بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

همه ی آدم ها هنگام خرید خانه دنبال پنجره و نور اند... همه دلشان می‌خواهد صبح ها پنجره ی آشپزخانه شان را که باز میکنند پشت اش سبز باشد؛ نور باشد؛ گل باشد؛ درخت باشد؛ طبیعت باشد؛ دور دست ها باشد؛ حال خوب باشد... اما امان از صداها...گاهی همین پنجره ها بی آنکه بخواهی صداهایی با خود به گوش ات می‌رسانند که دل ات میگیرد آنقدر که دوست داشتی هیچ پنجره ای در کار نبود... یک زنی در همسایگی ما هست که ساختمان های بغل است اما آنقدر تن صدایش بلند است که به راحتی آب خوردن میتوانی صدای او را بشنوی... او خیلی عصبی ست و خیلی با بچه هایش بد حرف میزند... من بارها و بارها صدای او را شنیده ام... حقیقتا هیچوقت نخواستم قضاوتش کنم که برعکس در دلم گفتم شاید خیلی سختی میکشد در زندگی و فشارهای زیادی روی دوشش هست که این حجم عصبی ست. اما امروز واقعا نمی‌خواستم و نتوانستم او را درک کنم.

داشتم در آشپزخانه کار میکردم که یکهو صدای ریختن کلی ظرف و ظروف شنیدم؛ و پشت بند اش کسی که گفت: واااااای! ... و اما پنج دقیقه بعد: صدای هوار های آن زن بر سر پسره نمیدانم خردسال یا نوجوانش که چرا ظرف ها را درست نگذاشته و این همه جا و بد و بیراه های پشت هم... او ول کن قضیه بود؟ نه... او مدام و مدام فرزندش را سرزنش میکرد و مدام هوار میزد که چرا اینکار را کرده... و تا بچهه آمد حرف بزند چهارتا فحش هم نصیبش کرد که خرابکاری کرده زبونش هم دراز است و فحش هایی که دیگر نمی نویسم از حوصله خارج است... حالا او ناراحت نبود که ظرف و ظروف شکسته؛ ناراحت از این بود که رفته دراز بکشد و نگذاشته اند دو دقیقه آرام باشد! و به پسرش هم مدام می‌گفت برو به پدرت شب آمد بگو که ماموریتت را خوب انجام دادی و نگذاشتم مادرم لحظه ای آرام باشد و اذیتش کردیم و نمی‌گذاریم او یک آب خوش از گلویش پایین برود!

هزاران بار چهره ی آن پسرک را تصور کردم وقتی داشت می‌گفت « واااای» و ترسی که به طرز وحشیانه و وحشتناکی به قلب اش هجوم آورد از اینکه مادرش میرسد و یک دعوای بی حد و حساب در انتظارش هست. مادر مگر قرار نبود امن ترین فرد جهان باشد؟ چهارتا ظرف و یک چرت عصرگاهی واقعا اینقدر ارزشمند است در برابر روان آن بچه؟... نمیتوانم بفهمم چرا خیلی از زن هایی که در زندگی شکست خورده یا دارای مشکلات فراوان با شوهرند؛ حداقل نمیکنند روی همین بچه ها سرمایه گزاری کنند ! خب از شوهر که شانس نیاوردید حداقل بچه هایتان را برای خودتان و آینده تان و پیری تان کنار بگذارید. یا حتی به قول روانشناسی به نفع خود مصادره کنید! با چه؟ با محبت؛ با مهربانی؛ با عشق مادرانه؛ با تربیت درست... هیچ بچه ای ذات اش خراب نیست و لزوما اگر پدرش هم ذاتش خراب باشد قرار نیست بچهه شبیه پدره شود به شرطی که مادر مادر باشد. لزوما آن مردی که دارد شما را عذاب می‌دهد تخم و ترکه اش قرار نیست شبیه او شوند و آنها هم در آینده خون شما را بکنند در شیشه به شرطی که شمای مادر مادری ای کرده باشی آخر. بعد همین بچه بزرگ میشود میگویند عین پدرش بی معرفت شد! خب مادر عزیزی که در زندگی ات از شوهر شانس نیاوردی آن بچه ها وسط این زندگی چه گناهی کرده اند؟ کم تنش تحمل میکنند؟ حداقل یک نفر در این خانه والد کافی باشد ؛ حداقل یک نفرتان برای این بچه ها در این خانه ی پر از تنش و مشکل و بدبختی امن باشد. گناه آنها چیست؟ اینها روزی بزرگ میشوند ها! نسل دهه ی پنجاه و شصت تمام شده ها! این بچه ها بچه های هم نسلان ما نیستند که احترام نصفه نیمه ای بلد باشند ها! مادر عزیز روزی اینها بزرگ میشوند و تو به آنها نیاز داری ولو شده در حد یک سر زدن ساده به تو. حتی اگر عشق مادرانه هم نداری و نمی‌توانی مهربان باشی و اینهمه خطای بچگیشان را بزرگ نکنی هربار؛ حداقل به خاطر خودت هم که شده رویشان سرمایه گزاری کن آنها را به نفع خودت مصادره کن! بگذار در آینده دو نفر باشند پشت تو و در حمایتت باشند. آنقدر با آنها خوب باش که کسی را در این دنیا داشته باشی!

واقعا امروز این زن اعصابم را خرد کرد و دلم میخواست دستان مجید جان دلبندم را داشتم و دستانم را دراز میکردم و پسرک را میکشیدم خانه مان و دست روی قلب ترسیده اش می‌کشیدم تا آنقدر تند تند از ترس نزند! ... واقعا او را بی پناه و طفلکی یافتم...واقعا دلم میسوزد هربار او باید برای ساده ترین کارها یا خطاهای مقتضی سن اش اینگونه جواب پس بدهد و بر سرش کوبیده شود. مادری که اعصاب و حوصله نداری ریاضی کاری کنی؛ حوصله نداری جواب سوال هایش را بدهی؛ حوصله نداری خطاهای فرزندت را ببخشی و به پای بچگی اش بگذاری؛ حوصله نداری مادری و مهربانی کنی خب غلط کردی او را به این دنیا آوردی وقتی نمیتوانستی لایق همچین نعمتی باشی. می گذاشتی خدا او را به کسانی می‌بخشید که لایق اش باشند. 

من نمی‌گویم یک مادر کامل و کافی هیچوقت عصبانی نباید بشود؛ هیچوقت خسته و بی حوصله نباید باشد؛ هیچوقت فحش و تندی نخواهد کرد... نه یک مادر معمولی همه ی اینها هست اما نه همیشه! گاهی اینگونه است و در اکثر مواقع یک مادر مهربان!...من نمی‌گویم یک مادر نمونه ام؛ هرگز؛ من هم به نوبه ی خودم در نقش مادری ام سراسر ضعف ام و گاها در برابر خطاهای فرزندم خسته و کلافه میشوم حتی عصبانی اما سعی میکنم هیچوقت به او فحش ندهم. سعی میکنم هیچوقت او را سرکوب نکنم سرزنش نکنم. از بچگی عادت داشتم تا کار بدی میکرد میگفتم تو خودت پسر خیلی خوبی هستی فقط کاری که انجام دادی کار بدی بود! سعی میکنم او هیچوقت از من نترسد. آنقدر که مثلا وقتی خرابکاری ای کرده و می‌خواهد دروغ بگوید از ترس؛ من به او فهمانده ام که اگر دروغ بگوید دعوایش میکنم اما راست را نه! و هروقت راست اش را بهم بگوید من هیچوقت او را دعوا نمیکنم. من واقعا دوست ندارم مادری باشم که فرزندم ازم می‌ترسد و به همین بهانه دروغگو شود. نه اینکه دعوا نکنم قانون نگذارم اجازه ی هر کاری بدهم. هرگز... من همه اینها را انجام میدهم اما در عین حال دوست دارم امن ترین فرد جهان برای این موجود بی پناه و طفل معصومی باشم که حقیقتا امانتی در دستان من مادر است. 

من دوست دارم تمام مادران جهان برای فرزندانشان بهترین مادر دنیا باشند!

نظرات (۲)

من دوست دارم تمام مادران جهان برای فرزندانشان بهترین مادر دنیا باشند!

 

درود بابت این آرزو

پاسخ:
ممنونم 

متاسفانه 

گاهی این سروصداها منشا تربیتی ریشه داری دارن مثلاهمین خانوم مادرش یا پدرش همین رفتار رو باهاش داشته واونم الان همینطوری رفتار میکنه واین ناخوداگاه هست حتی شاید دلش میخواد خوب رفتار کنه ولی نمیتونه جلو خودشو بگیره که شبیه والدینش رفتار نکنه

مثلا بابای من  یه سری کارها رو میگه باید به ترتیب انجام بدید مثلا ظرف شستن اول باید لیوانا شسته بشه بعد بشقابا بعد قاشقا واینا اگه اینطوری نباشه  اصلا قبول نیست منم تو بعضی کارها یه ترتیب خاصی باید اعمال بشه تا مورد پذیرشم باشه  واین ناخوداگاهه وخیلی سعی میکنم درستش کنم اما نمیشه .[ظرف شستن رو مثال زدم که متوجه بشین ]🤦‍♀️

مطمیناهمه ما باهمچین صحنه هایی زیاد برخورد کردیم ولی کاش خودمون این کارها رو انجام ندیم  تغییر کردن واقعا سخته 

پاسخ:
خب این درسته به هرحال ولی این خانوم از نظر من واقعا عصبیه حالا ریشه ش در هرچیزی که هست باید روانپزشک بره و دارو مصرف کنه. 
این خانوم واقعا بی حوصله بی اعصاب و کم طاقته. و اینا بیشتر ویژگی های شخصیتی هستن تا موارد تربیتی که الگو قرار داده باشن! برای مثال پدر همسر من هم همچین شخصیتی داشت با بچه و نوه و عروس و ... تند و عصبی بود. بعضی بچه هاشم عین خودشن بعضیاشون نیستن فارغ از اینکه بخوان شبیه پدرشون باشن یا نباشن! یعنی شخصیت بعضیاشون عصبیه شخصیت بعضیاشون مثل همسر من خیلی آروم و صبور. طوری که پسر من وقتی از سر و کول پدرش بالا می‌ره و با ضرب روی همسرم می‌پره خود همسرم که پدرشه چیزی نمیگه و صبوره ولی پدرش عصبانی میشد! یا مادرش در خفا به همسرم میگه نذار اینجوری کنه. به نظرم خلق و خو بیشتر از اینکه تربیتی باشه بحث ژن هست و شخصیت. یعنی شاید یه سری ژن ها از پدر و مادر به ماها منتقل بشه و این درسته ولی اینکه منشأ تربیت داشته باشه به نظرم در خلق و خو این درست نیست خیلی. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">