نشستم کف اتاق پسرم دارم قهوه ترک تلخ میخورم و لباس تابستونی هایی که گذاشته بودم اگر جنگ شد ببرم رو جمع میکنم و به جاش لباس پاییزی میچینم!:/... یعنی خودمون کم گرفتاری داشتیم این فکر جنگم کشت مارو...پنجره اتاق پسرم بازه و از خونه یکی از همسایه ها واقعا صدا و بوی جمعه میاد:دی... یعنی حالشونو خریدارم... یا دارن فیلم قدیمی نگاه میکنن و با فیلم دیالوگ هاشو میگن: ما بودیم حاجی نصرت رضا پونصد علی فرصت آره و اینا خیلی بودیم؛ کریم اقامونم بود؛ کدوم کریم؟ کریم آب منگول! میشناسیش؟:دی... یعنی این دیالوگ؛ دیالوگ همسر منم هست من به تعداد موهای سرم ازش شنیدم از بدو ازدواجمون:/ آنقدر شنیدم که فیلم رو ندیده؛ این دیالوگ رو حفظم... بعد فیلم رو قطع کردن آهنگ گذاشتن... امشب چه شبی ست شب مراد است امشب:دی... بعد نکته جالب اینجاست که آقاهه داره میگه ما باید اونشب این آهنگم میذاشتیم! حالا بیا به مناسبت هفده سالگی ازدواجمون بذاریم... بعد خانومه شروع کرد به مسخره خندیدن؛ آقاهه از مسخره خندیدن خانومه و حالت استارت زدنش غش کرد از خنده:دی... باورتون نمیشه منم اینجا وسط لباسا انقدر فکم باز شده دهن درد گرفتم از خنده... الآنم تتل گذاشتن:/...
جمعه ی ما که اینگونه ست که همسرم خوابه... پسرم با موبایله... دخترم خوابیده... منم نشستم اینجا صدای اونا رو میشنوم!... بعد دارم به این فکر میکنم ببینید چقدر صدای ما پس خونه ی مردمه:/ وای وای؛ آیکون ریختن خاک رس بر فرق سر!... چجوری بعضی زن ها صداشون در نمیاد؟! چرا صدای منو پس فقط خواجه حافظ شیرازی نشنیده؟!:دی...