بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

نمیدونم بگم مادر بودن خیلی معصومانه ست یا بچه بودن. امروز که پسرم داشت با کشوهای کابینت بازی میکرد و منم با روبان تمام کشوها و کابینت هارو خیلی وقته بستم چون همه چیزو میریزه بیرون، اومدم روبان یکی از کشو ها رو باز کنم و از تووش سفره یکبار مصرف بردارم که قبل اینکه من کشو رو ببندم پسرم با فشار کشو رو کوبید و انگشت درازه ی دست چپم موند لای کشو؛ دقیقا مثل موندن دستت لای در ماشین، همون قدر وحشتناک و دردناک بود. من نشسته بودم کف اشپزخونه و دستم رو گرفته بودم و هی میگفتم آخ دستم و گوله گوله اشک میریختم، بعد پسرم هی میامد جلوی صورتم و نگاهم میکرد و صدا از خودش درمیاورد تا بخندم و بیینه که حالم خوبه چون مدتیه ناراحتی رو، عصبانیت رو، دعوا رو، گریه رو، همه رو متوجه میشه و به فرض اگر با یه کلیپ مثلا حرم امام رضا توو تلویزیون گریه م بگیره سریع میاد سمتم و نزدیک صورتم و هی صدا در میاره تا بخندم و خیالش راحت بشه که چیزی نشده. اون معصومانه هی نگاهم میکرد و نزدیک صورتم شده بود و من معصومانه وسط اون حال بغلش کرده بودم و مثل ابربهار گریه میکردم.

نظرات (۳)

دلم بچه خواست اینجور که نوشتی :(((

 

سوال : اگشت درازه کدومه؟ انگشت وسطی یا سومی رو میگی ؟

پاسخ:
انشالله نصیبت بشه:)
مگه وسطی همون سومی نمیشه؟🤔

اوخی طفلی، انگشتت بهتره؟

پاسخ:
اره خوبه عزیزم

تو اون حال انگار قشنگ‌ می‌فهمن مقصرن و هی دنبال جبران اشتباهن. خیلی طفلکی می‌شن. 

پاسخ:
خیلی:(

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">