
+ نوشته بود که پسرا عاشق ماکارونی هستن؛ پدرها از اون بدشون میاد؛ توی این فاصله ی پسر تا پدر شدن چه اتفاقی افتاد؟!
همه یه چیز رمانتیک و فلسفی نوشته بودن... منم نوشتم : معده درد!:/
+ آقا من اگر مردم رفتم اون دنیا شما دیدید من توو جهنم در حال سوخت و سوزم و دارن سرب داغ دهنم میریزن همینجوری نگام نکنید؛ پاشید بیاید جلو بگید بابا ما شاهد بودیم این اونشب که ماکارانی پخته بود؛ عدل علی رو بین همه اعضای خونواده برپا کرد! بدین شکل که چون پدر خانواده ماکارانی رشته ای دوست داره و پسر خانواده شکل دار فلذا ترکیبی زده بود؛ بعد از اونجایی که پسر ته دیگ سیب زمینی میخواست و خود مادر اصلا ماکارانی رو به عشق ته دیگ نون میخوره اونم ترکیبی زده بود و خلاصه همه رو دریابیده بود! تازه سر غذا هم دختر خانواده نگاه میکرد و نمیتونست بخوره مادر نصفه غذاش رو ول کرد رفت برای دختر فرنی آورد. فلذا ای پروردگار آیا سزاست این مادر به جای اینکه گلی از گل های بهشت شود اینجا میون ما بسوزه؟! بعد دیگه با سلام و صلوات راه رو باز کنید برم بهشت! :/
+ از اونجایی که اینجا حامله زیاده:/ به قول جواد رضویان با همون لهجه ی قمی: دلت نخواد؟!:دی

عجب ماکارونی چرب و چیلی
جون میده با پنجه حمله کنی، دمار از روزگارش دراری