حقیقتا نمیدونم از چه سنی و تحت تاثیر چه اتفاقی آنقدر روی مقوله ی مدیون نشدن حساس شدم! خودم فکر میکنم شاید تحت تاثیر یکی از خواهرام این در من نهادینه شد. ناخوداگاه توو زندگیم خیلی تلاش میکنم مدیون کسی نشم. جاهایی هم از دستم در میره و بعدا یادم میفته که اگر بتونم جبران کنم حتما میکنم. مثلا همین چندروز پیش پسرم دست کرد توو بساط گردوهای خشکبار فروشی؛ چندتا گردو ریخت زمین:/ خب اونارو نه من میتونستم استفاده کنم نه خود صاحب مغازه. جالبه پسرم در کمال لبخند و عشق از خرابکاری هاش با پاهاشم میپرید روی اونا و میترکوندتشون!:/ هی به آقاهه گفتم اینارو جزو خریدام حساب کنه که خب بنده خدا نکرد و گفت اشکال ندارن. خدا خیر بده. اما رفتم اونورتر میوه بخرم؛ میبینم یه آقایی داره آلبالو نگاه میکنه بعد برای تست اینکه آلبالو شله یا سفت یدونه انداخت بالا!...اینکه من کجا فهمیدم دنبال شل و سفتیه آلبالو بود برای این بود که داشت زیر لب با خودش حرف میزد و میگفت شله یا سفت:/... بعد رفتم نون فانتزی یه سینی از این بامیه بزرگ ها یا اصطلاحا بامیه بازاری ها روی طبقه ی شیرینی ها بود... یه خانومی که میخورد مادر بزرگ باشه داشت برای نوه حدودا دوازده سیزده ساله ش یه چیزی میخرید و نوهه گفته بود فلان چیز! و مامان بزرگه همینطور که کله یکی از بامیه هارو گرفته بود میگفت سمیرا این خوبه؛ بیا اینو بگیر... سمیرام گفت نه. مامان بزرگم کله رو ول کرد گفت باشه...
خب الان اون بامیه ای که کله ش رو مامان بزرگ سمیرا استادش کرد رو کی چیکار کنه؟
یا اون یدونه آلبالو صاحاب نداشت؟!
یعنی متوجه نیستیم؟
درسته...