راستش گمان میکردم این روزها آنقدر خیابان ها خلوت و بساط سفره هفت سین فروش ها کساد است که همه مانند من بوی عیدی نمیشنوند. اما خب حالا که صدای ترقه میشنوم خوشحالم؛ برای تمام آنهایی که دارند سیگارتی پرت میکنند؛ زنبوری ای هوا میکنند؛ آتشی روشن کرده اند و زردی تو از منی و سرخی من از تویی میخوانند؛ برای تمام آنهایی که دلشان در این پایان ۴۰۳ خوش است. و خریدارم حال اویی که « نرو مریم میدونی عاشق چشماتم» را گذاشته است و من دارم صدایش را از پنجره باز آشپزخانه مان میشنوم؛ برای اویی که دارد با نرو مریم میخواند و میرقصد...حالت را خریدارم مرد!
به یاد تمام چهارشنبه سوری هایی که با عشق در خانه ی مادر بزرگ تپلوی سفید و مهربانم گذشت؛ آن روزها که از غم دنیا هیچ نصیبم نبود... به یاد تمام چهارشنبه سوری هایی که در منزل پدر و مادر عزیزم گذشت با عیدی های لای قرآنی شان که به رسم ترک ها در چهارشنبه سوری بهمان میدادند...امسال زردی ام را به آتشی ندادم و سرخی اش را نگرفتم...به جایش روی مبل نشسته ام و چای میخورم در تنهایی و صدای خوشی مردم را میشنوم...
خوش که نیامدی ۴۰۳؛ اما خوشا که میروی...
احسنت به جمله آخری.
چون تهدید کردی این ها رو بخونیم اومدم خوندما.