چندسال پیش از کتابفروشی ای که همیشه کتاب میخریدم پرسیدم بخوای خودت دوتا کتاب معرفی کنی بهم که بهترین کتابهایی باشه که خوندی چیارو میگی بخونم؟! یکی از کتاب هایی که بهم معرفی کرد تا حالا اسمش رو نشنیده بودم؛ درواقع کتاب گمنامی بود... حتی خودشم توو پیجش تا حالا ازش حرفی نزده بود... هیچ جا هیچ حرفی ازش نشنیده بودم و نشنیدم... همون چندسال پیش کتابو دست گرفتم که بخونم... گمونم بیست صفحه ای خونده بودم که کتابو بستم و رفت تااااا امروز... باهاش ارتباط برقرار نکردم! اما بعد چندسال با خودم گفتم وقتی یه کتابفروش میگه این؛ یعنی باید بخونم ببینم چیه... تقریبا توو زندگیم هیچ رمان ایرانی ای نخوندم... شاید تک و توک... از وقتی که به خوندن کتاب علاقه مند شدم درواقع علاقم به هر نوع کتابی بود جز رمان های ایرانی و عشق و عاشقی های یخمکیشون...
قبل اینکه کتاب رو بعد سالها دست بگیرم یه سرچی توو نت زدم ... جایزه برده بود توو سال خودش؛ حتی جالبه که درباره این کتاب و تجزیه و تحلیلشم یه مقاله علمی پژوهشی هم نوشته شده بود... این کتاب جزو کتاب های مفهومی بود...
دیروز تمومش کردم... خیلی دوسش داشتم... حال و هوای کتاب آدمو به دنیایی میبره که تقریبا کمتر کتابی برده... شبیه تقریبا هیچ کتابی نیست که خوندید... حتی شبیه رمان هم نیست...کتابی پر از درس و مفهموم که هرکسی مفاهیم خودش رو از این کتاب برداشت میکنه... خیلی چیزها اخر کتاب میتونی برداشت کنی...خیلی چیزها... کتاب خوبی بود... کتاب های خوب رو باید خوند!
اسمش همین عنوانه... از خسرو حمزوی
سموم جمع سم ها نیست ها! ( سموم یعنی یه نوع باد).