قطعا این داستان را باید شنیده باشید که پیامبر یا یکی از معصومین زنی را دید که با وسواس و دقت خیلی زیادی یک خرما را دارد از وسط نصف میکند تا به دو طفل اش بدهد. و بابت همین عادل بودنش خدا او را از اهالی بهشت خواند...راستش را بخواهم بگویم من هم یک اپسیلون در نگاهم در ذهنم در نظرم در افکارم در وجودم بین دو طفلانم فرقی نیست برایم. تمام تلاشم را میکنم در تقسیم خرماهای زندگی برایشان عادل باشم. من خداوند شاهد است که هر دویشان را به یک اندازه دوست دارم.
از اولین چالش در همین راستا هم بخواهم بگویم این است که هر صبح دقیقا من بین شیر دادن به دخترم و گریه هایش و صبحانه دادن به پسرم و درخواست هایش مانده ام! چون همه با هم بیدار میشویم:/ اگر شروع کنم به دخترم شیر بدهم پروسه ی شیر دادن و باد گلو گرفتن و اینها خودش یکساعت زمان میبرد چون دخترم را بعد هر شیر بیست دقیقه هم باید در هوا نگهداری کنیم! تا پس ندهد. اگر بروم سراغ صبحانه؛ پسرمم به همین منوال تا دانه دانه لقمه بگیرم و اینوسطا تازه اگر او یک جا بنشیند و وسطا سراغ بازی و تلویزیون نرود و لقمه ها را پشت هم بگیرد از بنده! او هم زمان خودش را میبرد.
خلاصه حالا که داشتم تند تند نان ها را کوچک میکردم و رویشان پنیر و گردو میگذاشتم و میچیدمشان داخل بشقاب تا ببرم برای پسرم و بعدش بدوم برای دخترم شیر درست کنم و اینوسط صدای گریه دخترمم را میشنیدم؛ خواستم بگویم خدایا من میخواهم عادل باشم فقط گاهی نمیدانم دقیقا چه غلطی باید بکنم:/
+ چون میدانم عاشق و پر پر نوشته های من هستید! باید عرض کنم دو تا پست هم قبل این برایتان بالای منبر رفتم از دیشب. نخوانده از اینجا نمیرویدا:/ (
دارم زیر گلوم رو میخارونم ببینم جز احسنت چی بگم!
خدا حفظشون کنه. احسنت :|