دیشب یه سردرد وحشتناکی گرفته بودم که اصلا قابل وصف نیست. باهاش دچار حالت تهوع شده بودم. نماز نشسته خوندم. عصبی شده بودم. سرم همه جاش به معنای واقعی کلمه داشت میترکید. بچه ها توو دهنم بودن. پسرم فرت و فرت دخترمو بغل میکرد مثلا جاهای خطرناک نره و اونم هی جیغ و گریه میکرد. هزار بار داد زدم به پسرم که نکن. بعد فکر میکردم همسایه بغلیمون نیست با خیال راحت هوار میزدم که ولش کن. حتی تهدید به اومدن و خدمتت میرسمم میکردم ولی باز برای دیوار سخن میگفتم. همسرم هی میگفت زن جمعه ست همه خونه هستن کم داد بزن. ولی هربار اینو میگفت اونم دوست داشتم یه دل سیر بزنم:/... که البته بعد فهمیدم همسایمون بوده که دیگه سودی نداشت:/ ... آخر سر فکر کنم ساعت نه و نیم اینا بود مسواک پسرمو زدم؛ شیر دخترمم درست کردم. جاهاشونم آماده کردم؛ شیرو اومدم دادم دست همسرم گفتم اینو بده بعدم بچه رو بخوابون من سرم داره منفجر میشه برم اتاق توو تاریکی شاید خوب بشم. گفتم بچه خوابید بگو بیام. حالا جا داره بگم همسر من نه کار خونه میکنه نه بچه داری. مطلقا:/... و این از موارد نادره که بخواد بچه داری کنه... خدا شاهده توو اون ده دقیقه ای که توو اتاق بودم؛ یا دخترم هی میخورد اینور اونور و گریه میکرد؛ یا پسرم با ضرب خودشو پرتاب میکرد سمت در و زورو شده بود:/ ...صدای تلویزیونم که همسرم داشت محکوم میدید رو هزار بود:/...و فقط صدای جیغ و داد بچه ها بود که میامد.. به خدا دوست داشتم تک تک موهامو بکنم. بعد ده دقیقه کاملا مادر فولاد زره طور اومدم از اتاق بیرون... تلویزیون رو خاموش کردم؛ کمی هم سر همسرم جیغ جیغ کردم که نقشت الان چیه اینا دارن دایم گریه میکنن یا هوار میزنن؟! فرمودن چی کارشون داری زن دارن بازی میکنن با هم دیگه:/ حالا چه بازی ای؟! دخترم زیر بوفه گیر کرده پسرم داره با پرتاباش سقف طبقه پایین و میاره روی سرشون. همه جارو خاموش کردم داد زدم همه خواااب... یعنی یجوری داشتم شمشیر میزدم اینور اونور که همه بی هیچ حرفی رفتن بخوابن...بعد حالا همه اینا به کنار که دلم میخواست تک تک موهامو بکنم. یهو اونوسط همسرم میگه: خوب استراحت کردیا برای خودت قشنگ دوساعتی خوابیدی:/
:/
بزار همسر محترم یکم استراحت کنه همش بچها رو میدی نگه داره خسته میشه یهو ؛(
عزیزم بهتری؟؟روغن بنفشه برپایه کنجد برای انواع سردرد خوبه مخصوصا میگرن