بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

فکر کنم یکی از بدترین چیزایی که هر آدمی میتونه تجربه کنه اینه که تصویر ذهنی ای که از یه آدم دیگه برای خودش ساخته یهو خراب بشه و ببینه اون آدم چقدر با تصور ذهنیش فاصله داره. من بارها این اتفاق برام افتاده. مثلا یادمه یکی از دوستام رو که فکر نمیکردم اصلا اهل دوستی با جنس مخالف باشه وقتی فهمیدم چقدر حالم گرفته شده بود. یا مثلا همین الان درباره یه خانواده ای که میشناسم و یه تصور خیلی خوبی داشتم مثل تصوری که آدم میتونه از یه خانواده معمولی و خوب و سالم و درست داشته باشه تا اینکه دیدم یکی از اعضای خونواده چقدر راحت مثلا توو شرکتشون سودهایی برده درحالی که قانونی نبوده حالم گرفته شده. میدونید اینکه ما توی ذهنمون از یه فرد چی ساختیم دو حالت داره، یا خود فرد این تصویر رو از خودش به دروغ توو ذهن ما ایجاد کرده اما در اصل یه فرد دیگه بوده که خب این فرق داره با حالتی که من اینجا دارم میگم. گاهی هم فرد نقشی نداشته توو اینکه ما چی خواستیم ازش بسازیم. توو حالت دوم درواقع مقصر اون فرد نیست که ما توو ذهنمون یه مدل دیگه پرورشش دادیم، مقصر ماییم که دوست داشتیم اون آدم رو اونطور که ذهن ما دوست داره تصورش کنه‌. درسته که اون فرد مقصر نیست اصلا اما لحظه ی رو به رو شدن با خود واقعی آدم هایی که شبیه تصورات ما نبودن یجورایی خیلی لحظه ی دردناکیه اونقدری که با همه وجود دوست داری بری شونه های اون فرد رو بگیری، توو چشماش زل بزنی بگی ببین تو توو ذهن من خیلی قشنگی توروخدا خرابش نکن، قشنگ بمون لعنتی...

 

اگر نمیاین بگین که شماهام اینطوری درست میکنید و اختراعات و اکتشافات مهم منو زیر سوال نمیبرید براتون بگم از کشف جدید امروزم. یعنی نگم براتون از مزه ش، اگر توو کافی شاپی جایی اسموتی میوه های ترش خورده باشید اینم یه چیزی توو همون مایه ها میشه مزه ش، البته اصلا ترش نمیشه بلکه مزه ای کاملا ملس و دوست داشتنی که شک ندارم عاشقش میشید مثل خودم که از این کشف جدیدم بسی راضی و خرسندم و به خود میبالم:/...اگر شمام توت فرنگی های خونتون داره خراب میشه و نمیدونید چیکارش کنید این عزیز دل انگیز رو درست کنید و روحتون رو جلا بدید. خب عرضم به حضور انورتون که( خدایی کی این جمله ی عرضم به حضور انورتون رو اختراع کرده برای اولین بار؟ خیلی برام سواله:|) حدود بیست تا بیست و پنج تا توت فرنگی رو با یدونه موز پوست کنده گذاشتم فریزر و حالت نیمه یخ زده که شد ریختم توو مخلوط کن با همراه یدونه بستنی وانیلی لیوانی با حدود یک فنجون آب سرد برای رقیق شدن و چندتا تکه یخ و دوتا بستنی یخی از اینها که میهن زده و روشم نوشته پوره ی توت فرنگی و شاتوت و تمشک و رنگشم قرمزه، همه رو باهم مخلوط کردم و شد این دلبر که اصلا نگم از طعم رویاییش. 

هرزمانی وای فای گوشیم را میزنم و میخواهم کانکت شوم اسمی همیشگی در لیست میبینم به نام Alireza...نمیدانم چرا هربار چندثانیه ای فکرم میرود سمت اینکه آدم های تنهاتر بیشتر در گوشی اند...

از اینکه در فیلم های ایرانی کمی تحقیق نمیکنند بعد حرفی را مطرح کنند همیشه کفرم گرفته است، مثلا نمیروند تحقیق کنند ببینند مثلا رشته روانشناسی فلان درس را دارد یا نه، بعد سکانس میروند دانشجوهای روانشناسی که دارند درس فلان را پاس میکنند که مثلا ۴ واحدی ست، درحالی که این درس ۲ واحدی ست. یا مثلا نمیروند تحقیق کنند ببینند ماده قانون در فلان جرم چیست بعد سکانس میروند که فلانی باید اعدام شود در حالی که در واقعیت حکم این جرم اعدام نیست... بیشتر زمانی کفرم میگیرد که از میان خیل عظیم عوامل پشت صحنه و روی صحنه در بعضی موارد که اصلا نیازی هم به تحقیق تخصصی نیست و اکثریت یا دست کم شده یک نفر از آن جمع حداقل باید بداند، باز آن دانا هم نمیگوید نه این سکانس ایراد دارد. مثلا یکی از قسمت های سریال خاتون را داشتم میدیدم که او در دل سنگ ها! تنهایی داشت میزایید. خب او زایید و بچه را بیرون کشید و بعد هم نشان داد بچه را لای پارچه ای گذاشته و بغل کرده. من هم از اول تا آخر هی میگفتم وا پس بند ناف را چگونه برید؟!...و سوال اصلی ام این است که در عوامل پشت صحنه و روی صحنه از بین آنهمه زن یک نفر هم یعنی نزاییده است که بداند؟

کاش میشد برگشت به عقب و در بعضی روزها و سالها تا ابد ماند و بیرون نیامد. کاش میشد خودت را در بعضی سالها حبس کنی و مداوم بمانی و بمانی تا در همان روزها هم تمام شوی. 

فردی که گوجه سبز دوست ندارد اما هربار خرید میرود گوجه سبز هم‌ میخرد بعد برای اینکه کیلویی ۴۹ پول داده و حیف و میل نشود و آن دنیا سیخ داغ در پهلوهایش فرو نکنند و نگویند عده ای نان نداشتند بخورند بعد تو گوجه سبز روی گوجه سبز گذاشتی و نخوردی هم، فلذا با اکراه می آورد میخورد و دهانش را هم هی جمع و جور میکند و با تمام توان دعا میکند زودتر تمام شود نام بیماری اش چیست؟!

یه پیجی رو دنبال میکنم، پیج یک متخصص و کارشناس رابطه ست. درباره شکست ها توو رابطه و موفقیت و جذب طرف مقابل و از اینجور چیزها صحبت میکنه. مخاطب حرفاش هم صرفا زن و شوهرها نیستن، بلکه در اکثریت مواقع مخاطبینش دختر و پسرایی هستن که در یک رابطه ای هستن یا میخوان وارد بشن اما موفق نیستن و نمیتونن طرف مقابل رو جذب کنن و اصولا به ازدواج نمیرسه. درباره این چیزاست که چیکار کنیم توو یه رابطه موفق بتونیم عمل کنیم. البته بیشتر از اینکه راهکار بده و زکات علمش رو پرداخت کنه و رایگان حرف هایی که بلده رو بزنه، کل استوری ها و پست هاش درواقع تبلیغیه برای خرید دوره هایی که ضبط کرده. بگذریم. اون لالوها البته یه حرفای مفیدی هم میزنه!... از یه چیزش که خیلی خوشم میاد اینه که در جواب به کامنت هاش خیلی رک و پوست کنده جوابی که طرف باید دریافت کنه رو تحویلش میده، هرچند اون جواب بیرحمانه باشه یا سیلی محکمی به صورت طرف بزنه یا حتی به مزاجش خوش نیاد، اما واقعیت همون جواب چندکلمه ای هست که تحویل سوال کننده میده. برای مثال وقتی کسی ازش پرسیده بود: چرا بعضیا در برابر نظر دادن های آدم مقاومت میکنن و عصبی میشن انگار که ما میخوایم نظرمون رو تحمیل کنیم! خیلی مختصر و مفید گفته بود: سعی کن نظر ندی خب!... یا وقتی یکی گفته بود با شوهری که موقع دعوا میگه مادر و خواهرت خرابن باید چیکار کرد؟ گفته بود: نکشونتش به سمت دعوا تا دهنش باز نشه!... یا کسی پرسیده بود: شوهرم فکر میکنه فقط همینکه به لحاظ مالی مارو تامین کنه کافیه اما نمیدونه که من محبت میخوام، باید باهاش چیکار کنم؟ در جواب گفته بود: تو برو هزینه های زندگی رو تامین کن اون بشینه خونه فقط محبت کنه بهت، چرا انقدر فقط از بقیه توقع داریم تا کاری کنه؟ سهم تو چیه توو این رابطه؟... اینوسط یه جوابی که بارها دیدم توو سوالات مشابهی که میخوام الان بگم میده خیلی برام جالب و درسته؛ بارها دیدم وقتی توو این طیف موضوع ازش سوال پرسیدن که مثلا با کسی توو رابطه هستم ولی هرکاری میکنم حاضر به ازدواج نمیشه چیکار کنم؟/ یا مثلا با همکارم دوستم ولی میگه دوست بمونیم فعلا برای ازدواج برنامه ندارم چیکار کنم؟/ یا اینکه مثلا چندساله با کسی دوستم ولی اقدام نمیکنه برای ازدواج و نمیاد جلو باید چیکار کرد؟ جوابش به همه ی سوالات این مدلی یه جواب سرراست و درسته که من مطمئنم همه ی کسانی که توو همچین روابطی گیر کردن خودشون جواب رو میدونن فقط نمیخوان باور کنن؛ جوابش اینه: طرفت تورو لایق همسریش نمیدونه، تورو دوستت نداره، از این رابطه بیا بیرون...

یعنی یجوری الان توو این نصف شبی بر فراز آسمون تهران داره رعد و برق زده میشه و یه صداهای وحشتناکی از خودش بروز میده! که بر من یکی که نماز آیات واجب شده و اونقدر ترسیدم که جرات ندارم برم آشپزخونمون که دوساعته دلم میخواد برم شیرینی بخورم الان برم شیرینی بردارم بخورم، و هی دوباره رعد و برق بعدی بلندتر میشه، دیگه کار رسیده به جایی که الان از ترس نشستم وسط تشک و هر لحظه شیطون داره وسوسم میکنه که همسرم رو بیدار کنم و بهش بگم من میترسم:| ولی خب فعلا دارم خویشتن داری میکنم از خواب ناز توی این هوای ملس و بارونی اردیبهشتی بیدارش نکنم و بذارم با خیال راحت خروپفش رو بکنه:/( یه جا میخوندم که روایت داریم شما بدون اجازه ی طرف مقابل حق نداری کسی رو از خواب بیدار کنی و این گناهه؛ در این زمینه بار گناهان من یکی کمرشکنه واقعا، بارالها مارو با گناهانی که نمیدونستیم گناهه نسوزون. مرسی، بوس بهت). حالا شیرینی رو چیکار کنم؟

هرجا و توو هر کانال ماهواره ای یا این شبکه های ایرانیه اونوری! دیدید داره فیلم درخت گردو رو میده، نگید اه جنگیه نمیبینم، من ریش و سیبیل گرو میذارم که بعد از دیدنش بگید چقدر قشنگ بود، یعنی نگم براتون از این فیلم پر از احساس ... البته باید اینم بگم که خودتونو آماده کنید که قشنگ تا سر حد مرگ قلبتون مچاله بشه و حالتون داغون بشه و از اول تا آخر فیلمم عر بزنید! اما از من به شما وصیت و نصیحت که حتما حتما حتما ببینید. گویا تلوبیون هم این فیلم رو گذاشته. توو گوگل سرچ کنید تلوبیون، بعد برید تووی سایتش و از اونجا درخت گردو رو سرچ کنید و ببینید نترسید نتتون تموم نمیشه، تمومم شد هیچ دوشواری نداره. پیمان معادی هم بازی کرده دیگه به خاطر روی گل منم اگر ندیدید به خاطر روی گل پیمان معادی ببینید!

مامان بزرگم هروقت میامد خونمون و چندروز میموند بعدش که میخواست بره انگار یهو خونه میشد یه جمعه ی دلگیره دلگیر، حتی به غم انگیزیه غروب سیزده به دری که فرداشم شنبه ست‌، این دوتا رو مثال زدم که بگم من از اونام که وقتی ماه رمضون تموم میشه دقیقا حسم میشه مثل وقتایی که مامان بزرگم میرفت، یه دلگیریه خیلی زیاد و غم انگیز. گرچه امروز دیگه واقعا ارور زده بودم و هیچ جوره توو کَتَم نمیرفت که عید نباشه و کلا مطمین نیستم به درست و غلط اعلام کردن اینا و میترسم روز حرام عید فطر رو روزه گرفته باشیم و حتی سالهای گذشته مطمین نیستم و هرسالم برام سواله چطور همه جا عیده و ما دیرکرد داریم! خلاصه که خدا جون میدونم قراره چوب کنی توو دماغمون ولی خب ببخش رویت کننده ی هلالت ما نبودیم، خلاصه امروز گرچه واقعا حق ما نبود که روزه باشیم! ولی خب حالا که تموم شده از ته دلم، دلم گرفته، انگار یه عزیزی رفته از پیشم یهو خونه خالی شده یهو دلگرمیمون رفت...هرسال همینم، وقتی میره انگار من یه چیزی گم میکنم انگار به خودم میام میبینم ای دل غافل همه چیز تموم شد و من جا موندم. خلاصه که نه وعده ی صبحونه ی فردا که همسر گرام قراره بعد خوندن نماز عید فطر  با نون بربری و حلیم برگرده و نه حتی آزادیِ خوردن شیرینی شکلات توو روز، هیچ کدوم نمیتونه گولم بزنه و خوشحال باشم از اومدن عید، فقط قوطی قهوه ی مهمت افندی توو کابینتمونه که در حال حاضر میتونه کمی قلقلکم بده و از شدت دلگیریم بکاهه، چرا که سی روزه قهوه نخوردم و دلم لک زده برای این عزیز دل برادر... گرچه حالم گرفته ست از تموم شدن این ماه عزیز ولی خب عید شما مبارک دمب شما سه چارک:|