مادر یعنی نشسته خوابت بردن، یعنی شب تا صبح هوشیار خوابیدن و چشمات رو به فرزندت بودن، یعنی وقتی چشمات از بیخوابی باز نمیشه و تار میبینه اما با کوچک ترین صدایی از فرزندت سریع بلند شدن و شیر دادن، یعنی وقتی کمردرد داری ولی موقع شستن فرزندت اصلا یادت میره کمرت درد میکرده، یعنی بیست بار در روز چایی ریختن و سرد شدن و نتونستن خوردن، یعنی غذایی که میکشی ولی وقتی میتونی بخوریش که دیگه یخ کرده، یعنی توو مهمونی اخرین نفر سر سفره نشستن، یعنی حموم رفتن با در باز و چندبار از حموم اومدن بیرون و سر زدن به فرزندت که خوابه، یعنی وقتی داری غذا درست میکنی، ظرف میشوری باید هر چنددقیقه یه بار ول کنی بری سراغ فرزندت که داره بهونه گیریِ نبودت رو میکنه، یعنی با لباس مهمونی مدفوع فرزندت رو شستن، یعنی هزار بار شبونه از خواب بیدار شدن و نگاه کردن به پتویی که روی فرزندته که نکنه یه وقت کنار رفته باشه، یعنی چهارتا چشم داشتن که بغل هرکی غیر خودت بود از نگرانی مردن که نکنه دستش آلوده باشه، نکنه کمرش رو بد گرفته باشه، نکنه دست بزنه به سرش که نرمه، نکنه از دستش بیفته، نکنه پاهاش اذیت باشه. یعنی تا صبح روی یه پهلو خوابیدن اونم پهلویی که نگاهت به سمت فرزندت باشه، یعنی شب تا صبح گرما کشیدن ولی باز نکردن پنجره از ترس سرما نخوردن فرزندت، یعنی وسط تمام خستگی ها و بیخوایی ها و کلافگی ها و حتی گاهی به مرز گریه رسیدن از شدت خستگی اما قربون صدقه ی فرزندت رفتن، یعنی دیدن نیازمندی هاش که قادر نیست پستونکش رو برداره و هی دهنش رو کج میکنه و گریه ت میگیره و دعا کردن که خدایا اونقدری عمر بده که بتونم بزرگش کنم اونقدری که بچم نیازمند من نباشه. یعنی وسط نیم ساعت ورزشی که در کل روز همین وقت رو به خودت اختصاص دادی بازم نمیتونی و باید قطعش کنی و بری پیش فرزندت که یا دستشویی کرده یا از خواب بیدار شده یا شیر میخواد.یعنی گاهی فرصت نکردن برای رفتن به یه دستشویی، یعنی دلت پر پر شدن حتی با دیدن دستش که پشه زده...