بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

نمی‌دونم چرا یهویی یاد این موضوع افتادم اما گفتم شاید نوشتنش بد نباشه. بچه داری و تربیتش کلا خیلی مقوله ی سختیه. هزاران هزار ابعاد هم داره. اما یه چیزی که اینوسط سخت ترش می‌کنه به جرات میتونم بگم اطرافیانن. یعنی گاهی بقیه یه تنه حتی با یه کلمه یا یه خنده یجوری میرینن توو کل تربیت تو که اصلا نمیتونی دیگه روی اون بچه کار کنی.

بذارید چندتا مثال بزنم. مثلا فکر کنید بچه یه حرف بدی یاد گرفته. حالا از کی و کجا رو ولش کنیم. مادر داره ماه ها با هزاران شیوه ی مختلف روی بچه ش کار می‌کنه که بچه اون حرف رو تکرار نکنه ( که بهترین شیوه در سنین پایین توجه نکردن و خودتو به نشنیدن زدنه تا بچه فراموش کنه) حالا یهو بچه اونو توو جمع میگه. جمع معمولا دو دسته ست؛ یا همه شروع میکنن: زشته زشته! عهههه حرف بد؟ یا میزنن زیر خنده و بچه رو بیشتر تشویق میکنن که تکرار کنه. هردوش به یه اندازه میرینه توو کل تربیت! به بچه هی بگی زشته تکرارش میکنه؛ بخندی هم خوشش میاد باز تکرار می‌کنه. 

حالا یه چیزی که من به عنوان مادر این روزها به طرق مختلف درگیرش شدم اینه که بچم یه حرفی رو که فقط منظورش رو خودم میفهمم یا یه حرکتی رو منظورش رو خودم می‌دونم میگه یا انجام میده بعد اطرافیان یا زبونش رو‌ کامل نمیفهمن؛ یا علت کارشو نمی‌دونن و برداشت خودشونو دارن یا هم گوشاشون درست نمیشنوه بعد فکر میکنن اون داره حرف بد یا کار بدی می‌کنه هی به بچه میگن زشته زشته! در این شرایط واقعا دوست دارم کله خودمو بکنم. مثلا بچه من نمی‌دونم شبکه پویا چه کارتونی دیده( جم این کارتون هارو نشون نمی‌ده) که انگار تووش یه خروس قوی بوده که یه تخم جادویی داشته که با اون تخم جادوییش میرفته به جنگ! ... حالا پسر منم مدام میگه مامان خروس قوی رو دانلود کن و من اصلا نمی‌دونم کدوم کارتون رو میگه. ولی تحت تاثیر این کارتون مثلا مواقعی که داره با پدرش مشت بازی می‌کنه یا میخواد بگه من خیلی قوی ام و دستاشو مشت می‌کنه میگه من مشت آهنین دارم و با تخمم می‌جنگم! یا قدرت تخمی دارم! هی دارم حواسش رو پرت میکنم بگه تخم مرغی خب نمیگه! من می‌دونم اون منظورش کارتونه و خودمو به بی‌خیالی زدم تا خیلی کارتونه توو ذهنش پردازش نشه و فراموش کنه اصلا ماجرای این تخم جادویی رو:/ اما با شناختی که دقیقا از افراد دور و برمون دارم مطمئنم در اولین برخورد و شنیدن این واژه هی میخوان بگن حرف زشت نزن. حرف زشت نزن. بعد بچه بیشتر تکرار کنه که هیچ؛ اصلا آخه حرف زشتی هم منظورش نیست. بعد من هی باید توضیح بدم منظورش کارتونه. 

یا مثلا چندوقت پیش دیدم پسرم لباس کاموایی پوشیده خارش گرفته دستشو کرده توو لباسش تا لباسشو درست کنه؛ یهو از اونور مجلس می‌شنوم یکی داره هی بهش میگه زشته زشته دستتو درآر! بابا اجازه بدید ببینید بچه هدفش چیه آخه بعد هی با زشته زشته بیشتر کاری کنید به کارش ادامه بده. بعد جالبه منه مادر که بچمو میشناسم میام وسط میگم حتما لباسه داره اذیتش می‌کنه بعد پسرمو کشوندم جلوی خودم تا ازش بپرسم چه مشکلی براش پیش اومده تا کمکش کنم و دارم بهش میگم بدنت میخاره؟ لباست اذیتت میکنه؟ بذار من درست کنم. بعد جالبه باز طرف میگه نه لباسش نیست؛ میخواد دست بزنه مثلا به باسنش!... بابا تو میدونی یا منه مادر؟؟؟ بعدم اصلا هدفش اینه اجازه بده دو دقه هی نگو زشته تا حس کنجکاوی در بچه ای تقویت نشه تا مادر درستش کنه. 

بعد جالب اینجاست که در همه مواقع هم فکر میکنن مادر پدر یه حرف بد یا حرکت بد رو یاد بچه دادن یا توو خونه با هم این مدلی حرف میزنن بچه یاد گرفته! هیچکس این احتمال رو نمی‌ده بچه می‌تونه از هزاران جای دیگم حتی گذری یاد بگیره. و در اکثر مواقع که درباره بچه خودم خیلی صدق می‌کنه اینه که اصلا بچه حرف زشتی نمیزنه یا کار بدی نمیکنه ولی بقیه یا درست به زبونش مسلط نیستن و نمی‌فهمن و نمیشنون؛ یا برداشت های خودشون رو دارن. 

همه هم اینوسط کاسه داغ تر از آش. مثلا یکی از مواردی که خیلی توو کوچیکی پسرم منو اذیت میکرد؛ این بود که کوچولوتر که بود یهو مثلا یه بچه کوچیک تر از خودش رو می‌دیدی هل داده! جدای از اینکه منه مادر هزاران ترفند به کار می‌بردم تا این کارو نکنه؛ توو لحظه خودم میدوییدم اوضاع رو درست کنم؛ حتی از پدر مادر بچه عذرخواهی میکردم! بچه رو بغل میکردم دلجویی میکردم بعد توو خیلی از جمع ها مثل جمع خانواده همسرم یهو می‌دیدی شصت نفر آدم میریختن سر بچه که عههههه نکن! چرا زدی؟ برو اونور! بابا شماها اگر عمه یا عموی اون بچه ی هل داده شده هستید؛ عمه و عموی اینم هستید یاد بگیرید به عنوان فرد غریبه ی ماجرا سکوت پیشه کنید و سر یه بچه به خاطر بچه ی دیگری که هیچ کدومش مال شما نیست هوار نشید. 

خلاصه اینکه اطرافیان در زمینه های مختلفی روی مخ هستن و در زمینه بچه داری به شدددت... طوری که من باید زره آهنی بپوشم دومی هم که داره میاد دوباره خودمو آماده کنم برای نظرات همگانی! شیر خشک نده؛ پستونک نده؛ لباس کمه؛ لباسش زیاده؛ فلان مدل بغل نکن؛ فلان مدل زردیشو رفع کن؛ فلان کارو کن؛ فلان کارو نکن... سر پسرم که حرفای بقیه خیلی اذیتم میکرد و رنج می‌دیدم. اما این یکی اذیت نمیشم که هیچ بلکه در کمال خونسردی تصمیم دارم کاری که خودم می‌دونم برای بچم درست تره بدون هیچ ترس و واهمه ای جلوی نظر دهندگان انجام بدم. مثلا مادرشوهر من با شیر خشک مخالفه!... چرا؟ چون یکی از اقوامشون روزی روزگاری به بچش شیر نمی‌داده که اندامش شل نشه و حالا هر مادری شیر نده هدفش اینه!!!! اصلا هم موضوع این نمیتونه باشه که مثلا مادر شیرش کمه/ شیرش چرب نیست/ بچه بخوره و سیر نمیشه/ مادر سزارین کرده و یه هفته اول شیر نداره/ بچه زردی داره و دکتر گفته ببندینش به شیر مادر و شیر خشک/ و خلاصه مادر نمیتونه که شیر خشک نده. و با همین نگاه کاری میکرد من سر پسرم از ترس میرفتم اتاق پشت ساک بچه تند تند و یواشکی شیر خشک درست میکردم میدادم به بچم بعد با چه احساس گناهی که اصلا انگار گناه کبیره داشتم انجام میدادم!!! . اما الان نه تنها به اون موقع خودم میگم عجب خلی بودم. بلکه الان برای جلوگیری از زردی احتمالی و چون می‌دونم مادر سزارینی اولش شیر نداره شیشه و شیر خشک خریدم با خودم ببرم بیمارستان از همون بدو تولد بدم به بچه و ککمم نگزه از این صحبت ها!

خلاصه که تربیت بچه ی دیگران رو به ننه و باباش بسپارید و شما چاییتون رو‌ بخورید؛ با تشکر! 

نظرات (۴)

سلام 

نون و ماست شون هم بخورن باز خوبه:)) 

خدا قوت عزیزم ♥️

و خدا صبر در مقابل این های که گفتی ، بهت بده عزیزم ♥️ 

 

اون پسر کوچولو دوست داشتنی رو هم از طرف من ببوس عزیزم ♥️😘

پاسخ:
سلام عزیزم قربونت ممنونم

سلام،

به قول دهه هشتادی‌ها که من یکیش و دارم و به لطفش اصطلاحات جدید یاد می‌گیرم، همه‌اش حق👍

با این پست کلی خاطره برام زنده شد لز برخورد اطرافیان و تلنگری شد که خودم حواسم باشه در قبال بچه‌هایی که خیلی دوستشون دارم رفتاری نداشته باشم که مادرشون ناراحت بشه یا دخالت در تربیت والدین باشه. ممنونم.

پاسخ:
خواهش میکنم عزیزم
خود منم الان درباره خواهرزاده هام یه کارایی یا محبتایی میکنم ناخودآگاه که بعدا میبینم تداخل در تربیتشونه. خلاصه که باید همواره برای همه تلنگر باشه 

سلام

از یه طرف حسابی خندم گرفت از یه طرف دقیقا میفهمم چه حسی داشتی درمورد تربیت گل پسر ،اتفاقا این کارتون داشت پخش میشد دیدم اینطوریه  تلوزیون روخاموش کردم وحواس بچمو پرت کردم .باید تربیت بچه رو فقط به خدا سپرد چون حتی خود ما مادرها هم اشتباهاتی داریم وشاید از نظرمحبت هم صدمه هایی به بچها بزنیم 

 

پاسخ:
دقیقا فقط به خود خدا

اوف چقدر سخته.

هرچند من که مادر نشدم ولی خب یه گوشه دره یه گوشم دروازه : )

از این بابت خوشحالم.

پاسخ:
دیگه آدم اینم نباشه کم کم همین طوری میشه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">