این اولین باری نیست که پسرم این کارو میکنه... تقریبا یکسالی میشه که همینجوریه...دیروزم به همراه پدر و عموش رفته بود پارک وقتی برگشت بستنی که عموش براش خریده بود رو طبق معمول نخورده بود و خب مثل همیشه تا از در رسید دویید سمتم که مامان میخوام با تو بخورم میخوام به خواهری هم برسه. وقتی من پیشش نیستم باباش اگر خوراکی براش بخره حتی اگر عاشق اون خوراکی هم باشه مثل بستنی آنقدر نمیخوره و توو دست نگه میداره تا بیاد منم باهاش بخورم و یه گاز بزنم. فقط در یه صورت میخوره اونم اینکه برای منم خریده باشن خیالش راحت باشه. از وقتی خواهرشم به دنیا اومده و بهش گفتم من هرچی بخورم از طریق شیر به اونم میرسه دیگه عقلش نمیرسه که الان که خواهرش فقط شیرخشک میخوره و دیگه چیزی نمیرسه اما باز بدتر شده و هرچی میخواد بخوره که خیلی براش عزیز و خوردنیه اول میاره میگه مامان تو یه ذره بخور برسه به خواهری. این بستنی پرتقالیشم که داشت آب میشدو گرفته بود دستش میگفت مامان اول تو یه گاز بزن هم تو بخوری هم برسه به خواهری. همسرمم میگفت تا بستنی رو دادیم دستش گفت میخوام ببرم با مامانم بخورم؛ من مامانمو دوست دارم:(... تمام خوراکی های دوست داشتنی ای هم که توو خونه یا هرجایی بهش میدمم همین کارو میکنه. وقتی یه چیزو خیلی دوست داره اول میگه مامان تو هم یه کوچولو بخور حتی گاهی میگه مامان اندازه سر چاقو بخور:(
قربون وفا و مهربونیات مرد بزرگ ۴ ساله:(
از اونور دیشب داشتم با همسرم در مورد اینکه خرج خونه رو زیاد تر کنیم صحبت میکردم یهو پسرم گفت: مامان من خودم میرم سرکار؛ خودم بهت پول میدم؛ به خواهری هم میدم؛ به خودمم میدم؛ صداشم مهربون تر کرده بود دستم میکشید روی صورتم نازمم میکرد هی میگفت خودم بهت پول میدم بری ژله بخری بستنی بخری:( دوتا چیزی که خیلی دوست داره.
تو واقعا مهربون ترین پسر دنیایی حلوای قند؛ همه ی دلخوشی؛ جبران تمام نداشته ها؛ امید روزای تلخ و سخت؛ پسر مامان:(
خدا برام حفظت کنه عزیز دل و جونم.
خدای من چقدر شیرین و دوست داشتنی:,)
خدا حفظش کنه گلپسرتون رو