واقعیت یک آن از این جامعه ترسیدم، از خودم و تمام مردم... گفته بودم همیشه صدای دعوای زن و شوهری را میشنوم، انصافا گندش را دیگر درآورده اند، دم به دقیقه دعوا میکنند و نمیدانم که میدانند صدایشان کاملا در خانه مردم است یا نه. من که کنارشان نیستم ببینم کدامشان مقصر است اما خب معمولا مَرده از عربده زدن ابایی ندارد و با تراس باز خانه شان به راحتی عربده میزند و فحش میدهد. صبح بود که میخواستم از پشت پنجره مان چیزی بردارم، صدا متعلق به ساختمان رو به رویی ست، چشمم به تراسشان افتاد یک جفت لباس بچه ی آویزان شده روی بند رخت دیدم، واقعیت هنگام دعوای آنها من هیچوقت از هیچ سوراخ سمبه ای نگاه نکرده ام تا واضح ببینم کدام خانه است، اما همیشه از سایه های افتاده پشت پرده مان یا نور تراسی که از خانه مان مشخص است و صداها و سایه شان را از آن تراس روشن میشنیدم و میدیدم گمان میکردم متعلق به طبقه ی دوم باشند، با لباس بچه هم متعجب شدم هم ناراحت و نمیدانستم کسی که لباس بچه اویزان کرده همسایه ی بالاییشان هست یا خودشان هستند؟ راستش ته دلم ناراحت بود از اینکه اگر تراس خانه ی اینها باشد یعنی بچه دارند؟ و چه غم انگیز...
شب شد که صدایشان درآمد. مَرده عربده میزد و میگفت از خدامه که بری، برو گمشو... و زنه جیغ جیغ میکرد که روی من دست بلند کن تا ببینی چی میشه و چجوری ترکت میکنم... برای اولین بار نمیدانم چرا اما به همسرم گفتم از پنجره نگاه کن ببین طبقه ی چندم اند، همانی ست که لباس بچه دارد؟ نمیدانم چرا میخواستم ببیند، شاید چون ته دلم میخواست که بچه نداشته باشند حداقل...همسرم به اندازه ی چندثانیه پنجره را باز کرد و گفت معلوم نیست و دوباره بست. اما جمله ای گفت که ترسیدم، از تماممان... گفت همه پشت پنجره بودند! از ساختمان های مختلف... نمیدانم چرا انقدر دگرگون شدم، دلم برای آبرویشان سوخت... دلم میخواست جز خودم کس دیگری صدای آنها را نمیشنید...راستش از این چهره ی پنهان در تک تکمان ترسیدم، از این بخش فضولمان... از اینکه چرا فرهنگ نشنیدن را بلد نیستیم و انگار که قصه های شب باشد همه به پشت پنجره آمده اند ... دلم نمیخواست این ضعف فرهنگ اینگونه به صورتم بخورد، دوست داشتم همه مان متمدنانه وقتی صدای دعوایی شنیدیم تلویزیونمان را بلند تر کنیم، بلند بلند آواز بخوانیم، پنجره مان را ببندیم، به اتاق دیگری برویم، دلم میخواست بلد بودیم خیلی جاها خودمان را به نشنیدن بزنیم اما واقعیت پشت پنجره ها بود!
به نظر من اینکه بشینی مثل یه فیلم تماشا کنی خوب نیست، ولی اینکه نگاه کنی خوبه. چون ممکنه زن / مرد / بچهشون قربانی خشونت خانگی باشن و آدم اونموقع حتی باید دخالت هم کنه توی زندگیشون و زنگ بزنه به اورژانس اجتماعی.