به نظر من توو موضوعی به نام جدایی هرکدوم از آدم ها دقیقا سه مرحله فکری رو پشت سر میذارن. یکی وقتی که مجردن. یکی وقتی که متاهل میشن... یکی هم وقتی که متاهل میشن اما در زندگیشون چیزی شده و میرن تا لب مرز جدایی. یعنی چی؟ یعنی نگاه شما به مبحث جدایی و طلاق دقیقا در هر یک از این سه سطح یا موقعیت فرق داره. تا وقتی مجردی نگاهت اینه که با هر زرت و زورتی میشه راحت جدا شد و اگر چیزی باب میلت نبود خب ترک میکنی و میری چون تو حق زندگی داری و کسی نمیتونه خط قرمزهای تورو رد کنه و اگر کرد تو خودتو ازش میگیری! حتی نگاهت به خیلی از زندگیام اینه که چرا موندن توو بدبختی و خودشونو نجات نمیدن؟!( کلی عرض کردم. ایننگاه وسیع تر از این حرفاست). وقتی هم متاهل میشی مقادیری نگاهت به این مبحث تغییر میکنه. اون نگاهی که به راحتی اب خوردن میشه گذاشت و رفت رو قطعا دیگه نداری اما بازم هنوز نگاهت تا حد زیادی اینه که خب اگر خط قرمزام رد شد اگر فلان شد اگر زندگی رسید به فلان مرحله و بحران نمیمونم! ... اما همین فرد متاهل با هزارتا بدبختی و مشکل و غمی هم که توو زندگی داره حتی اگر هزاربارم به جدایی فکر کرده باشه اما هنوزم نگاهش نمیتونه شبیه اونی باشه که دقیقا تا یک قدمیه جداییه. حرفم اینه مجرد و متاهل تا وقتی نرسیده باشن به مرز جدایی هرگز نمیتونن بفهمن چقدر این مسیر سخته؛ چقدر جدایی شبیه اون چیزی که فکر میکردن سهل نخواهد بود و چقدر شرایط و امکانات متعدد باید فراهم باشه تا فرد بتونه تموم کنه یک زندگی رو. اینوسط حتی بچه دار و بچه ندارم باهم فرق دارن. و کسی که بچه داره بیشتر میتونه درک کنه که جدایی اب خوردن نیست!
اینارو نوشتم که روی سخنم با اون عده ای باشه که تا به هر فرد سختی کشیده میرسن بهش توصبه میکنن که چرا رهاش نمیکنی؟... چرا زندگی دوباره ای به خودت هدیه نمیدی؟ ... چرا باید بمونی تحمل کنی؟ من نمیفهمم!... چرا این ادم رو با اردنگی زودتر از این از زندگیت بیرون نکردی؟ ...نمیفهمم چرا عده ای برای خودشون ارزش واحترام قائل نیستن و تحت هر شرایطی باز با یک نفر زیر یک سقف میمونن! وسایر افاضات...
عزیز بزرگوار تو نمیفهمی چون یا در شرایط اون فرد نیستی که اصلا بخوای درک کنی که چرا این فرد سالهاست در این زندگی مونده و بیرون نمیاد یا هم اگر خودت طلاق گرفتی باز هم تو تونستی اینکارو بکنی و لزوما فرد دیگه شرایطش رو نداره. یکی پشتوانه مالی و حمایتی نداره. یکی بچه داره و به خاطر بچه ش نمیخواد. یکی بی کس و کاره. یکی مستقل نیست چه مالی چه عاطفی؛ و هزاران یکی یکی که باز باید در شرایط اون فرد بود.
ولی ولی اونی که لب مرز جدایی یک روز قرار میگیره میفهمه که چقدر چقدر و چقدر جدایی سخته...
پس اول اینکه دست از افاضات بیهوده برای زندگی مردم برداریم دوم اینکه بفهمیم وقتی زندگیمون رو میریزیم روی کفه ترازو و میبینیم هنوز خوبی هایی ازش بالا میاد درجا جا زدن هنر نیست؛ موندن و از نو ساختن و تلاش کردن برای درست شدن خیلی چیزا هنره. حتی اگر خیلی چیزا هم درست نشه باز یک نفر برای اون زندگی تمام تلاشش رو کرده و پیش خودش سرش بالاست و قطعا خدا هم میبینه و حواسش هست که براش جبران کنه. خدا بی پناه ها و دلشکسته ها وسط یک زندگی رو تنها نمیذاره...
+ من درباره زندگی های چندین و چند ساله حرف زدم نه افرادی که در ابتدای شروع زندگیشون میفهمن فرد مقابلشون هیچجوره به دردشون نمیخوره. در اینجا رها کردن واجبه!
واقعی عاقلانه و تامل برانگیز
حالا باورم شد که تو مرد عملی
مرد روزهای سخت
خود خود زن زندگی هستی
حالا اون تلاشهای کدبانوگریت رو باور کردم
حالا شناختمت
من که رسما باید برم اسقاط کنم خودمو یه نو برای شوهرم بگیرم