تخفیفاتش هم بهتر و منطقی تر است، بقیه تخفیفاتشان الکی ست!... بماند... یک بسته قند، دو عدد شیر مشمایی و یک شیر بطری ای، دو عدد عصاره گوشت و مرغ، یک بسته پنیر، یک دلستر، سه تا رنگارنگ، سه تا کیک از این تاینی ها به گمانم، یک پاک کننده ی وسایل چوبی و یک دبه ماست، که روی هم یک مشما میشد، همین... شده است ۴۰۰ هزار تومان ناقابل وجه رایج مملکت!... هنگام درآوردن کارتم ناخودآکاه خنده ام گرفت، از آنچه که بر سرمان آورده اند، گفتم چقدر پول بی ارزش شده است!... پسری که پشت صندوق نشسته بود گفت هی دارم اقلامتان را بالا پایین میکنم ببینم نکند من جایی را اشتباه حساب کرده ام، با خودم میگویم آخر چیزی نخریده اند که...

در حال حاضر تنها چیزی که میتواند آرامم کند این است که بگویم: خدا باعث و بانی اش را لعنت کند. همین.