با خواهرزادم داشتم تلفنی حرف میزدم، میگه : خاله رفتیم پارک بعد یه پسره روو اسباب بازی ها بود خیلی بی ادب بود همش مارو اذیت میکرد به ما فحش میداد میگفت دیوونه، نمیذاشت ما سوار وسایلا بشیم، میزد... منم هرچی میگفت بهش میگفتم خودتی، خودتی... رفتم بهش گفتم دست برای زدنه؟ خدا دستو بهت داده که بزنی؟... ولی خیلی بی ادب بود خاله منم دیگه بهش گفتم برو ببینم مسخره. میدونی خاله من خیلی بی زبون بودم، اصلا زبون نداشتم بعد میدونی از کِی زبون دار شدم؟ وقتی رفتم مدرسه دیدم بچه های بی ادب زیادن منو اذیت میکنن دیگه گفتم باید این زبون رو بریزم بیرون، نباید آکبند نگهش دارم من تا قبل اون زبونم رو آکبند نگه داشته بودم، ولی من حضرت علی نیستم که مظلوم باشم به قول شهریار که توو شعرش میگه: به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من ، چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا! ... اگر حضرت علی گذاشته بود آقا عباس! میرفت ابن ملجم رو اِرْباً اِرْباً میکرد حالش جا میومد. من اما جواب پسره رو دادم! هرچی گفت گفتم خودتی!
+ ایشون دبستانی هستن!
+ خداشاهده منِ خرس گنده شعر شهریار و واژه ی اربا اربا رو موقع نوشتن این پست سرچ کردم توو گوگل، اما ایشون میدونست!
+ اگر منتظرید قورتش بدم و بچلونمش خیالتون راحت هربار به شکل حضوری این کارو به نحو احسن انجام میدم.
ای خدا، خیلی بامزه بودش :دییییی
خدا حفظش کنه.