بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

به طرز خیلی غم انگیز و غیرقابل باوری اما من تقریبا هرروز یا دست کم هرچندروز یکبار دارم از پنجره ی باز خونمون صدای دعوای زن و شوهری رو میشنوم که حالا دیگه حتی اسماشونم میدونم. اون چندروزی هم که صداشون نمیاد به نظرم اصلا خونه نیستن چون به محض بودن و حضور در کنار هم صدای دعواشون بلند میشه. واقعیت اینه که من قطعا وسط زندگی اونا نیستم، نمیدونم سطح و حد مشکلات و اختلافاتشون چقدره، نمیدونم کدومشون مقصر یا مقصرتره تنها چیزی که من میدونم فقط صداست. صدای زن و شوهری که مدام باهم دعوا میکنن و صدایی که از نظر من درواقع سر هیچ دعوا میکنن چون من هیچوقت از لا به لای صداهاشون نشنیدم سر یه موضوع مهمی، سر حرف خاصی که فلانی زده یا حتی سر خانواده هاشون و سر اینکه فلانی اینو گفت و فلانی چرا بهمان کرد و یا حتی سر خودشون که تو چرا اینکارو کردی چرا فلان حرفو زدی و به عبارتی سر چیزایی که معمولا بقیه زن و شوهرا دعواشون میشه اما اونا هیچوقت صدایی که ازشون بلند شده سر این چیزا نیست. فقط دارن دعوا میکنن و فحش میدن و حسی که به تو دست میده اینه که کلا از کنار همم رد میشن یکی یه چیزی میگه و میپرن به هم. معمولا هم اینطوریه که اول صدای مَرده میاد که داره فحش میده و میگه خفه شو، گه نخور، به .... ! و همزمان صدای جیغ جیغ کردنای زنی که صدای یواش تری داره و به واضحیه مرده صداش توی خونه ی تو نیست. اما خب نه هیچکدومشون موقع عصبانیت اون یکی سکوت میکنه و نه هیچ کدومشون کوتاه میاد و نه حتی هیچ کدومشون حریم ها رو رعایت میکنه. هردو فحش میدن هرمدلی که بخواین، از ج .... خانم گرفته تا ...توو دهن بابات و بی پدر مادر و کلی فحش های ریز و درشت دیگه.

هربار که دعواشون میشه من واقعا مثل یه کودکی که ترسیده توو خودم فرو میرم و دلم میخواد سرمو از پنجره بیرون کنم و بگم بس کنید، چرا سازش رو بلد نشدید؟ اگر نمیتونید سازش کنید چرا همو رها نمیکنید؟ حتما که نباید همدیگه رو بُکُشید تا از هم جدا بشید، قبل از اینکه دیگه هیچ حرمتی بینتون نباشه و حستون به هم تبدیل به تنفر بشه همو رها کنید شاید در نبود هم رشد کردید و سازش کردن رو یاد گرفتید، صبر رو یاد گرفتید، آستانه تحملتون رو بالا بردید، اخلاقاتون رو اصلاح کردید بعد اینبار زندگی دو نفره ای رو آغاز کردید؛ شاید اینبار در نبود هم پذیرفتید که وسط زندگی متاهلی نمیشه مجردی زندگی کرد، نمیشه فقط به خودت فکر کنی، نمیشه سازش نکنی، نمیشه تحملت پایین باشه، نمیشه صبر رو یاد نگیری، نمیشه کوتاه نیای، نمیشه دهنتو نبندی، نمیشه چشماتو روی خیلی چیزا نبندی، نمیشه گوشات خیلی جاها در و دروازه نباشه، نمیشه زندگی متاهلی رو یاد نگرفته باشی، مسئولیت تاهل رو نپذیرفته باشی، اما بخوای به زندگی مشترک با یه نفر دیگه ادامه بدی. اون یه نفر هم خوابگاهی و رفیقت نیست که کار به کار هم نداشته باشید و فقط به هم سلام و خداحافظ بگید، اون یه نفر داره کنار تو زندگی میکنه روز و شب، کارای تو، حرفای تو، رفتارای تو تک به تکشون روی جسم و روح و روان اون فرد اثر میذاره؛ رها کنید همو شاید در نبود هم یادتون اومد یه روزی عاشق هم بودید و آرزوتون بودن زیر یه سقف مشترک بود...