پسرمو آوردم دندون پزشکی. اینجا یه اتاق بازی داره. درواقع پسر من به عشق همین اتاق میاد. خدایی تمام چیزای جذاب برای بچه ها رو هم داره. سرسره؛ تاب؛ خونه ی بازی؛ میز و صندلی. و کلی اسباب بازی دخترونه و پسرونه و مداد رنگی و سه چرخه و... خیلی اتاق بزرگی نیستا. در حد اتاق خواب های خودمون حتی کوچکتر. هر موقع اینجا میام به این فکر میکنم اگر در آینده خونمون شد قصر!:دی یکی از اتاقا رو میکنم اتاق بازی. ولی اگر قصرم بشه اونموقع دیگه بچه هام بزرگن اتاق بازی نمیخوان:/...
پسرم با یه دختره که مسلما دو سه سالی از پسر من بزرگتره دارن اونجا بازی میکنن. . دم در نشستم صداشونو میشنوم. دختره از بدو وروده پسرم اونو دعوت کرد به خاله بازی. بدین شکل که داره صبحانه آماده میکنه. یکی از اسباب بازی هاشم کرده بچش. تا صدای بچگانه هم در میاره براش. و داره برای اهالی خونه میوه پوست میکنه الان و بچشو آروم میکنه:/... پسر من داره چیکار میکنه؟! داره از ته دل به کارای دختره میخنده:/ مخصوصا وقتی که صدای بچگونه برای بچه ی خیالیش درمیاره. بعد از اونور چاقوی اسباب بازی ای که دختره داره میوه پوست میکنه رو میخواد که احتمالا بکوبه به جایی و صداهای دیجیمون دربیاره:/ البته صدای دیجیمون رو هم وسطا داره هی درمیاره. و الان داره برعکس از سرسره بالا میره. جوراباشم درآورده:/. بعد دختره در تلاشه مامانه پسرم بشه. پسرمم جرثقیل رو برداشته صدای ماشین زباله در میاره.
خیلی دنیای شبیه به هم دارن!:/
+ دختره ی گیس بریده تو نمیخواد مامانش باشی. مامانش فقط یدونه ست واسه نمونه ست :/
دختره ی گیس بریده🤣🤣