حقیقتا فکر نمیکردم یه روز وسط تابستون به غایت گرم با پسرم از اسنپ بگردیم و یه بستنی سفارش بدیم و هر دو چشممون به آیفون باشه که با ذوق بزنیم بر بدن.
یعنی هیچوقت فکر نمیکردم در عرصه ارتباطات و علم چیزی بیاد به نام اسنپ که آنقدر گره گشا باشه! یادمه چندسال قبل وقتی بنرهای تبلیغاتی اسنپ رو میدیدم مثل اون که زده بود کره داری مربا داری اما نون نداری؟ اسنپ! یا اونکه هرجا هستی زنگ بزن اسنپ برات غذا بیاره! همش توو دلم میگفتم خب چجوری آخه ؟! مگه میشه؟! اما الان یجوری اسنپ توو تار و پود زندگیم رفته که اصلا میگم ما قبل از اسنپ چجوری زندگی میگردیم؟ مثلا دیشب همسرم شیر خشک دخترم رو نتونسته بود بگیره. یعنی سهمیه ای که با کد ملی میدن تموم شده بود و چون شیر خشک مخصوصی هم هست همینجوری کمه و آزادم نداده بودن. برای همون شانسی زدم توو داروخانه اسنپ و دیدم پذیرفت و یکساعت بعدشم جلوی خونمون بود.
یعنی هیچوقت هیچ تصوری نداشتم از فرزندم که باهاش این مدلی و لحظه به لحظه عشق و زندگی کنم و با فاصله ی سنی سی سال اما بشیم دوست جون جونی هم!
یعنی هیچوقت فکر نمیکردم پسرم آنقدر بزرگ بشه که تا حتی نوع بستنی هم انتخاب کنه و حتی هی بپرسه مامان چرا اسنپ نیومد؟! تو کی انقدر بزرگ شدی پسرک؟!
یعنی هیچوقت فکر نمیکردم پسرمم عین ننش بشه از مریدان و عاشقان قنادی و بستنی و شیرینی جات.
میگم شما چاق نمیشی ؟!
لامصب هر چیزی چیز خوشمزس چاق کنندس