ساعت یازده و نیم شب که پسرم خوابید منم بلند شدم آستین های همت رو زدم بالا و افتادم به جون خونه و زندگی البته در بی صدا ترین حالت ممکن. جمع و جور کردم، دستشویی شستم، گردگیری کردم، گاز شستم، زمین دستمال کشیدم، پشت پنجره هارو دستمال کشیدم، حتی تا کوسن مبل ها رو مرتب کردم و حالا هم دراز به دراز افتادم:/ دیگه گفتم فقط فردا که مهمون دارم بمونه آشپزی که با خیال راحت بتونم یانگوم بشم. الان در آخیش ترین حالت ممکنم و واقعا از بزرگ ترین لذت ها برای یک بانوی متاهل اینه که بیاد پاهاشو دراز کنه و از دور به خونه ی تمیزش نگاه کنه و از همه جا بوی رایت و وایتکس و بوی عید بیاد اصلا:دی... اگر الان خونه های شما رو چرک برداشته باید بگم دلتون بسوزه( آیکون زبون درازی حتی):/
خدا قوت بانوی دوست داشتنی ❤❤
+
منم عصر دیروز قرار شد اینایی که گفتی انجام بدم ولی قسمت نشد فقط تونستم اتاقم و آشپزخانه رو تمیز کنم :)
و بقیه چیزها موند برای فردا اگر خدا بخواهد.