بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

من قبل از اینکه بچه هامو داشته باشم خوابشون رو دیدم. اونم هرکدوم رو فقط یکبار و یک خواب!... مثلا قبل از اینکه اصلا بچه داشته باشم خواب دیدم یه پسر دارم که توو خواب میگم چقدر مهربونه!... روز به روز که داره بزرگ تر میشه مثل همون خوابم هی مهربونیشم وسعت میگیره:( از همه بیشتر هم این مهربونیش برای منه و خواهرش:(... جالبه وقتی بهش میگم آخه تو چرا آنقدر مهربونی؟ میگه به تو رفتم دیگه مامان خوبم:(...

امروز از عصری حالم یه جوری بود. احساس کردم از این ویروس گوارشی های جدید گرفتم. پسرمم از اونور دچار استفراغ شده بود. دیگه احساس کردم احتمالا مربوط به غذای ظهر باشه که عدس پلو پخته بودم و شاید سردیمون کرده. شاید باورتون نشه اما هر چند دقیقه یکبار می آمد بغلم میکرد می‌گفت خوب شدی مامان؟ اگه تو خوب نشی منم خوب نمیشم:( اگه تو خوب نشی من میمیرما:(... یا از اونور داشتم نماز می‌خوندم کنارم نشسته بود؛ باباش بهش گفت خیار بیارم؟ طالبی بهت بدم؟ یکدفعه گفت نه با این حال مامانم که چیزی نمیخوره نمیخوام:(

آخه با معرفت؛ با مرام؛ لوتی:( ؛ مهربون؛ مرد ۴ ساله من ؛ تو جبران تمام نداشته های منی توو زندگی پاره ی تنم:(

از عشق وافرش به خواهرش نگم که قبل از به دنیا اومدن خواهرش؛ همه بهم میگفتن مراقب باش بلا ملا سر خواهرش نیاره؛ چون خب پسر من خیلی شیطون و آتیش پاره ست:/ و در یه برهه ای از سنشم آسیب رسون بود به بچه های دیگه . مثلا هول میداد؛ گاز می‌گرفت. مو میکشید. موهای من بدبخت دسته دسته می‌ریخت:/ دستام همه کبود بود. خلاصه که روزگاری داشتم از دستش. که خب خداروشکر از این مرحله عبور  کردیم:/ و فقط شیطنت هاش الان مربوط به خودشه فلذا همگان معتقد بودن خیلی باید مراقب فرزند دوم باشم. اما کاملا برعکس شد. بینهااااایت خواهرشو دوست داره در حدی که مارو کشته:/ مثلا من دو دقیقه توو آشپزخونه باشم و دخترم گریه کنه مدام میگه مامان بیا پیشش! مامان صدای خواهرمو نمی‌شنوی مگه؟ اگر دیر بری و هی هم بگی نگران نباش الان میام؛ یهو پا به پای خواهرش گریه می‌کنه و مدامم میگه آخه من برات چیکار کنم؟ من بلد نیستم کاری کنم:(... به محض اینم که من میام میگه آفرین مامان به دخترت می‌رسی:/... از اونور یه بدبختیمون اینه که نمی‌ذاره باباش شیر بده یا قطره بده یا حتی بغل کنه. داد و بیداد و بزن بزن با باباش که تو خواهرمو بد میگیری یا قطره ش رو بد میدی می‌پره توو گلوش. چون یبار باباش قطره داده پریده توو گلوش الآنم عین ابر بهار گریه می‌کنه که مامان بچمون هلاک شد بیا از بابا بگیرش. از اونور کافیه مو روی صورتش باشه داد میزنه وااای مامان مو روی صورتش! هرکس بخواد بوسش کنه یا بغلش کنه از فامیل ؛ بهشون میگه دهنتونو شستید؟ دستاتونو شستید؟... موقع بیرون رفتن از خونه هزار بار میگه خواهرم پس چی؟ خواهرم جا نمونه. جالبه حتی قربون صدقشم میرم میگه خواهرم پس چی اونم بگو. به قدری دوسش داره و مراقبشه که انگار یه مرد کامله:(... نگم از لحظاتی که مثلا باباش یه چیزی به من بگه و این معنیشو ندونه؛ و فکر کنه چیز بدیه سریع میاد جلوی باباش صداشو کلفت می‌کنه میگه به مامانم چی گفتی؟ به من بگو به من بگو!:دی به مامانم نگو:(... یا از اونور خونه داد میزنه مامان بابا بهت چی گفت؟ حرف بد زد؟...

آخه خان داداش کوچولو:( مادر به فدات دلخوشی شیرینم. 

نظرات (۱)

  • ᶜᵃˡⁱˢˢᵃ .๑
  • وای خدای من :)) چقدر قشنگ:)) چقدر زیبااااا قلبم پر زد از اینهمه زیبایی. ای خداااا :)))

    پاسخ:
    خیلی ممنون:) 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">