بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

خیلی از پیج های روزمره رو که سالهاست توو اینستا دنبال میکردم تهش دیدم همه از هم جدا شدن. علتش رو دیگه همه می‌دونیم دیگه... عشق های فیک و نمایشی... پولدار شدن های یه شبه به واسطه ی تبلیغات میلیونی؛ و این استقلال مالی وحشتناک! و در نهایت از هم پاشیدن خانواده ها...یجورایی دیگه عادت کردم پیجی رو باز کنم ببینم گفته جدا شدیم...ولی امشب خیلی خیلی؛ خیلی زیاد ناراحت شدم... فکر کنم همتون الهام حسینی یا همون مامان پانیذ رو میشناسید. پانیذ همون دختر به شدت شیرین زبون و کوچولویی که چندین سال پیش کلیپش معروف شد که مامانش بهش هی میگفت گیلاس به منم بده بخورم و دختره می‌گفت آخه گیلاس مورد علاقه منه بگو بابا امید برات بخره... من سااااالها پیج الهام حسینی رو دنبال میکردم... برخلاف سایر پیج ها بین زن و شوهر عشق های نمایشی و متظاهر نبود...حتی میشد حس کرد یه ازدواج موفق نیست این پیوند... ولی خب هرچی که بود اینا کنار هم بودن... خوشم می‌آمد از الهام... زنی جسور؛ پرو؛ بامزه؛ شیطون... نمی‌دونم چی شد حدود یک سالی میشه که دنبالش نمی‌کردم... امشب توو اکسپلور متوجه شدم طلاق گرفته و با پسری که صاحب نمایشگاه ماشینه ازدواج کرده... تعجب که خیلی کردم... اما جایی قلبم به درد اومد که توی گشتنام پیج شوهر سابقش رو دیدم و خب یه کلیپ توو اکسپلور که پدر پانیذ می‌گفت نگران پانیذ نباشید و پانیذ دیگه پیش منه و خودش بعد از مدتی که پیش مادرش بوده؛ حالا تصمیم گرفته بیاد پیش من... وای وقتی دیدم پانیذ نوجوون شده بخدا که قلبم هزار تیکه شد...

من هیچی از جریان این طلاق نمی‌دونم. فقط الان چهارتا کلیپ دیدم دارم اینارو میگم. من فقط احساسات خودم رو دارم می‌نویسم و درست و غلطیش رو نمی‌دونم. من سالهاست که الهام رو دنبال میکردم امید خیلی پدری نبود که صبح تا شب با دخترش باشه حداقل چیزی که من میدیدم. اما حالا بود:(... انگار یه مرد مسن شده بود با یه دختر نوجوون... واقعا نمی‌دونم چرا احساس کردم چقدر دیدن این صحنه از این دوتا غم انگیزه...

یکی توو کامنت نوشته بود گیلاس خوردنت مادرتو پولدار کرد پدرتو بدبخت!...کاری به بیشعوری کامنت گذارش ندارم که با دل این بچه چه می‌کنه. و من همچنان میگم هیچی از جریان جداییشون نمی‌دونم اما فقط دارم به این فکر میکنم اگر اینستایی نبود؛ اگر نمایش دادن هایی نبود؛ اگر این پولدار شدن ها و استقلال های مالی وحشتناک و یه شبه ی زن ها نبود؛ اگر این زندگی های امنی که در طی سالیان و با ورود به اینستا به زندگی های بی در و پیکری تبدیل شد که حجم زیادی آدم نادرست با خودش وارد زندگی های اینها کرد نبود؛ اینها حتی اگر خوشبخت صد در صدی هم نبودن کنار هم؛ حتی اگر مشکلاتی هم داشتن حتی اگر عشق آتشینی هم در کار نبود اما حداقلش این بود آنقدر چشم و گوش هاشون باز نبود و الان خانواده هاشون سر جاش بود و داشتن زندگیشونو میکردن.  دیدن چهره ی پانیذ به بلوغ رسیده یا در آستانه ی بلوغ واقعا قلبمو به درد آورد. فقط و فقط یاد حرف یه روانشناسی افتادم که می‌گفت وقتی میخواین جدا بشید فرض کنید مثلا توو یه خانواده چهارنفری؛ شما فقط ۲۵ درصد از این زندگی رو میتونی تصمیم بگیری. پنجاه درصدم بچه هاتونن شما نمیتونی به جای اونا برای همه تصمیم بگیری...

کاش هیچوقت مادرش اون کلیپ گیلاس رو پخش نمی‌کرد:(

پانیذ قشنگم:(

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">