دقیقا از ساعت دو و نیم تا حالا یه استرس و اضطراب و تپش قلبی اومده سراغم که تا حالا تجربش نکردم. رفتم پروپرانول خوردم. دستام بی حس شده بودن. از استرس دلپیچه شدید گرفتم. درسته من کلا جزو افراد بیخیال نیستم و معمولا استرسی ام در مواقع استرس زا. ولی هیچوقتم اینطور نبودم یا نشدم. میترسم؛ استرس دارم از آینده ولی این حالی که دوساعته دارم تجربه میکنم نمیدونم واقعا چرا آنقدر شدید به سراغم اومده. البته که در این بین اون ماشینی که نصف شب پاش روی گاز بودو ویراژ وحشتناک میدادو یهو صداش با اینکه خونه ما رو به خیابون نیست اما پیچید توو خونمون هم کم تقصیر نداره که صداش یجوری بود که دلت هری میریخت پایین که نکنه دوباره زدن. خلاصه الان بعد از دو ساعت تحمل دلپیچه و گریه و تپش قلب و غیره دارم به این فکر میکنم کاش حداقل ما مردم با هم مهربون تر بودیم. مثلا همین شما آقا یا خانم عزیزی که نصف شب ویراژ میدی میدونی دقیقا با صدایی که تولید میکنی چند نفر مستفیضت میکنن؟؟ حالا من هنوز وقت نکردم وسط دل پیچه و تپش قلبم مستفیضت کنم ولی خب برادر من نه به پدال گاز! نه به تو!