بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

به طرز مسخره ای دستم رو از شیش جا بریدم. جالبی اینجاست که اصلا نمی‌دونم چرا بریده شده و چه زمانی بریده شده فلذا هاذا ماذا...دیروز ساعت ۷ رسیدم خونه؛ تا ۱۰ شب یه کله سرپا بودم و یا داشتم مرغ میشستم؛ یا سبزی پلویی ای که آماده خریده بودم رو بسته بندی میکردم؛ یا اون دسته ی مرد افکن جعفری ای که خریده بودم رو پاک میکردم و خورد میکردم و می‌شستم و جمع میکردم؛ یا سبزی آشی که رفتم آماده بخرم و نداشت و معمولی خریدم رو داشتم پاک میکردم و می‌شستم و خرد میکردم و جمع میکردمو عمیقأ هم این سوال برام مطرح بود که الان این سبزی آش برای چیته؟ نه کسی توو منزل ما خواهان آشه جز خودم؛ نه اصلا الان وسط خرما پزون تیر کی مغزشو خر گاز گرفته که آش بخوره و از همه مهم تر حالا چرا همه باهم؟ مجبوری ایا؟ خلاصه در همین وانفسا دستم گویا از چندین جا بریده بود... دیگه بعد شام میخواستم لوبیاهای شسته شده رو خرد کنم که دیدم دستم هی میسوزه و نتونستم... انداختم گردن همسرم که اونم فکر کردید گفت چشم همسر عزیزم تو جون بخواه؟! خیر؛ انگار داشت کوه میکند... بعد از کلی اکراه که وای زن من نمیتونم وای خیلی زیاده وای آخه زن مجبوری همه رو با هم میخری؟ وای بخدا من نمیتونم! بالاخره نشونده شدن بر سر لوبیا سبزها... بعد دوساعت فقط سر و تهش رو کنده بود! وسطا هم یا می‌گفت زن یه آبی چایی ای چیزی بده؛ یا می‌گفت هییی مامان کجایی ببینی چجوری پسرتو دارن اذیت میکنن! و خلاصه غرها زد و یه سر و ته برامون زد!... دیگه آخر سر دیدم نصف شب شده گفتم ولش کن بذار یخچال فردا خودم خرد میکنم... الان که فردا باشه اومدم شروع کردم به خرد کردن؛ دستام داره میسوزه که هیچ؛ از دو جای دیگه هم بریدم:/ من زن بی عرضه نبودما؛ چاقومون خیلی زیادی تیز و نوئه...

دیگه الان که از دو جا دستم داشت خون می‌آمد و دستمال پیچ همچنان در تلاش بودم برای خرد کردن و اون وسطا به دو طفل هم میرسیدم؛ یک آن معجزه رخ داد و به خودم اومدم:/ و با خودم گفتم به کجا چنین شتابان؟! آیا تا الان بهم مدال کدبانویی تعلق گرفته؟ خیر... آیا اسکار زن نمونه بهم داده شده؟ خیر... آیا حلوا حلوا شدم تا الان به خاطر خانه داری و کدبانویی هام؟ خیر... آیا قراره بهم جایزه بدن؟ خیر... فلذا این بازی کثیف رو تموم کردم و بردم گذاشتم توو یخچال تا دوباره شب بدم همسرم :/ بذار جایزه برای اون باشه!:دی

 

+ نکته ای مربوط به پست پایین: در خصوص پست پایین من یه انتقادی دارم که فقطم نقد نیست بلکه در پست های بعدی برای برخی دوستان جبران میکنم!! و می‌دونم باهاشون چیکار کنم!:/ اول از همه اینکه من قبل نوشتن پستم توضیح دادم که میخوام‌ پستی بنویسم مربوط به زندگی زناشویی و مثبت هجده . بالای پنجاه شصت نفر از من رمز خواستن که من خیلی از این بزرگواران رو حتی یکبارم در وبم ندیدم. حالا خاموش هستن یا نه؛ واقعا اسم های دخترونه ای که می‌ذارن متعلق به خودشونه یا برای رد گم کنیه و جنسیتشون چیز دیگریه ؛ همه اینا به کنار؛ من در پستم نوشتم اگر رمز گرفتید کامنت بذارید عمومی هم بذارید. باز عده ای کار خودشون رو میکنن خصوصی کامنت میدن که رومون نشد عمومی بگیم! خجالت و رو یعنی چی وقتی موضوع پست رو میدونستید و رمز گرفتید! اگر خجالت می‌کشید چرا رمز گرفتید که بخونید پس؟!... بد نیست آدم به نویسنده احترام بذاره. من وقتی میگم خصوصی کامنت نذارید کاش حداقل احترام قایل میشدید. حالا کار ندارم عده ای سوال های خصوصی داشتن و نمی‌خواستن عمومی مطرح کنن اما باقی یاد بگیرن احترام نویسنده هم چیز بدی نیست! از طرفی خیل عظیمی رمز رو گرفتن دوباره مثل همیشه رفتن توو خاموشی. دفعه ی بعدی هم هست. مطمین باشید دیگه این مدلی رمز نخواهم داد و بسیار بسیار الک خواهم کرد! از طرفی خواننده بزرگواری که حتی یکبارم اینجا زورت اومده کامنت بدی و خیلی پست ها رمزی بوده ولی نگرفتی و فرض میکنیم واژه مثبت هجده هم هیچ تاثیری در رمز گرفتنت نداشته! اما واقعا خودت روت میشه وقتی هیچوقت نیستی یهو میای میگی رمز؟! حالا من که دادم؛ حداقل قوانین نویسنده رو احترام می‌ذاشتید . خلاصه اینکه دفعه بعد وقتی الک دستم گرفتم کسی ناراحت نشه حتی اونایی هم که گفتم خصوصی کامنت ندید و باز کار خودشون رو کردن بدونید دیگه من دفعه بعد خشم اژدهام!:/

فلذا از همین حالا رمز پست قبلم تعویض کردم. اگر کسی خواست جواب کامنتش رو بده یا نظرش رو بگه دوباره رمز بگیره! 

نظرات (۶)

  • پیچند ‌‌
  • یکی از دیکتاتورهای بیان می‌باشی 😅

    پاسخ:
    آره :/

    خداقوت واقعا

    هرچند اقایون متوجه نمیشن ولی من میدونم که اگه دستتون نبریده بود همه این ها رو باهم سامان میدادین 

    وامان از روزای اینجوری که یهو یه عالمه خرید وکار وبچه داری باهم در می امیزد 

    میفهمم دقیقا چطوریه  

    پاسخ:
    آره با همون دست بریده هم باز نصفش رو انجام دادم. ولی واقعا الان از هشت جا بریدم. چندتام عصر اضافه شد:/ چون چاقومون خیلی تیزه اصلا دست میگیرم می‌ره دستم. 
    ما خانوما اگر بخواهیم بر اساس میزان فهم و درک و قدر شناسی آقایون کار انجام بدیم کلا نباید دست به سیاه و سفید بزنیم:دی

    شما سوپر وومن هستید ولی

    پاسخ:
    دیگه زندگی متاهلی و بچه داری و همچنین عشق به اینها از هر زنی سوپر وومن میسازه. 
    ممنونم. 

    امیدوارم تا الان دستت خوب شده باشه عزیزم ♥️

    خدا قوت عزیزم ♥️😘

     

    +

    سلام 

    بلاخره جایزه رو گرفتند ؟ یا دو نفری با هم جایزه رو گرفتین ؟

     

    پاسخ:
    ممنونم نه از چندجا دیگم بریدم:/
    نه دادم جایزه رو تنهایی بگیره:دی البته که دیشب تازه ساعت دوازده شب مفتخر به این جایزه شدن و مدامم می‌گفت اینهمه لوبیا ریختی سر من بدبخت! حالا کلا نصف یه قابلمه ی کوچیکم نبودا خودم باقیشو استاد کرده بودم:دی

    بلا به دور باشه عزیزم ♥️

    صدقه چیزی بده که دیگه بیشتر از این اذیت نشی عزیزم ♥️😘

     

     

    +

    مبارکشون باشه:) 

    تا باشه از این جایزه ها :)))

    برای مردها همونم گاها زیاده :)) 

    پاسخ:
    ممنونم. 
    خوب گفتی آفرین:دی

    دست بیچاره چیزی ازش نموند، به نظرم چاقو رو عوض کنید چون با یه اشاره دست رو میبره و حین کار اصلا حس نمیکنی، من این مشکل رو داشتم و از وقتی چاقو رو عوض کردم راحت شدم

     

    راجع به پست رمزدار حق با شماست، بهتر بود نظر میذاشتن که بتونیم از نظرات همدیگه استفاده کنیم ولی دقیقا برعکس، در این حد که حس کردم وبلاگ شما محل تجمع تمام هموطن های خجالتی و باحیاست! اصلا هم کنجکاو و اهل دل نیستن هیچکدوم

    کسی که برای این پست با موضوع مشخص رمز میگیره خجالتی نیست، بحث حیا متفاوته

    پاسخ:
    آره عوض کردم.
    من کلا از نوشتن اون پست پشیمون شدم. بنا به دلایلی. 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">